آزادی خواهی تاریخی مردم ایران چگونه در دهه 50 سرکوب شد؟
جواد نوائیان رودسری در روزنامه خراسان نوشت: عموم مورخان، پیروزی انقلاب مشروطه را، آغاز نخستین دوره تحزب در ایران میدانند؛ هر چند که پیش از این تاریخ نیز، ایرانیان، متأثر از تحولات قفقاز، با تحزب آشنایی داشتند و احتمالاً بتوان اقدامات افرادی مانند «حیدرخان عمواوغلی» را به عنوان نخستین تکاپوهای ایرانیان در مسیر تحزب در نظر گرفت، اما این انقلاب مشروطه بود که توانست بستر ایجاد و فعالیت احزاب را فراهم کند و انجمنهای مشروطهخواهی، در این زمینه نقش مهمی ایفا کردند. این احزاب، در واقع بیانگر دیدگاههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی موجود در جامعه بودند و در کنار مطبوعات که برخی از آن ها، به عنوان ارگان احزاب و گروههای سیاسی فعالیت میکردند، اشاعه دهندگان مفاهیم جدید سیاسی در ایران محسوب میشدند؛ مفاهیمی که تحقق عینی آن ها در جامعه، ثمره خون شهدای مشروطیت و جانبازی جوانان این مرز و بوم بود. هرچند که این فعالیتهای حزبی، به سرانجام مطلوب نرسید و در گرداب حوادث دهه 1290، مشروطیت با رکودی جدی مواجه شد، اما در اواخر این دهه و نیز، اوایل دهه 1300 هـ.ش، تحزب در ایران رونقی دوباره پیدا کرد و دست کم تا هنگام رسیدن رضاخان به سلطنت، در آبان 1304، فعالیتهای حزبی از وضعیت نسبتاً قابل قبولی در ایران برخوردار بود.
مرگ تحزب
دوران سلطنت رضاشاه را باید دوران مرگ موقتی تحزب در ایران دانست. پهلوی اول، اصولا تحزب را بر نمیتابید و حاضر نبود هیچ اعتراض یا مخالفتی را تحمل کند؛ او «زبان میبُرید و قلم میشکست» و به ویژه، پس از سال 1314، بر اختناق حاکم بر جامعه و شدت دیکتاتوری خود افزود. بنابراین، در دوران رضاشاه، تحزب، این میراث بزرگ مشروطیت، نادیده گرفته و به بوته فراموشی سپرده شد. به تعبیر یرواند آبراهامیان، رضاشاه «با منع فعالیت همه احزاب سیاسی، قدرت سیاسی را منحصراً در دست گرفت.»
این دیدگاه، بیکم و کاست، به فرزند او، محمدرضا پهلوی نیز، منتقل شد. برای او نیز، مانند پدرش، تحزب، آزادی مطبوعات و دیگر ساختارهای مردمسالارانه، تنها بازیچهای برای تحقق هدف محسوب میشد. با این حال، پهلوی دوم، به ویژه در شرایط در هم ریخته پس از اشغال ایران در شهریور 1320، از ظاهر کردن این خصیصه عاجز بود، اما وقتی در 28 مرداد سال 1332 توانست با کمک آمریکاییها، دولت دکتر مصدق را ساقط و دوران حکومت مستبدانه خود را آغاز کند، دیگر برای اتخاذ این رویکرد، مانعی بر سرِ راه نداشت. شاه طی دو سالِ بعد از کودتای 28 مرداد، تقریباً تمام مخالفان خود را به حاشیه راند یا از میان برداشت؛ سیدمجتبی نواب صفوی و اعضای اصلی جمعیت فدائیان اسلام، بازداشت شدند و به شهادت رسیدند. مصدق، پس از محاکمه فرمایشی در دادگاه نظامی، به حبس انفرادی سه ساله فرستاده شد و پس از آن نیز، بقیه زندگی خود را، به حالت تبعید، در روستای احمدآباد گذراند. با این حال، شاه به دلیل فشارهای خارجی و انتظاراتی که از او داشتند، چارهای جز پذیرش فعالیت احزاب سیاسی نداشت؛ طبعا این احزاب باید در چارچوب خواست و نظر او فعالیت میکردند. این رویکرد، بخشی از ژست دموکراتمآبانه شاه، مقابل کشورهای غربی حامی خودش بود.
«حزببازی» محمدرضا پهلوی
شاه برای بازی با تحزب، به عنوان میراث مشروطه، الگوی دو حزبی را برگزید. این انتخاب، احتمالاً به دلیل تأثیری بود که وی از نظام حکومتی در آمریکا گرفت. محمدرضا پهلوی به این باور رسیده بود که الگوی دو حزبی و رقابت هرچند صوری میان احزاب، وی را از مظان بسیاری از اتهامات دور میکند و برای راضی کردن شبه روشنفکرانی که به لعاب دموکراسی هم قانع هستند، محمل خوبی است. به همین دلیل، در سال 1336، شاه به اسدا… علم که پس از کودتا به یکی از اطرافیان مورد اعتماد او تبدیل شده بود، دستور تشکیل حزب سیاسی داد و عَلَم، حزب «مردم» را به وجود آورد. او موفق شد تعدادی از روشنفکران و حتی منتقدان دولت –و نه شاه– را، به عضویت حزب در بیاورد و در نخستین انتخابات مجلس شورای ملی پس از 1336، 40 کرسی مجلس را با اعضای حزب مردم پر کند. کمتر از یک سال بعد، شاه به منوچهر اقبال دستور تأسیس حزب دوم را داد. این حزب، عنوان «ملیون» به خود گرفت و در واقع طرفدار دولت بود. به این ترتیب، جدال صوری میان دو حزب «مردم»، به عنوان منتقد دولت و «ملیون»، به عنوان طرفدار دولت آغاز شد. شاه که چنین رویکردی را میپسندید، دست دو حزب را برای زیرآب زدن هم باز گذاشت و آن ها، در ظاهر برای مصالح حزب و در اصل برای رضایت خاطر همایونی، به جان هم افتادند و تا مدتها مسئولیتهای حکومتی، میان اعضای این دو حزب، دست به دست میشد. به تدریج، فعالیت حزب «ملیون» کمتر شد و همزمان با اعلام اصول ششگانه شاه، موسوم به انقلاب به اصطلاح سفید، حسنعلی منصور و دوستانش که خود را حامی اقدامات شاه معرفی میکردند و از سوی آمریکا نیز، حمایت میشدند، حزب «ایران نوین» را با اجازه محمدرضا پهلوی، تأسیس کردند. خاستگاه این حزب، «کانون مترقی» بود و اعضای آن به تدریج، بیش از دو حزب فرمایشی دیگر، مورد توجه شاه قرار گرفتند. هویدا به عنوان یکی از اعضای کانون مترقی و دوست نزدیک حسنعلی منصور، 13 سال نخستوزیر شاه بود و از این لحاظ، صاحب رکورد است.
نظری که تغییر کرد
شاه که با فعالیت احزاب وابسته به خود، بیش از پیش نزد غربیها دم از تمایل به دموکراسی و وفاداری به آرمانهای مشروطه میزد؛ در سال 1961، در کتاب «مأموریت برای وطنم» و ظاهراً در پاسخ به کسانی که وی را دیکتاتور میدانستند، نوشت: «اگر من یک دیکتاتور بودم تا پادشاه مشروطه، میبایست وسوسه میشدم تا همانند هیتلر و یا مانند آنچه امروزه در کشورهای کمونیستی میبینید، حزب واحد مسلطی تشکیل دهم، اما من به عنوان یک پادشاه مشروطه، آن توان و جسارت را دارم که فعالیتهای حزبی گسترده به دور از خفقان نظام یا دولت تکحزبی را تشویق کنم.» اما او خیلی زود نظرش را عوض کرد و شاید برای همین ترجیح میداد که کتاب «مأموریت برای وطنم»، هیچوقت به فارسی ترجمه نشود! سال 1353 بود که شاه از الگوی دو حزبی خسته شد و تصمیم گرفت همه احزاب را در هم ادغام کند. حزب «رستاخیز»، ثمره چنین دیدگاهی بود. شاه اعلام کرد که هر فرد ایرانی که عضویت حزب را نپذیرد، طرفدار حزب توده است و باید ایران را ترک کند! او حزب «رستاخیز» را تنها حزب رسمی و قانونی ایران میدانست و بدون در نظر گرفتن اساس مشروطیت، چیزی که شاه خود را مقید به آن معرفی میکرد، رژیم تک حزبی خود را بر مردهریگ مشروطه استوار کرد. به تعبیر یرواند آبراهامیان، تأسیس حزب «رستاخیز»، در واقع «تبدیل دیکتاتوری نظامی از مُد افتاده، به یک دولت فراگیر تک حزبی» بود؛ نسخهای که باز هم نتوانست درد بیدرمان اضمحلال رژیم پهلوی را درمان کند.
منابع:
ایران بین دو انقلاب؛ یرواند آبراهامیان؛ ترجمه احمد گل محمدی و ابراهیم فتاحی؛ نشر نی؛ 1389
حزب رستاخیز؛ حسین جعفری موحد؛ فصلنامه مطالعات تاریخی؛ شماره 15؛ زمستان 1385
حزب مردم؛ ایمان حسین قزلایاق؛ کتاب ماه تاریخ و جغرافیا؛ شماره 129؛ بهمن 1387
ماهیت و عملکرد حزب مردم؛ سیاوش یاری؛ کتاب ماه علوم اجتماعی؛ شماره 79؛ اردیبهشت 1383