یک خاطره شیرین و یک خاطره تلخ از متخصص اورولوژی!
یک خاطره شیرین دارم و یک خاطره تلخ. خاطره شیرینم برمیگردد به دوران جنگ. 3 ماه بیشتر نبود که ازدواج کرده بودم و با اتمام دوره پزشکی عمومیام، رفته بودم به مناطق جنگی جنوب. همسرم اصرار داشت همراه من باشد. من منزلی را در اهواز اجاره کردم و ایشان را با حداقل امکانات زندگی به آنجا بردم. منزل ما واقع در آپارتمانی 4 طبقه بود که 2 طبقه آن مطب پزشکان بود و 2 طبقه دیگرش، مسکونی. واحدی که من اجاره کرده بودم، با توجه به وضعیت مالی خودم، واحدی بود که جز یک نورگیر، هیچ پنجرهای به فضای بیرون نداشت. روزها جمعیت زیادی به مطب پزشکان مراجعه میکردند و شبها سکوت سنگینی بر ساختمان حاکم بود؛ آن هم در شرایط جنگی آن زمان. برخی شبها لازم بود من در بیمارستانهای صحرایی منطقه جنگی بمانم و به همین دلیل به منزل نمیآمدم. همسرم به خوبی مرا در 3 سالی که در منطقه حضور داشتم، حمایت میکرد و بهترین شرایط را برای خدمترسانیام به رزمندگان فراهم میکرد و من هم فارغ از نگرانیها، برخی شبها او را تنها میگذاشتم. جنگ تمام شد و ما به تهران برگشتیم. یک روز هنگام گفتوگو درباره خاطرات خودمان، همسرم که از خاطرات زمان جنگ و گاهی بمبارانهای شهر و آژیرهای خطر صحبت میکرد، برایم گفت آن شبهایی که لازم بود تو در مناطق عملیاتی بمانی و من تک و تنها در آن واحد زندانمانند سکونت داشته باشم، خیلی وقتها تا صبح از شدت ترس خوابم نمیبرد ولی هیچگاه به روی خودم نیاوردم و گلهای نکردم زیرا میدانستم اگر بفهمی من از تنها بودن در این ساختمان میترسم در کار و خدمترسانیات تاثیر میگذارد. اما یکی از خاطرات تلخ من این است که یک روز در کلینیک سلامت خانواده در خدمت مراجعانی بودم که از ماهها قبل به علت داشتن مشکلات جنسی و عدم تفاهم در زندگی زناشوییشان وقت ویزیت گرفته بودند. من معمولا از زن و شوهرها نحوه آشنایی آنها را با کلینیک سلامت خانواده سوال میکنم یا نام معرف آنها را میپرسم. یک روز، زن و شوهر جوانی که زندگی آنها به دلیل اختلافات شدید خانوادگی در معرض طلاق و نابودی قرار داشت، به من مراجعه کردند. قبل از شروع گفتوگو از آنها پرسیدم: «معرف شما برای مراجعه به این کلینیک چه کسی بود؟» گفتند: «ما را زن و شوهری به شما معرفی کرده بودند که آنها نیز با هم اختلافات شدید خانوادگی داشتند. ما 2 خانواده با هم وقت کلینیک شما را برای امروز گرفته بودیم ولی چون 3 ماه تا زمان ویزیت طول کشید، اختلافات آنها در این مدت شدت بیشتری پیدا کرد و آنها در حال حاضر طلاق گرفتهاند و از هم جدا شدهاند و به همین دلیل، آنها دیگر هیچوقت به شما مراجعه نخواهند کرد!» شنیدن این جملات خیلی برایم سنگین و تلخ بود و تا چند دقیقه، قادر به ادامه ویزیت نبودم و در ذهن خودم مدام میپرسیدم که آیا ما مسوول چنین وقایع ناخوشایندی نیستیم؟! به یاد سهلانگاری بعضی مسوولان و بیتوجهی آنها نسبت به مسایل خانواده افتادم. چرا باید هنوز برای هشدارهای ما پزشکان که همین هفتهنامه «سلامت» نیز مکررا آنها را با تیترهای درشت در صفحه اول خود به گوش مسوولان میرساند، گوش شنوایی وجود نداشته باشد؟! چرا خودمان را به خواب بزنیم و فقط به فکر ازدواج جوانهایمان باشیم؟ چرا انواع وامها را برای آن فراهم میکنیم و تبلیغات گسترده و همه جانبهای برای ضرورت ازدواج انجام میدهیم ولی پس از ازدواج، زن و شوهرها را تا روز مراجعه به دادگاههای خانواده برای طلاق، کاملا فراموش کنیم و نسبت به مشکلات رفتاری و جنسی آنها کاملا بیتفاوت باشیم و زمانی که حس تنفر و کینه در دل آنها شعله ور شد، تازه به فکر راه چاره بیفتیم؟! با خودم گفتم تا کی میخواهیم چشمانمان را به روی این واقعیت ویرانکننده نهاد خانواده در کشور ببندیم و شاهد افزایش آمار طلاق و آسیبهای اجتماعی ناشی از آن باشیم؟ از خودم پرسیدم که تا کی آییننامه کلینیکهای سلامت خانواده که در سال 83 به وزارت بهداشت پیشنهاد داده بودیم و بارها به ضرورت آن اشاره شده، در کشوی میز معاونتهای مربوطه خواهد ماند و خارج نخواهد شد؟ بالاخره این آییننامهها چه موقع قرار است عملیاتی شوند؟ بالاخره ما چه زمانی میتوانیم شاهد تصویب آیین نامه تشکیل کلینیکهای سلامت خانواده زیر نظر دانشگاههای علوم پزشکی کشور در استانها باشیم؟
راوی: سید کاظم فروتن
منبع: پایگاه سلامت