روایت جذاب دبیر جشنواره سی و یکم فجر از مراسم اختتامیه؛ از بمب گزاری در برج میلاد تا حضور احمدی نژاد و تهدیدهای منوچهر محمدی

محمد رضا عباسیان: روز اختتامیه جشنواره سی و یکم بعد از مشکلات مختلف صبح بیدار شدیم. لباس پوشیده، آماده که برویم به سمت برج میلاد. از دفتر فرمانده پلیس امنیت تهران سرهنگ مهرابی به موبایل من زنگ زد گفت: کجایی بیا سردار ساجدی نیا فرمانده پلیس تهران با شما کار دارد. رفتیم آقای ساجدی نیاگفت: «ما یک تیم بمب گذار گرفتیم. گفتند امروز می خواستند راهپیمایی را بترکانند نتوانستند و امشب می خواهند اختتامیه جشنواره فجر را بترکانند. به هیچ کس هیچی نمی گویی، می روی ساکت صدایت در نمی آید. من سریع از پایگاه های عملیاتی ام نیروی لباس شخصی می ریزم تو برج و سه گردان یگان ویژه  می آیند در پارکینگ برج. هیچ کس نفهمد. چک و خنثی هم می آیند تا ما جلوی این اتفاق را بگیریم.» من آمدم توی راه با خودم گفتم  بمب گذاری شده  پس تعطیل کنیم. وقتی بمب گذاری شده اختتامیه می خواهیم چیکار؟ چرا نباید به کسی بگویم؟ به حراست ارشاد و وزارت اطلاعات چرا نگویم؟
به برج نرسیده بودم. دیدم پلیس امنیت ریخته و چک و خنثی کارش را شروع کرده و موتورسوارهای یگان ویژه در پارکینگ مستقرند. یک چشم پایین یک چشم بالا و این  وسط یک دردسر جدید پیش آمد و آن آقای منوچهر محمدی و آقای حمزه زاده بودند که مدام زنگ می زدند!

arash-khamooshi-17-of-18-10-th4
دبیری جشنواره فجر مزخرف ترین شغل در  جمهوری اسلامی است. چون شما مهم ترین اتفاق فرهنگی را دارید برگزار می کند و تمام مسئولان بالا و پایین درباره اش نظر دارند  در اوج دعوای خانه سینما و سازمان سینمایی این استرس را داری که سینما هم می خواهد حالت را بگیرد. یک گردش مالی بزرگ داری و باید کنترلش کنی و روز اختتامیه می گویند بمب گذاری هم شده و  حالا این وسط آقای منوچهر محمدی مدام زنگ می زند که حق اینکه جایزه مشترک بدهی را نداری  و اگر این کار را بکنی از تمام حیثیت و آبرویم استفاده می کنم و پدر تو و شمقدری را در می آورم!
این وسط من مانده ام مرد حسابی جایزه تو چه اهمیتی دارد؟ امشب قراره اینجا بترکد. اقای حمزه زاده برای چی اینقدر زنگ می زنی سر جایزه مشترک چونه می زنی؟ چه اشکالی دارد شما  دو تا با هم جایزه بگیرید؟ جایزه نقدی مان  که بهتر شده و بیست و پنج میلیون تومان نفری داریم می دهیم بهتون دیگر دعوا سر چیه؟
اختتامیه داشت شروع می شد که پیش قراول های رییس جمهور وقت آقای احمدی نژاد آمدند تو برج. که ما فهمیدیم ماجرای بمب گذاری سرکاری بوده و دلیلش این بوده که نیروی انتظامی بتواند در برج مستقر بشود و چک و خنثی کارشان را بکنند بدون اینکه کسی بفهمد آقای رییس جمهور قرار است در اختتامیه حضور پیدا کنند. چون قرار نبوده کسی بفهمد رییس جمهور قرار است به اختتامیه بیاید.
من به شدت وحشت کردم.  گفتم مگر می شود رییس جمهور بیاید اختتامیه در برج میلاد؟ مگر می شود برج میلاد را کنترل کرد؟ وزیر رو سن می رود مردم سوت کف می زنند. بازیگر زیاد حرف بزند مردم دست می زنند. چجوری بگویم اقای شمقدری بزنید رای اقای احمدی نژاد را.
به دکتر حسینی وزیر ارشاد گفتم  نکنید این کار را. گفت: دارند با آقای مشایی می آیند و کاری نمی شود کرد. گفتم: خب به من زودتر می گفتید. ناسلامتی من دبیر این جشنواره ام.  گفت: ما خودمان هم خبر نداشتیم. با شروع  مراسم یک آدمی آمد نشست جلو که جا را نگه دارد که رییس جمهور که می آید آنجا بنشیند.
من مدام به این فرد می گفتم: اصلا صلاح نیست رییس جمهور بیاید اینجا. من مشکلی نداشتم. اما جو سالن را می دانستم. مطمین بودم اتفاق خوبی نمی افتد و تعدادی از هنرمندان ممکن است سالن را ترک کنند. تا اینکه آقای دکتر حسینی شروع کرد به سخنرانی  و مردم هم مثل همیشه از یک جایی شروع کردند دست و جبغ و هورا که یعنی آقا برو می خواهیم جوایز را ببینیم. به این آقا دوباره گفتم: ببین این وزیر ارشاد  بود. رییس جمهور بیاید نرود بالا یک اشکالی دارد. صحبت کند هم این می شود و من صلاح نمی دانم این اتفاق بیفتد.
رییس جمهور در نهایت نیامد. نمی دانم به خاطر حرف من شد یا این برنامه اصلا یکی از آلترناتیو های برنامه های ایشان بود. یک روایتی هست که تا پایین برج آمدند و به ایشان گفتند صلاح نیست. یک روایت  هم هست که اصلا از پاستور خارج نشدند. اما ایشان آن شب قطعا قصد حضور در اختتامیه را داشتند.

جشنواره فیلم فجر سی و یکم
در آن شرایط استرس هایی که اقای منوچهر محمدی  به من وارد می کرد و تهدیدایی که می کرد همچنان برایم سوال است.  که چرا یک تهیه کننده  شاخص و حرفه ای که فیلمهایی بسیار شاخصی برای سینمای ایران ساخته، باید اینقدر برایش  ناراحت کننده باشد که جایزه مشترک را با فیلمساز با ارزشی مثل خانم درخشنده بگیرد.
منبع: برنامه اینترنتی کات، قسمت اول

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۱۱ مهر، ۱۳۹۵ ۱۰:۳۴ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات فرهنگی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *