سیلی عاشقانه!

‌ بهمن 1364 – اردوگاه کارون – هنگامه عملیات والفجر 8 یکی از شب‌ها داخل چادر نشسته بودیم. داشتم وسایلم

بیشتر بخوانید

عاقبت مرد جبهه رفته ای که میگفت: “اگر شلاق بخورم و به زندان هم بیفتم نظام را رها نمیکنم.”

وقتی ارزشها عوض می شوند، عوضیها باارزش می شوند! سالها پیش، دوستی داشتم اهل جبهه. آن روزها خیلی داغ بود.

بیشتر بخوانید

زن قرمزپوش میدان فردوسی!

حمید داودآبادی در یادداشتی تلگرامی نوشت: سال 1358 “اول میدان فردوسی نبش خیابان ایرانشهر، همواره زنی حدود 25 ساله‌ی قرمزپوش

بیشتر بخوانید

امام خمینی و هیپنوتیزم!

از دوران دبستان یعنی 45 سال پیش، در خیابان حکیم نظامی تهران نو، کتابفروشی ای وجود داشت که اتفاقا نام

بیشتر بخوانید

روایت حمید داودآبادی از اخراجیهای جنگ!

تمام وقایع دوران دفاع مقدس از تلخ و شیرین باید به موقع و حقیقی گفته شود. باید جوان امروز بداند

بیشتر بخوانید

“غذای امام حسین رو با گدایی باید گرفت”

حاج “محمود حسینی” (پدر خانمم) که از قدیمی های تهرونه (البته اصلیتش کاشونیه) یه خاطره قشنگ داره که تا حالا

بیشتر بخوانید