تاریخ، خاطره و فراموشی
28 مرداد ۱۳۳۲ برای ما بیش از آنکه بخشی از تاریخ باشد، «خاطره» است؛ یعنی امری روانی که به آن نمیاندیشیم مگر در فضایی آکنده از احساسات و انگیزههای درونی. خاطره همان تاریخ است منهای دانش، و تاریخ همان خاطرات جمعی است منهای گرایش. دور از آبادی نیست اگر بگوییم ما بیش از آنکه تاریخ داشته باشیم خاطره داریم و خاطره تاریخی است که مست شده است یا در خشم و غضب فرورفته است. اگر تاریخ دانشی باشد که روندهای عینی را گزارش یا تحلیل میکند، خاطره از گزارشهای دقیق و تحلیلهای موشکافانه میگریزد و شناخت حقیقت تاریخی را رنگ روانشناختی میدهد. از همین رو است که خاطره آسانتر از تاریخ تحریف میپذیرد یا فراموش میشود و رنگ میبازد.
کودتای ۲۸ مرداد نیز هنوز برای ما رویدادی درونی و روانی است. این واقعه بیش از آنکه بخشی از تاریخ ما باشد، همچون تصویری از یک خاطره است. ما هنوز گرفتار خاطره کودتا هستیم و در قلمرو خاطرات است که واقعیت تاریخی به زخم بدل میگردد.
پل ریکور، فیلسوف فرانسوی، در سال ۱۳۷۳ در سخنرانی خود در انجمن حکمت و ادیان، به نام «تاریخ، خاطره و فراموشی»، کوشید با استفاده از فروید و مقاله «یادها، اجبار به تکرار و تعامل» فرایند تبدیل خاطره را به زخم توضیح دهد. فروید در آن مقاله نشان میدهد که چگونه فرد با رجوع به خاطرهای از گذشته و تکرار آن، خود را از پذیرش مسئولیت، به عنوان فردی آزاد، رها میکند و در نتیجه فرآیند درمان روانکاوانه را مختل میسازد. ریکور میگوید: برای خاطرات جمعی ما نیز گاهی چنین اتفاقی میافتد، و درمان چنین عارضهای تاریخ است. تاریخ درمان رشد مفرط نگاه روانشناسانه به فهم ما از رخدادهای سیاسی است.
کودتای ۲۸ مرداد، هنوز برای ما رویدادی درونی و روانی است. این واقعه بیش از آنکه بخشی از تاریخ ما باشد، همچون تصویری از یک خاطره است. خاطره ما از ۲۸ مرداد در طول ۶۵ سال، به تصویری جامد بدل شده است و نمیگذارد ما گذشته را اکنون نپنداریم و اکنوان را گذشته. در حقیقت خاطره زخمی، با انکار روند تاریخی، گذشته را به اکنون بدل میکند.
تصویر کودتا همچون نقش روی قلمدان بوف کور، برای ما در تکراری ابدی پدیدار میشود و برایمان به طرز فلجکنندهای یادآور شکست روندهای آزادیخواهی در برابر اتحاد پادشاه با نهادهای نظامی اقتدارگرا و نیروهای مداخلهجوی خارجی است.
گرایش به تأکید مطلق بر شخصیت مصدق به جای درک روندهای عینی موجود در سرتاسر دهه بیست، فعالیت مطبوعاتی گسترده، اعتصابات کارگری و…، نشان از بدفهمی درک ذهنی از وقایع است. خاطره همواره چیزی برای گفتن در برابر تاریخ دارد اما قرار دادن آن در جایگاهی اشتباه از بنیاد آن را نامفید ساخته است.
شکایت همیشگی روشنفکران از عدم حافظه تاریخی ایرانیان برآمده از عدم توجه به این نکته است که ما در اینجا نه با تاریخ بلکه با خاطرات طرف هستیم. خاطره اساسا این قابلیت را دارد که فراموش شود.
خاطره ۲۸ مرداد نیز نه همیشه به یک زخم بلکه باید گفت اغلب به فرمی مقابل با زخم یعنی فراموشی دچار شده است. ظاهرا فراموشی کودتا و فراموشی تمام سنتی که از دوران مشروطه به این سو بالید راهحلی است که برای فرار از زخم برگزیدهایم. بیاعتنایی، فراموشی و انکار سنت مشروطهخواهی میراث شوم کودتاست؛ فراموشیای که بیش از هرکس شاید به شخص شاه سرایت کرد. محمدرضا پهلوی هنگامی که در سال ۵۷ همچنان میکوشید از حق خود در سلطنت مشروطه دفاع کند، روندهای عینی تاریخ را نادیده میگرفت؛ زیرا سلطنت مشروطه نه در سال ۵۷، بلکه در سال ۱۳۳۲ خاتمه یافته بود. تسلط یافتن قرائتی چنین غیر عینی از تاریخ به بزرگترین دشمنان مشروطه از طیفهای مختلف اجازه داد تا حامیان مشروطه را به نقض آن متهم کنند. مصدق نیز در شرایطی که شاه و اکثریت مجلس با حرکتی هماهنگ کوشیدند به ایده سلطنت مشروطه خاتمه دهند، پوپولیست نامیده شد؛ حال آنکه باید با تواضع بیشتری به یاد آورد که آنها کسانی بودند که با تکیه بر تنها نیروهای ممکنی که میشناختند تلاش کردند از درون سنت مشروطه بر نقص آن غلبه کنند و آن را به طرز موثری به پیش برند.
نویسنده: رضا بابایی
منبع: روزنامه اطلاعات