خاطرات منتشرنشده وحید جلیلی از سیدصالح هاشمی گلپایگانی؛ «هاشمی گلپایگانی آدم جزم‌اندیشی بود»

اختصاصی خاطره نگاری؛

یکی از مخاطبان خاطره نگاری، که نام و مشخصاتش نزد ما محفوظ است، سخنانی از وحید جلیلی، قائم مقام صداوسیما و فعال فرهنگی، در جمعی محدود را ارسال کرده که در آن وحید جلیلی به روایت خاطرات مهمی از سیدصالح هاشمی گلپایگانی، دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر، در دوران دانشجویی می پردازد.

خاطرات وحید جلیلی از دوران فعالیت در بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق به این شرح است:

من سال 1370 وارد دانشگاه امام صادق (ع) شدم و از مشهد به تهران آمدم. از همان اردوی اولیه دانشگاه جذب بسیج دانشجویی شدم و آن زمان نیروی مجله «تفکر بسیجی» بسیج دانشجویی شدم. بعد هم کتابخانه بسیج امام صادق (ع) را تأسیس کردیم. تا 1375 عضو بسیج بودم و بعد از مرکز آمدند و ما را اخراج کردند. در 5-4 سال اولیه، حوادث زیادی رخ داد. مسائل مختلفی بود.

من اول عضو تحریریه مجله تفکر بسیجی بودم. آقای کاظم جلالی که مسئول بسیج بود، دیگر اعضای تحریریه را اخراج کرد؛ با این عنوان که آن‌ها روشنفکرند و طرفدار شریعتی هستند و… و من را گذاشت سردبیر. 4-3 شماره درآوردیم و بعد هم اخراج شدیم!
داستان از این قرار شد که سال 1371 شورش‌های مشهد پیش آمد و به دنبال آن، گردان‌های عاشورای بسیج شکل گرفت. یک گردان هم در امام صادق شکل گرفت و بسیج دوتکه شد؛ یعنی یک‌طرف بسیج بود و یک‌طرف گردان بود. به مرور گردان خیلی قدرت گرفت و شد معادل بسیج؛ یعنی گردان برای خودش واحد فرهنگی داشت، واحد اردویی داشت، واحد آموزش داشت و… و سیدصالح هاشمی گلپایگانی هم که آدم جزم‌اندیشی بود، فرمانده گردان شد.
اصل عملیات گردان هم سوق دادن اعضا به سمت مبارزه با بدحجابی بود؛ آن اوایل ما خودمان هم شرکت می‌کردیم، بعد از یک مدت دیدیم سرکاری است و با جلالی و سیدصالح با این عنوان که شما کل بسیج را از لحاظ راهبردی منحرف کردید و آن کار اصلی که در پیام امام هست را نمی‌کند، درگیر شدیم.

بسیج امام صادق از همان اول -سال 1369- که شکل ‌گرفته بود، انتخاباتی بود؛ یعنی هرسال انتخابات برگزار می‌شد و شورا انتخاب می‌شد. سال 1374 که درگیری‌های جناح منتقد بسیج با جناحِ حاکم به اوج رسید، سیدصالح هاشمی در انتخابات رأی آورد؛ البته با مهندسی‌ای که انجام دادند. به هر حال سال 1374 سیدصالح رئیس بسیج شد و مسئولیت‌های ما را گرفت. گفته بود جلیلی خیلی روشنفکر است. مجله را از ما گرفت و به شخص دیگری داد که الآن با پنتاگون کار می‌کند! مسئول جدید مجله از مریدهای سروش بود. می‌گفتند هرکسی باشد از جلیلی بهتر است! کتابخانه را هم از ما گرفتند و به شخص دیگری دادند. یک چند ماهی ما خانه‌نشین بودیم.

سال 1375 من در انتخابات رأی آوردم. واحد واحد انتخاب می‌کردند و افراد برای هر واحد کاندیدا می‌شدند؛ من برای واحد پژوهش و نشر کاندیدا شدم. آن‌ها هم خیلی تلاش کردند و افرادی را رقیب من گذاشتند که رأی نیاورم. رأی آوردم. وقتی دیدند این‌طور شده -مسئولان واحدها چندین دوره با انتخابات انتخاب‌ شده بودند- رفتند با مرکز صحبت کردند که ببخشید ما نتوانستیم مهندسی و کنترل کنیم و ضدانقلاب‌ها و ضدولایت‌ها در بسیج رأی آوردند! آن زمان قنادیان فرمانده بسیج دانشجویی بود و گفت: اگر این‌طور است، کل انتخابات ابطال! اصلا ما در بسیج انتخابات نداریم، این بازی‌ها چیست؟! انتخابات را ملغی کردند و عادل پیغامی را به جای من گذاشتند. بعد همه‌کسانی که با آن‌ها همکاری کرده بودند را بلافاصله یک جایزه حسابی هم دادند! آن زمان بردند سفر لبنان! بله، کودتای جالبی شد.

تاریخ درج مطلب: دوشنبه، ۱۸ مهر، ۱۴۰۱ ۱۱:۴۹ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *