روایت روزهایی که «مرگ بر بهشتی» سکه رایج بود!

اختصاصی خاطره نگاری؛

تاریخ ایران و مخصوصا تاریخ معاصر کشورمان نقاط تاریکی به نام “جفا به بزرگان” در لابلای اوراقش یافت می شود. بزرگانی که بعد از رفتنشان، نسل های بعدی حسرت وجودشان را خورده اند. اصلا گویا آنها در زمان حیات شناخته نمی شوند و باید بمیرند تا بتوان درباره رفتارهایی که همان روزها بابت آنها محکوم بودند به نیکی صحبت کرد. یکی از مشاهیر شهید روزگار ما، “سید محمد حسینی بهشتی” است. امروز راحت می توان از مناقب و آثارش سخن گفت و از آنها تمجید کرد؛ ولی در سال های نه چندان دور، جرات و شجاعت خاصی برای بیان حمایت و تمجید از او نیاز بود. قرار گرفتن بهشتی در کوره گداخته مخالفان، شاخص جذابی است تا بوسیله آن مروری به سیره این شهید در مواجهه با تنور توهینها و تهمتها داشته باشیم. آنچه میخوانید مروری است به همت خطره نگاری بر شناخت زمانه شهید بهشتی در مواجهه با مخالفانش و رفتار متقابل این مبارز و متفکر انقلاب با آنها.

تنهایی بهشتی

روزهایی که اولین رئیس جمهور بعد از انقلاب به دلیل رای بالای مردم، از محبوبیت و اقتدار بالایی برخوردار بود، برخی مسئولین و سران انقلاب در نقطه مقابل قرار داشتند. شهید بهشتی مطرح ترین و مغضوب ترینشان بود. همین شهرت، فضایی برای بهشتی، رئیس وثت دیوان عالی کشور، ساخته بود تا حساسیت ها و مخالفت ها نسبت به او از دیگران بیشتر باشد. مرور برخی حوادث آن روزها که در مواجهه مردم با بهشتی رخداد خود گویای همه چیز است.
رئیس دیوان عالی کشور در سفری که به مشهد رفته بود، راه برگشت به تهران را با ماشین می آید. مرحوم سید علی اکبر پرورش برخی اتفاقات و نحوه مواجهه مردم با بهشتی را به نقل از ناطق نوری که او را در این سفر همراهی می کرده، اینگونه بیان می کند: “ایشان در هر شهر که سخنرانی داشت از مردم فحش و ناسزا و توهین شنید”. در سفر به شهر سمنان، که به نظر در مسیر همان بازگشت بوده، با شعار “بهشتی بهشتی طالقانی رو تو کشتی” استقبال می شود. در تربت حیدریه که برای سخنرانی دعوت شده بود، طرفداران بنی صدر مردم را تحریک کردند و بهشتی نتوانست صحبت کند. اما در سبزوار با آن شعار استقبال نکردند، فقط به جای گوسفند که پیش پای مهمان به احترام ذبح می کنند برای بهشتی الاغ کشتند و سخنرانی اش را نیز متشنج کردند. اصفهان، شهر زادگاه بهشتی هم برایش غریب شده بود و در سفری که به آنجا داشت نیز مورد بی احترامی و اهانت قرار گرفت.
گسترش توهینها به آیت الله سید محمد بهشتی تنها به برخی محافل و مجالس و برخی شهرها خلاصه نمی شود، عمومی ترین رسانه کشور هم که متعلق به همه مردم بود این شعارها را برای شهید بهشتی منعکس می کرد؛ حجت الاسلام اسماعیل فردوسی پور ضمن بیان خاطره ای از مواجهه بهشتی با مخالفانش در تصاویر تلویزیون به این نکته اشاره می کند: «… یک بار که از تلویزیون صحنه هایی نشان داده می شد که بعضی در میان جمعیت علنا شعار مرگ بر بهشتی می دادند شهید بهشتی در اتاق را باز کرد. وقتی مرا در حال مشاهده این صحنه ها دید از من پرسید آقا اینها چه می گویند آقا؟ من هم به احترام ایشان برخاستم و با شرمندگی گفتم هیچی، می گویند مرگ بر بهشتی!»
دامنه ایراداتی که به دکتر بهشتی وارد می کردند تنها در عناوین سرمایه دار، راسپوتین انقلاب، تمامیت خواه خلاصه نمی شد؛ حتی به نحوه راه رفتن او هم ایراد می گرفتند و عده ای آن را نشانه غرور و تکبر دکتر می دانستند: «از عادات پسندیده شهید بهشتی این بود که با ابهت و صلابت خاصی راه می رفتند و حین راه رفتن سرشان را بالا می گرفتند و اندکی سینه خود را به جلو می دادند و با متانت خاصی گام برمی داشتند. یک روز محمدرضا فرزند شهید بهشتی برای من تعریف می کرد در دانشگاه به من می گفتند چرا پدر شما موقع راه رفتن اینجوری و با تکبر و غرور راه می رود و سینه اش را سپر می کند.»

مخالفت حزب اللهی ها با بهشتی

این هجمه و اهانت ها علیه بهشتی، شاید در نگاه اول به نظر آید که از سوی عناصر بی اعتقاد و یا کم اعتقاد به دین و مذهب و انقلاب مطرح می شد و به نوعی انتقام آنها از سر کینه ای که نسبت به اسلام داشتند بود؛ ولی این گروه تنها بخشی از مخالفان بهشتی بودند. برخلاف گروه اول عده ای هم از سر دغدغه ای که نسبت به انقلاب و دین داشتند اینگونه تخریب می کردند. علی اکبر ولایتی، در خاطره ای، پس از بیان تبلیغات منفی از هر طرف علیه حزب جمهوری تاحدی که افراد در برخی محافل عضویت خود در حزب را پنهان می کردند، از فعالیت این گروه بر علیه دکتر بهشتی اینگونه می گوید: «بخش عمده ای از این تبلیغات سوء علیه آقای بهشتی بود. بخشی از این مخالفتها را جناح های تند مجلس اول که حزب اللهی هم بودند علیه آقای بهشتی داشتند که دائما از شهید بهشتی انتقاد می کردند تا جایی که با مخالفین انقلاب مثل فدائیان و منافقین در اتخاذ موضع علیه آقای بهشتی در یک صف بودند. آنها در این زمینه خیلی تندروی می کردند …»

تبلیغ رسانه ای جدایی امام خمینی از بهشتی

با ورود این دسته به میدان طبیعی بود که انزوای بهشتی شدیدتر شود. چرا که این گروه علاوه بر اینکه مورد اعتماد و وثوق بیشتری بودند از نفوذ و قدرت در ارکان کشور نیز برخوردار بودند. مسیح مهاجری از نزدیکان شهید بهشتی، در راستای انزوا و تخریب هرچه بیشتر بهشتی حتی از تلاش و اصرار عده ای برای کمتر دیده شدن بهشتی در کنار امام می گوید. در این زمینه فرزند دکتر بهشتی خاطره ای قابل تامل از غربت پدر بیان می کند: «غربت آقای بهشتی و مظلومیت وی تا بدان حد بود که وقتی قضات کشور را به ملاقات امام برده بودند به گونه ای برنامه ریزی شد که ایشان در کنار امام گزارش خود را ارائه نکند و عکسی که موجود است بیانگر این است که ایشان برخلاف روندی که بعضی مسئولان در کنار امام گزارش می دادند گزارش خود را در پایین جایگاه به عرض امام رسانید.»

مرگ بر بهشتی

در چنین فضای تنگی که همراه با توهین و افترا علیه بهشتی بود، نحوه مواجهه و مقابله او که خود مسئولیت مهم قضایی در کشور برعهده داشت و صاحب قدرت بود حائز اهمیت و توجه می باشد. مخالفین و کسانی که علنا به شهید بهشتی تهمت و اهانت  روانه می کردند دو گروه بودند؛ عده ای از مردم عادی که تحت شرایط اجتماعی و تحریک دیگران اقدامات پراکنده می کردند و عده ای هم از گروهکها و سایر مسئولین بودند که دسته اول را سازماندهی می کردند. برخورد شهید بهشتی به عنوان رئیس دستگاه قضایی کشور، در مواجهه با گروه دوم و از منظر حفظ نظام قابل تامل است: «یک روز عده ای از گروهکها طی یک راهپیمایی به سمت نخست وزیری آمده و در جلوی نخست وزیری شعار “مرگ بر بهشتی” سر می دادند. همه بچه ها از شنیدن این شعارها ناراحت بودند ولی هیچ دستوری برای مقابله با آنها نبود. در همین اوضاع و احوال یک مرتبه دیدیم آقای رجایی وارد دفتر شدند و به من گفتند فوری تلفن دکتر بهشتی را بگیر می خواهم با ایشان صحبت کنم. وقتی ارتباط برقرار شد آقای محمدی که منشی ایشان بود یک پرونده را داخل برد و شنید آقای رجایی به دکتر بهشتی با حالت بسیار ناراحت و بغض آوری صحبت می کند و می گوید عده-ای از این کوردلها آمده اند و دارند توهین می کنند. شهید بهشتی پرسید به کی توهین می کنند؟ آقای رجایی گفت دارند به جنابعالی اهانت می کنند. بعد ادامه داد چون من می دانم که شما در این جریان چقدر مظلوم هستید از شما خواهش می کنم به عنوان رئیس قوه قضاییه اجازه بدهید اینها را دستگیر کنند و از اینجا ببرند. ولی آقای بهشتی در پاسخ گفت اگر به من اهانت می کنند کاری نداشته باشید ولی اگر به نظام و انقلاب توهین می کنند باید برخورد بشود.»

توهین روزانه

این تنها نمونه ای از برخوردهای متقابل شهید بهشتی بود؛ ممکن است اینگونه تصور شود که این خاطرات استثنایی و تنها یکبار رخ داده، ولی اینگونه نیست. هر روز صبح در مسیری که بهشتی به محل کارش، یعنی دادگستری می رفته در تقاطع خیابان مبارزان با کریم خان، جوانی روزنامه مجاهد می فروخته و با صدای بلند تیترها و عناوین روزنامه را ظاهرا برای تحریک مسئول دستگاه قضایی بلند بیان می کرده است: «مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران …توطئه های حزب چماقداران … اعمال شکنجه از سوی حاکمیت ضدمردمی …تحصن خانواده مبارزان دربند، بر آستانه بی دادگاه رژیم … ادامه روند تضعیف ریاست جمهوری از سوی ارتجاع و… .» اما فرزند بهشتی که بعضی روزها همراه پدر شاهد این ماجرا بوده، عکس العمل او را به خاطر دارد که تنها لبخندی آرام بود. نه تنها آن جوان بلکه خیلی از افراد، آن روزها تقصیر نداشتند. آن روزها بقدری بهشتی در انزوا و مهجوریت بود که حتی سابقه انقلابی او هم کتمان می شد. پس از پیروزی انقلاب اسناد ساواک به دست انقلابیون افتاده بود و برخی تنها عکسهای افرادی مانند دکتر شریعتی، آیت الله طالقانی و … را با پلاک زندانی منتشر می کردند و خبری از عکس سید محمد بهشتی نبود. در این دوران مسیح مهاجری نقل می کند که حتی یکبار هم بهشتی از آنها نخواسته عکس زندانش را بیابند و منتشر کنند تا شایعات خنثی شود؛ و یا با وجود اینکه روزنامه جمهوری اسلامی، ارگان رسمی حزب تحت مسئولیت بهشتی بوده، اسماعیل علوی یگانه درباره توقع بهشتی از روزنامه متبوعش اینگونه می گوید: «از کسی نمی خواست سخنان و خبرهای ایشان در صفحه اول روزنامه با تیترهای مناسبی درج شود. در اوج تبلیغاتی که علیه ایشان در جامعه صورت می گرفت حاضر نبود مصاحبه ای به نفع ایشان در روزنامه چاپ یا در دفاع از ایشان تیترهای جهتداری زده شود.»

حفظ احترام بنی صدر

بهشتی نه تنها در اجتماع و رسانه های رسمی این نوع برخورد را پیش گرفته بود، بلکه در محیطهای خصوصی که راحت تر هم می توان صحبت کرد و عقده های دل را باز کرد اینگونه بود. در محافل خانوادگی و خصوصی، با نزدیکانش اگر به طرف مقابل (بنی صدر و طرفدارانش) اهانت می کردند تذکر می داد و مانع آن اهانت ها حتی با وجود جسارت طرف مقابل می شد. اسماعیل علوی یگانه یکی از آن جلسات را روایت می کند: «آقای بهشتی هیچ وقت و در هیچ جا نسبت به بنی صدر حرف تندی نمی زد بلکه همیشه با احترام از او یاد می کرد. یک بار شاهد بودم شخصی در حضور آقای بهشتی به بنی صدر توهین کرد و حرفهای رکیکی به ایشان زد. آقای بهشتی وقتی این اهانتها را شنید ناراحت شد و به آن شخص گفت شما که این طور صحبت می کنید اگر طرفداران بنی صدر هم به شخصیتهای مورد علاقه تان توهین کنند خوشحال می شوید و جوابی نمی دهید و بی اعتنا از این اهانتها می گذرید؟ بعد حدیثی در این مورد بیان کردند و ادامه دادند شما اگر نقدی به مواضع آقای بنی صدر دارید بفرمایید اما اگر نمی توانید موضع ایشان را نقد کنید حق ندارید به او توهین کنید…»

خدا باید درباره انسان نظر بدهد

عذاب و درد بغض، فشاری نیست که انسان توان تحمل آن را داشته باشد. مخصوصا زمانی که کاملا بی گناه باشد و مظلوم واقع شود. در این شرایط نیاز به گوش شنوایی است که درددلها را بشنود. آن گوش، شنوای دانا از همه چیز بود که نیرویی به بهشتی برای ایستادنی اینچنین ساکت و کم حرف به او بخشیده بود؛ شهید سید محمد بهشتی در پاسخ به دوستانش اینگونه به آن وجود اشاره کرده بود: «یک روز که جمعی از دوستان بعضی از مسائل را که درباره ایشان در جامعه شایع بود برایشان بازگو کردند خنده ای کردند و گفتند: این مهم نیست مردم درباره انسان چه می اندیشند. مهم آن است که انسان چه می کند و خداست که باید درباره او نظر بدهد و کارهای انسان را ببیند.»

تحقیق و تدوین: محمدعلی هاشمی

تاریخ درج مطلب: پنجشنبه، ۷ تیر، ۱۳۹۷ ۷:۲۴ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *