تجربه ای از زهد: به یاد مرحوم عباسقلی عابدی!
رسول جعفریان، مورخ و استاد دانشگاه نوشت: امروز باید به مراسم هفت مرحوم آقای عباسقلی عابدی بروم. شخصا به وی علاقه داشتم، وهرچند هیچ وقت با او حشر و نشری نداشتم، اما در همه این دیدارهای کوتاه، مهربانی و صفای او، سکوتش، و آنچه از آرامش وی می دیدم، مرا تحت تأثیر قرار می داد. چند ماه پیش که در حج بودم، دوستی گفت که ایشان هم در کاروان آنهاست. به سراغش رفتم تا احوالش را بپرسم. مردی با 88 سال سن، لاغر اندام و البته صبور که تمام سختی این سفر را به خود خریده و آمده بود. حالا که از دست ما رفته و مراسم هفت اوست، خواستم چند سطری در باره اش بنویسم.
بهترین راوی برای زندگی او، پسرش احمد است که سالهاست دوستی داریم. خود احمد ، طلبه فاضلی است و حالا برای خودش آیت اللهی شده است. از هشت سال دفاع مقدس، بیش از هفت سال و نیم آن را در جبهه بود، در حالی که پدرش هم بیش از پنجاه ماه در جبهه بود. درسش را هم خوب خوانده و سالهاست دروس عالی را درس می دهد و شاگردان و مریدان فراوانی دارد. به نظرم ایشان که پسر بزرگ آن مرحوم بود و همیشه با او حشر و نشر داشت، می توانست برای من راوی خوبی باشد. زمان گفتگویم کوتاه بود.
از پدر بزرگ و و مادر بزرگش پرسیدم. گفت: مادر بزرگم می گفت، از هفت سالگی که نماز را شروع کردم، یک بار نشده که از دو ساعت قبل از اذان بیدار نباشم. من به شوخی گفتم: حتی شب ازدواج! گفت: خدا گواه است که حتی شب ازدواجم هم همین طور بودم. و می گفت: همیشه عمرم، سه ماه رجب شعبان و رمضان روزه گرفتم. پدر بزرگم حاج محمد بود، به حج رفت و از بانیان اصلی مسجد روستای اران ما بود. هر گاه روحانی به روستا می آمد در منزل ایشان اقامت داشت.
به احمد آقا گفتم اما پدر: گفت: عباسقلی سال 1308 به دنیا آمد. علاقه مند به درس بوده، اما به دلیل مشکلات مالی، نتوانست درس بخواند. حدود شش ابتدایی درس خواند. مدت ده سالی در کویت کار می کرد. بعد هم مدتی ذوب آهن اصفهان بود. حالا هم حدود 40 سال بود که در قم زندگی است. شغل اصلی او بنایی بود. اولین هیئت دینی را در روستا، ایشان درست کرد. روحانی به ده می آورد، و ارتباط نزدیکی با طلبه های آن نواحی داشت. ایشان به نسبت وضع مالی اش مناسب بود، و خرج طلبه های دیگر را هم می داد. خاطرام هست یک بار بدهی کامل یک طلبه را که مبلغ بالایی بود، خودش پرداخت کرد.
عباسقلی عاشق حج بود. احمد گفت: تا زمانی که کویت و ذوب آهن بود، حج رفتن و کربلا رفتنش ترک نمی شد. از همان به آسانی می رفت. در سفر عتبات، زمان آیت الله حکیم و شاهرودی، گاه چندین ماه می ماند، و خودش می گفت همیشه مهر من پشت سر امام خمینی بود. شاید در طول زندگیش، قریب بیست بار حج تمتع مشرف شد و بیش از این به عمره رفت.
پرسیدم کی قم آمد و اینجا ساکن شد؟ گفت: وقتی من را که احمد باشم به قم آورد تا طلبه شود، هر هفته، پنج شنبه و جمعه به قم می آمد. تا پیش آز آمدن، حتی یک هفته هم آمدن نزد من را ترک نکرد. فکر می کنم از سال 55 ایشان به قم آمد و ساکن شد. یکی دو بار من کوتاه به زندان افتادم، و ایشان تصمیم گرفت در قم باشد.
احمد ادامه داد: در قم، در این چهل سال، همیشه دو ساعت پیش از اذان صبح به حرم می رفت و بعد از نماز ظهر و عصر بر می گشت. روز جمعه زودتر می آمد، به نماز جمعه می رفت و بعد به خانه می آمد. در تمام این سالها روزه بود و شاید در طول سالها، سه چهار روز فقط روزه نبود. تمام این روزه ها هم فقط با یک وعده افطاری بود. قبل از ا ذان می رفت و نماز شب را در حرم می خواند. آن وقت قرآن می خواند، تا نماز صبح.
احمد افزود: روزی نبود که نماز جعفر طیار نخواند. روزی نبود که بگذرد و او بین بیست تا یک ماه نماز قضا برای خودش یا همسرش یا پدر و مادرش نخواند. شاید نماز تمام عمرش را ده بار قضا کرد. هر سال و هر وقت امکانش بود، حج یا عمره را مشرف می شد. راه کربلا که باز شد، سالی دو سه بار می رفت. دو بار هم زیارت امام رضا علیه السلام می رفت. برنامه اش در آنجا هم تغییر نمی کرد. در مکه و مدینه هم روزه را داشت و همیشه تلاش می کرد پیاده به قبا رفته نماز ظهر را آنجا بخواند. می توانم بگویم چیزی در مفاتیح نیست الا این که اقلا ده بار به آن عمل کرده است. هر شب دعاهای باقیات الصالحات را می خواند و حفظ من به خاطر تکرار آنها توسط پدر بود. ذکر و دعا که تقریبا کار همیشگی او بود.
به کارهای خیریه هم سخت توجه داشت و در حد توان کمک می کرد. احمد آقا گفت: یک بخش قابل توجهی از کارهای خیریه داشت. بی پرده بگویم، آنچه من در طول این سالها به طلبه ها می دادم، همه اش از پدر بود. پول برای مساجد، حسینیه ها، فقرا فراوان می داد. چندین فقیر تحت پوشش او بود. خودش هم زاهدانه زندگی می کرد.
در باره سابقه جبهه پدرش پرسیدم. گفتند: حدود پنجاه ماه در جبهه و در لشکر 17 علی بن ابی طالب بود. چند بار شیمیایی شده بود که ریه او هم برای همینمشکل شد. یک بار در حلبچه شیمیایی شد. در شجاعت هم بی نظیر بود. از زمانی که در روستا بود، خطرناک ترین کارها را مثل گرفتن مار در خانه ها انجام می داد. زمانی هم کفتاری به روستا حمله کرده بود که همه را وحشت گرفته بود. او به تنهایی رفته بود و او را کشته بود.
به مطالعه هم علاقه مند بود. عصر ها در خانه، یکسره مطالعه می کرد و غالبا با کتابهای مجلسی محشور بود. غالبا اطلاعاتی را که از منبرها بدست می آورد، با این کتابها مقایسه می کرد. به بسیاری از کتابها حاشیه زده و نوشته که مثلا این مطلب را فلان منبری این طور نوشت و این جا این طور است.
احمد آقا نکته جالبی هم در باره کمک وی به کتابخانه مرعشی گفت: در قم به آیت الله مرعشی بیش از همه علاقه داشت و شاید بیش از صد بار پدرم پول به من داد که اینها را ببر به آقای مرعشی بده تا برای کتابخانه هزینه کند. یک بار هم بخشی از زیور و زینت مادر را داد که برای کتابخانه به ایشان بدهم. مقلد آیت الله گلپایگانی بود و وجوهاتش را به ایشان می داد.
در زندگی محتاج کسی نبود و سرافراز می زیست، حتی بعد از فوت همسر هم راضی نبود بچه ها بیایند و وقتی برای او بگذدارند. احمد آقا گفت: از گذشته که بنایی می کرد، همیشه در کار مشارکت هم بود و ساخت و ساز هم انجام می داد، به همین دلیل اندوخته ای برای خود داشت. در کار کردن هم نهایت تلاش را داشت. اگر قرار بود تا پنج بعد از ظهر سر کار باشد، اقلا یک یا دو ساعت اضافه می ایستاد. در خاندان هم در کارهایش معروف به استحکام و خیرخواهی بود. نمونه هایی هم داریم که خانه کامل برای برخی از فقرا مجانا ساخت.
و اماا از نظر شخصی بسیار کم حرف بود، و جز چند کلمه احوالپرسی حرفی نمی زد. بیشتر سکوت می کرد و مشغول ذکر و دعا بود. یک بار ندیدیم که یک فیلم را تا آخر ببیند یا اخبار را تا آخر گوش بدهد. شب وقتی از مسجد می آمد، افطار می کرد، سوره واقعه و یس را می خواند، بعد هم می خوابید. صبحها که حرم می رفت، در درس برخی از مراجع هم شرکت می کرد. در لابلای بحث ها، گاه حدیثی یا آیه ای بود، می شنید و استفاده می کرد. برای سالها درس من احمد را هم شرکت کرد، حتی همین دفعه آخر.
منبع: کانال تلگرام رسول جعفریان، @jafarian1964