خاطره ای از شهید مصطفی احمدی روشن؛ “ما که نمی‌تونیم بوق بسازیم چطور می‌خوایم هواپیما بسازیم؟”

“ما که نمی‌تونیم بوق بسازیم چطور می‌خوایم هواپیما بسازیم؟”
به مصطفی برخورده بود. شرکتی که برای ایران خودرو قطعه تولید می کرد، بوق‌هایش تست‌های استاندارد بین‌المللی را جواب نمی‌داد، می‌خواستند از آفریقای جنوبی یک خط تولید دست دوم بخرند. اینها را یکی از دوستانمان گفت که تازه آنجا کار گرفته بود. همان دوستمان واسطه شد و رفتیم پیش رئیس شرکت. گفتیم بگذارد ما هم روی پروژه بوق کار کنیم، با اصرار و التماس راضی شد، اما معلوم بود جدی نگرفتمان.
رفتیم شهرمان و چهارم عید برگشتیم تهران. قرار بود برایمان هتل رزرو کنند، رفتیم شرکت، دیدیم خبری نیست. مدیرعامل هم رفته بود مسافرت. گفتم «مصطفی ولش کنیم بریم.» گفت «نه، حالا که تا اینجا اومدیم.» رفتیم خوابگاه. هوا خیلی سرد بود. شوفاژخانه هم تا بعد تعطیلات بسته بود. روزها می‌رفتیم خط تولید را بررسی می‌کردیم و شب‌ها برمی‌گشتیم خوابگاه. غذا نان و تخم مرغ می‌خوردیم یا نان و شیره انگور که از شهرمان آورده بودم. شب با سه تا پتو تا صبح می‌لرزیدیم.
چهار پنج روز مو به مو خط تولید را بررسی کردیم. گیر کار را فهمیدیم؛ ابعاد قالب را با بوق یکی گرفته بودند. تزریق که می‌کردند، بوق جمع می‌شد، وقتی از قالب در می‌آمد، خودش را ول می‌کرد. تا قبل از سیزدهم عید کارمان تمام شد. با ابعاد درست تست زدیم و سه چهار نمونه تحویلشان دادیم، رفت ساپکو و همه تأیید شد.
به جای ده میلیون پاداشی که قولش را داده‌بودند، نفری سیصد تومان برایمان چک کشیدند، مصطفی همان را هم نمی گرفت. می گفت «ما برای پول این کار رو نکردیم.»

منبع: کتاب یادگاران مصطفی احمدی روشن، انتشارات روایت فتح، مرتضی قاضی

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۴ فروردین، ۱۳۹۵ ۳:۰۵ ب.ظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *