خاطره محمد علی جمالزاده از امام موسی صدر؛ من پسر عموی تو هستم
امام موسی صدر، قبل از انقلاب، روزی به من تلفن کرد و گفت «من صدرم و پسر عموی تو هستم. تازه از لبنان آمدهام اینجا.» پرسیدم «حالا کجا هستی؟» آدرسش را داد. گفتم «میتوانی یک تاکسی بگیری؟» معلوم شد فرانسه را هم خیلی خوب حرف میزند. یک تاکسی گرفت و آمد اینجا. توی همین اتاق. با لباس و عمامه و وجنات و کسوت روحانی. به من گفت «خیلی انسانیت کردی». بعد با هم رفتیم بیرون. با اتومبیل ما. زنم خیلی خوب اتومبیل میراند. با هم رفتیم بالای آن کوه نهار خوردیم. روز دوم به من گفت «جمالزاده، میخواستم از تو بپرسم که واقعا اسم آقای خمینی را شنیدهای؟» گفتم «بله ولی خیلی کم. شنیدهام که از ایران رفته کربلا، و حالا هم در نجف زندگی میکند. ولی اطلاع زیادی ندارم».
آن وقت همین امام موسی صدر گفت «حالا من آمدهام که ترا ببرم پیش آقای خمینی. قدری فکر کردم و بعد پرسیدم «من چه کمکی میتوانم برسانم»؟ امام موسی جواب داد «الآن آقای خمینی، چیز پر میکند… چیز… نوار، نوار پر میکند و میفرستد توی ایران. حالا میتواند از تو، که خوب حرف میزنی و خوب حکایت میکنی، استفاده کند». آن روزها، من تازه از مریضخانه آمده بودم. کلیههایم سنگ داشت، عمل کرده بودم. حالم خوب نبود. گفتم «من با این حال و روزگار نیاز به پرستاری دارم، از طرفی چطور زنم را اینجا تنها بگذارم؟» آن روز دیگر چیزی نگفت. اما دوباره تماس گرفت و اصرار کرد و گفت «من هنوز نرفتهام به لبنان و میخواهم ترا ببینم». دوباره آمد سراغ من. آدم خیلی درست و حسابی بود. من دو سه تا مقاله توی مجلههای ایرانی، به زبان فارسی برایش نوشتم و فرستادم. برای آن پسر عمویی هم که در قم داشتم فرستادم».
منبع: لحظهای و سخنی با محمد علی جمالزاده، مسعود رضوی، انتشارات همشهری، صفحه۲۱