روایت سفیر انگلیس از جشن هنر شیراز و گفتگو با شاه درباره آن

جشن هنر شیراز از اتفاقات جنجالی اواخر حکومت پهلوی است که مخالفتهای زیادی را دربرداشت. آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس در ایران در فاصله سالهای 1357-1352 (۱۹۷۴-۱۹۷۹م) که ارتباطات نزدیکی با شاه و دولت داشت، در کتاب خاطرات خود از این مراسم و نمایش جنجالی خوک، بچه، آتش و همچنین گفتگوی اعتراض آمیزش با شاه درباره این جشن می گوید:

همان طور که قبلا هم اشاره کردم فستیوال بین المللی هنری شیراز (جشن هنر شیراز) که سالانه برگزار می شد از آغاز بعلت نوآوری ها و نمایشاتی که با روحیات جامعه سنتی و اسلامی ایران تطبیق نمی کرد موجب تضادها و مباحثاتی شده بود. از جمله نمایشات مسخره ای که من از این جشن به یاد دارم صحنه ای از رقاصان برزیلی بود که در حین رقص سر مرغهای زنده را با دندان جدا می کردند، یا نمایشی از هیجان و از خود بیخود شدن مردم در حال عزاداری که بی شباهت به مراسم تعزیه نبود و نشان دادن آن در یک کشور مسلمان به هیچ وجه تناسبی نداشت. جشن هنر شیراز در سال 1977 از نظر کثرت صحنه های اهانت آمیز به ارزش های اخلاقی ایرانیان از جشن های پیشین فراتر رفته بود. به طور مثال یک شاهد عینی صحنه هایی از نمایشی [نمایش خوک، بچه، آتش] را که موضوع آن آثار شوم اشغال بیگانه بود برای من تعریف کرد. گروه تاتری که این نمایش را ترتیب داده بودند یک باب مغازه را در یکی از خیابان های پر رفت وآمد شیراز اجاره کرده و ظاهرا می خواستند برنامه خود را به طور کاملا طبیعی در کنار خیابان اجرا کنند. صحنه نمایش نیمی در داخل مغازه و نیمی در پیاده رو مقابل آن بود. یکی از صحنه ها که در پیاده رو اجرا می شد تجاوز به عنف بود که به طور کامل (نه به طور نمایشی و وانمود سازی) به وسیله یک مرد (کاملا عریان یا بدون شلوار-درست به خاطر ندارم) با یک زن که پیراهنش به وسیله مرد متجاوز چاک داده می شد در مقابل چشم همه صورت می گرفت. صحنه مسخره دیگر پایان نمایش هم این بود که یکی از هنرپیشگان اصلی نمایش باز هم در پیاده رو شلوار خود را کنده هفت تیری در پشت خود می گذاشت و به این ترتیب تظاهر به انتحار می کرد. واکنش مردم عادی شیراز که ضمن گردش در خیابان یا خرید از مغازه ها با چنین صحنه مسخره و تنفرانگیزی روبرو می شدند معلوم است، ولی موضوع به شیراز محدود نشد و طوفان اعتراضی که علیه این نمایش برخاست به مطبوعات و تلویزیون هم رسید. من به خاطر دارم که این موضوع را با شاه در میان گذاشتم و به او گفتم اگر چنین نمایشی به طور مثال در شهر “وینچستر” انگلیس اجرا می شد کارگران و هنرپیشگان آن جان سالم بدر نمی بردند. شاه مدتی خندید و چیزی نگفت.
بازتاب سیاسی چنین واقعه ای در هر زمان بد بود، چه برسد به شرایط آن روز ایران که در کنار هیجانات سیاسی نشانه هایی از اوج گرفتن احساسات مذهبی مردم و گرایش به سنن مذهبی در سراسر کشور به چشم می خورد.

منبع: [restrict] غرور و سقوط، آنتونی پارسونز، دکتر منوچهر راستین، نشر هفته، سال 1363، صص 90-92
[/restrict]

تاریخ درج مطلب: دوشنبه، ۸ بهمن، ۱۳۹۷ ۷:۴۵ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *