خاطرات آیت الله جنتی از آیت الله خزعلی
آیت الله احمد جنتی: آشنایی آیت الله خزعلی با قرآن هم کمنظیر بود. ایشان با قرآن بسیار مأنوس بود و مرتباً روز و شب قرآن میخواندند و حفظ میکردند. آیتالله غیوری «رحمه الله علیه» میفرمودند: «سفری با ایشان رفتم و شب در اتاقی بودیم. نیمههای شب که بیدار شدم، دیدم ایشان دارد نماز شب میخواند. شاید حدود دو جزء قرآن را در نمازش خواند!». دو جزء قرآن در نماز خیلی برایم عجیب بود، چون قریب یک ساعت طول میکشد. بعضی وقتها، واقعا نمازهای باحال، گریه، تضرع و زاری ای میخواندند. ایشان خیلی با قرآن مأنوس بود و نور قرآن هم در وجهه ایشان بود. این بزرگوار قرآن را که حفظ کردند، بعد به فکر افتادند نهجالبلاغه را حفظ کنند. قرآن را با شماره آیات حفظ میکرد که در غیر ایشان سراغ ندارم! یعنی هر آیهای را که میپرسیدید کجاست؟ آیه را که میخواندند، شماره آیه را هم میگفتند! بعد به فکر افتادند نهجالبلاغه را حفظ کنند و به قول خودشان بعد از 60 سالگی حفظ کردند. در این سنین معمولاً حافظه یک مقدار ضعیف میشود، ولی ایشان میگفتند بعد از 60 سالگی حفظ کردند. اخیراً ایشان جزوهای در تفسیر سوره حمد نوشته بودند که بسیار عالی است وبه علاقمندان توصیه میکنم که حتما آن را مطالعه کنند. یک جزوه کوچک، اما بسیار عالی و پرمغز است. ایشان مخصوصاً در مورد «اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ* صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ» تفسیر خاصی داشتند که در همین جزوه حمد نوشتهاند.
*ایشان گرایشات عرفانی آشکاری هم داشتند وگاه این امر در منش وبیانات ایشان هم محسوس بود. جنابعالی در این باره چه می دانید وچه خاطراتی دارید؟
بله، این مسئله هم یکی از فصول مهم فضایل و کمالات آن بزرگوار بود. بعضی از افراد اهل دل و حال با ایشان دوستی داشتند و به ایشان علاقمند بودند. خود ایشان میگفت: «یکی از این افراد که به خانه ایشان میآمد، میگفت: در این خانه نور میبینم. به او گفتم: این نور قرآن است که در اینجا احساس میکنی!» ایشان معنویت بسیار بالایی داشت. اهل گریه و تضرع بود. اهل مناجات بود. هم در مناجات و هم در توسل به ائمه(ع) و روضهها،بسیار گریه میکرد.بی تردید ایشان مورد عنایت حضرت ولیعصر(عج) بود و از جنبه روحی با آن بزرگوار، ارتباطی عاشقانه داشت و زیاد نجوا می کرد. من واقعاً حسرت مقامات عالی ایشان را میخورم. ایشان مسائلی را به من میفرمودند. یکی از مسائلی که چندین بار به من فرمودند -نمیدانم یادشان رفته بود که قبلاً به من گفتهاند و شاید به این دلیل چند بار تکرار کردند- این بود که: «یک وقتی در یکی از خیابانهای تهران راه میرفتم. آقایی به من رسید». اسم آن آقا را هم گفتند و یادداشت کردهام. گفتند: «به من رسید و گفت: حضرت ولیعصر(عج) به شما سلام رساندند!» ایشان میگفت : «خیلی خوشحال شدم که عجب! چطور چنین لیاقتی را پیدا کردم؟» مدتی گذشت و بعد همین آقا به من گفت: «نمیخواهی با هم به مکه برویم؟» گفتم: «بله»، ایشان میگفتند: «من و خانوادهام با ایشان حرکت کردیم و رفتیم. به مدینه که وارد شدیم برای زیارت قبر حضرت حمزه(ع) رفتیم. مأمورین در آنجا بودند و معمولاً نمیگذاشتند کسی جلو برود. این رفیقمان گفت بیا از دیوار آن طرف و سر قبر حمزه(ع) برویم». گفتم: «نه، نمیبیننداینها اجازه نمی دهند!» با این حال می فرمودند:« با هم رفتیم، از دیوار آن طرف پریدیم!» حتی در ذهنم هست که گفتند:« خانوادهام هم آمدند. رفتیم و نشستیم و یک زیارت سیر سر قبر حضرت حمزه(ع) خواندیم و هیچ کس هم متوجه نشد!». شاید میگفتند:« آنجا نمازی هم خواندیم. بعد هم برگشتیم که به مدینه برویم، ماشینی جلوی ما توقف کرد و گفت: آقا! بفرمایید شما را برسانم. بدون اینکه از ما بپرسد میخواهید کجا بروید. سوار ماشین شدیم. او ما را صاف دم در هتلی که در آن اقامت داشتیم برد. نه اینکه قبلاً صحبتی باشد یا آشنایی داشته باشیم». ایشان میگفت:«احتمالا این ماشین را حضرت ولیعصر(عج) برای ما فرستاده بودند و این راننده هم از طرف ایشان مأموریت داشت». ایشان از این مسائل داشتند و اینها از مختصات ایشان بود.
منبع: خبرگزاری تسنیم