خاطرات عطریانفر و زیباکلام از قتلهای زنجیره ای؛ تلافی عصبانیت از قتلها را، در سرمقالههای خود درمیآوردیم.
بیستمین سالگرد حوادث تلخی که به «قتلهای زنجیرهای» معروف شد، از راه رسید. آذر سال ۱۳۷۷ اوج دشواری بود. هنوز زخمهای آن سالها تازه است و گاه و بیگاه کسی نکته یا خاطرهای درباره آن حوادث میگوید؛ از حسامالدین آشنا که چندی پیش برآشفته شد و در حساب توییتری خود مواضع صریحی درباره این موضوع گرفت (اینجا بخوانید) تا مصطفی تاجزاده که به مناسب بیستمین سالگرد قتل فروهرها دست به قلم میشود. نکته درخور توجه امسال اما مصاحبه محمد بلوری، روزنامهنگار پیشکسوت و دبیر وقت گروه حوادث روزنامه ایران است. (اینجا بخوانید) او این قتلها را از نظرگاه خبرنگار حوادث مشاهده کرده و بر خلاف امروز که برخی از وجوه ماجرا شفاف شده است، موضوع را با تمام ابهاماتش در آن زمان تعریف میکند. به این اعتبار روزنامه شرق (شنبه 3 آذر) گفتگویی با سردبیر وقت همشهری، محمد عطریانفر و یکی از فعالان روزنامههای دوم خردادی، صادق زیباکلام ترتیب داده تا از منظر خاطرات آنها هم روزهای عجیب غریب سال 77 روشن شود:
پیش از سال ۷۷ هم قتلهایی از سوی «گروه خودسری» که عاملیت قتلهای زنجیرهای را بر عهده داشت، صورت گرفته بود. آیا آن زمان این قتلها توجه شما را جلب نکرده بود؟
محمد عطریانفر: قتلهایی که قبل از سال ۷۷ به وقوع پیوست، تصویر مشخصی بین مطبوعات آن زمان نداشت. به صورت پراکنده، کم و بیش اظهاراتی میشد که مثلا فلان قتل انجام شده یا فلان فرد شرور در نقطهای از تهران ترور شده است یا فلان عنصر فاسد دچار مشکل شده اما هیچگاه روزنامهها موضوع را تعقیب نمیکردند. اگر تعقیب هم میکردند شاید پاسخ روشن و دقیقی دریافت نمیکردند. اما وقتی وارد سال ۷۷ شدیم و شاهد قتلهای سیاسی بودیم، هم وجدان جامعه نسبت به قضیه حساس شده بود و هم روزنامهها مطلع شده بودند و پیگیر بودند اما به اعتقاد بنده مهمتر از همه این نکات، اقدام دولت آقای خاتمی و شخص او بود. او به عنوان مسئول کشور، مسئله را تعقیب میکرد و سرنخهایی را پیدا کرده بود که عناصری از درون وزارت اطلاعات دست به اقدامات خلاف قانون زدهاند. مقاومت و مخالفتی که دولت در برابر این اقدام از خود نشان داد، دست رسانهها را باز کرد تا پیگیر مسئله باشند. اوج این مسئله هم به زمانی برمیگردد که از سوی دولت بیانیهای با امضای وزارت اطلاعات صادر شد؛ وزارت اطلاعات این حرکت را محکوم و اشاره کرد که این اقدام از کدام ناحیه صورت گرفته است.
برخی گفتهاند این نوع قتلها برای اشرار و خلافکاران گاهی رخ میداده، اما در سالهای آخر کار به حوزه سیاست هم رسیده بود، در چه نقطهای این موضوع – این قتلها – توجه شما را جلب کرد؟
مسئولان ارشد رسانهها، چه بسا اطلاعات محرمانهتری نسبت به قشر عمومی روزنامهنگاران میداشتند و شاید برخی از گمانهزنیها هم صورت میگرفت اما چون جنبه عمومی پیدا نکرده بود، نمیتوانست خیلی منبع قضاوت باشد. فکر میکنم در بحث رسانهها، یعنی روزنامههای رسمی نقطه اوج قتلهای زنجیرهای، سال ۷۷ بود. نقطه اوج این خشونت و خشم بیمنطق به قتل مرحوم فروهر و همسرشان برمیگشت. این نقطه فیالواقع همه توجهات را به این کانون جلب کرد؛ توجه جامعه، رسانهها -که زبان گویای جامعه هستند – و حتی توجه دولت و نهاد مرتبط – وزارت اطلاعات – به این نقطه متوجه شد و آن را در نقطه اوج خود کنترل کردند. شاید نتوانیم بگوییم نقطه اوج، اگر خدای نخواسته نسبت به این موضوع بیتوجهی میشد، چه بسا آن حوادثی که تا سال ۷۷ کنترل شد، کف ماجرا محسوب میشد. بعدها اشاره شد که فهرست بلندبالایی از دگراندیشان وجود داشت که البته به نیروهای غیرمسلمان و عناصری که چندان دلبستگیای به نظام نداشتند هم خلاصه نمیشد. چه بسا نیروهای متعلق به نظام و علاقهمند به آن را که شاید قرائت متفاوتی داشتند نیز دربرمیگرفت. اشاره شده که برخی چهرههای محترم که امروز هم در واقع از علاقهمندان به حوزههای اصلاحطلبی و آقای خاتمی و هاشمی هستند، در لیستهای بعدی مطرح بودند؛ نیروهای ملی – مذهبی و غیره. اقدام به موقع دولت و شخص رئیسجمهور و مهمتر از رئیسجمهور تصورم این است که مجموعه ارکان نظام از رهبری و نهادهای اطلاعاتی و قضائی همه از یک دریچه به این موضوع نگاه کردند و اتحاد نظر داشتند و این مسئله را جمع کردند.
آقای عطریانفر خاطرهای از بگومگوها تحریریه بعد از قتلها دارید؟ چه اتفاقی در روزنامه رخ میداد؟
با توجه به اهمیت روزنامهها مخصوصا روزنامه همشهری با تیراژ نیم میلیونی (۴۶۰ هزار نسخه در روز) دوستان ما در تحریریه همشهری تلاش خود را بر این نکته متمرکز کرده بودند که اگر اطلاعرسانی میکنند، ضمن این که کلیت نظام را هدفگیری نکنند و این قتلها را به نظام نسبت ندهند، اما تمامیت حقیقت را با همه ابعادش تا جایی که قلوب جامعه جریحهدار نمیشد، اطلاعرسانی کنند. فضای خبررسانی، خیلی جذاب، اگر چه غمانگیز و اندوهبار بود.
خاطرهای از آن برهه در فضای اصلاحطلبی و در فضای مطبوعاتی دارید. درباره نگرانیها درباره تحلیلها و این که چطور باید با این موضوع روبهرو شد؟
نگرانی نسبت به چه چیزی؟
این که این رویه تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد؟ مطبوعات چقدر به این موضوع ورود کنند؟ آیا این طور نشد که بر سر تحلیل این موضوعات اختلاف نظر داشته باشید؟
تا قبل از اعلام موضوع رسمی دولت و وزارت اطلاعات چرا… دغدغه و نگرانی بود و برخی از اطلاعات نیز دلالت بر این داشت که شاید دامنه قتلها به برخی از روزنامهها هم برسد ولی خوشبختانه آن نقطه خیلی تعیینکننده بود که همه آن حرکات خشن بیمنطق عناصر خودسر را متوقف کرد و همچنین به لحاظ امنیت روانی، به دغدغههای روزنامهنگاران و سیاسیون آرامش داد. آنها امنیت خاطر یافتند که این داستان به طور کامل متوقف شده و خوشبختانه از آن به بعد دیگر با حادثهای از این دست روبهرو نشدیم.
در آن زمان چطور قتلها را تحلیل کردید؟
صادق زیباکلام: فکر میکنم نقطه عطف، قتل مرحوم داریوش فروهر و همسر ایشان بود. وقتی این دو به آن طرز فجیع به قتل رسیدند، دیگر مشخص بود که باید یک جریان سازمانیافته در کار باشد. قتل دو نفر از اعضای کانون نویسندگان -مرحوم مختاری و پوینده– هم به این موضوع اضافه شد. پیداشدن جسد آن دو و نحوه قتل مرحوم فروهر و همسرشان دیگر هیچ تردیدی باقی نگذاشت که باید جریان سازمانیافتهای در کار باشد.
مهمترین و اصلیترین موضوعی که این حوادث را پیچیدهتر کرده بود، این بود که در آن مقطع اگر افراد دیگری کشته شده بودند؛ مثلا در مهر، آبان و آذر سال ۷۷ اگر افراد دیگری کشته شده بودند، میشد فهمید که یک جریان تندرو است که مرتکب این قتلها میشود. اما چیزی که این قضیه را پیچیده کرده بود این بود که هم مرحوم محمد مختاری و هم مرحوم پوینده ناشناخته بودند. شاید تنها افرادی که خیلی اهل مطالعه بودند این دو نفر را میشناختند. مثلا آن زمان گلشیری و محمود دولتآبادی چهرههای شناختهشدهای بودند. اگر اینها کشته شده بودند میشد فهمید اما محمدجعفر پوینده و محمد مختاری واقعا چهرههای ناشناختهای بودند. خیلیها میپرسیدند که اینها چه کاره بودند. از آن مبهمتر و پیچیدهتر قتل داریوش فروهر بود؛ مرحوم داریوش فروهر چهرهای نبود که علیه نظام انتقاد و موضعگیری کند که باعث رنجش خاطر مسئولان شده باشد. ایشان بعد از این که کار دولت موقت تمام شد، در سال ۱۳۵۸ و مدتی هم در هیات حسن نیت کردستان – هیات چهارنفرهای که امام منصوب کرده بودند – و مدتی نیز به عنوان نامزد اولین دوره انتخابات ریاستجمهوری مطرح شده بودند، واقعا از سال ۵۹ و ۶۰ به این طرف، میتوانم بگویم که فعالیتی نکرده بودند که ما بگوییم علیه نظام بوده است. برخی از اعضای جبهه ملی یا نهضت آزادی اعلامیه میدادند، اعتراض میکردند و در انتخاباتها اعلام موضع میکردند اما به هر دلیلی مرحوم فروهر سالها بود که فعالیتی انجام نمیداد. از آن مبهمتر قتل همسر ایشان، مرحوم خانم پروانه اسکندری بود. حتی اگر بگوییم مرحوم فروهر اسباب بغض و کینه افرادی شده بودند، خانم پروانه اسکندری اساسا هیچ فعالیتی نداشتند. اگر ایشان باید به قتل میرسیدند، اعظم طالقانی باید چندین بار ترور میشدند، چون خیلی بیشتر از مرحوم خانم اسکندری فعالیت و اعتراض کرده بودند. اساسا نفس این قتلها خیلی سؤالبرانگیز بود. البته مرحوم مجید شریف مدتی قبل از اینها به قتل رسیده بود که او هم چهره ناشناختهای بودند. ما از یک سو با این مشکل روبهرو بودیم که چرا این افراد را به قتل رساندند؟ مگر این افراد چه کرده بودند؟ چه کار کرده بودند که این قدر مورد بغض و کینه قرار گرفتند. واقعا شک داشتیم که آیا این قتلها واقعا سیاسی هستند؟ اما در عین حال دیگر نمیتوانستیم بگوییم تصادفیاند. بعد از قتل مرحوم فروهر مشخص بود که این جریان سازمانیافته است. قول آقای خاتمی از اعتبار زیادی برخوردار بود. تا جایی که یادم میآید، شاید اصطلاح «خودسر» را اولین بار آقای خاتمی به کار برد. آقای خاتمی که این نکته را مطرح کردند که این قتلها را یک جریان خودسر درون وزارت اطلاعات و آن هم بدون اذن و آگاهی مافوقهای خود انجام دادهاند، من فکر میکنم که چیزی حدود ۷۰، ۸۰ درصد مردم این حرف را پذیرفتند که این قتلها از سوی یکسری افراد تندرو و خودسر صورت گرفته است.
توضیحاتی که داده شد مقداری ابهامزدایی کرد. ما یقین داشتیم هیچ یک از این افراد، چهرههای شاخصی نبودند که نظام را منظما به چالش بکشند و جنگ و ولایت فقیه و قوه قضائیه و سپاه را زیر سؤال ببرند. هیچ کدام از اینها واقعا اینطور نبودند. اگر آسیبی به خیلی از اصلاحطلبانی که آرامآرام داشتند در روزنامههای به قول آقای شریعتمداری «زنجیرهای» مینوشتند، میرساندند، خیلی قابل فهمتر بود. ماشاءالله شمسالواعظین خیلی بیشتر کانون تعارض بود. آقای عمادالدین باقی، حمیدرضا جلاییپور و خود بنده که در آن مقطع در این روزنامهها منظما یادداشت مینوشتم خیلی بیشتر مورد بغض و کینه اصولگرایان بودیم؛ حتی افرادی مثل مسعود بهنود و مرتضی مردیها. اینها خیلی شناختهشدهتر بودند. آن موقع نمیگفتند «اصولگرایان»، میگفتند محافظهکاران. بنابراین این که پذیرفتیم آقای خاتمی حقیقت را میگوید، جدای از آن که اعتماد وحشتناکی به ایشان وجود داشت، آن چه آقای خاتمی میگفت، منطقی هم به نظر میرسید؛ این که یک گروه خودسر درون تشکیلات اطلاعات واقعا خودسرانه این قتلها را انجام داده است. اگر بنا بود افراد مطرح و کسانی که زعامت این جریان را به چالش کشیدهاند، آسیب ببینند، باید زیباکلام و ماشاءالله شمسالواعظین را به قتل میرسانند؛ باید حمیدرضا جلاییپور را به قتل میرسانند.
این سؤال پیش میآید که این قتلهای در جایی رخ ندادند که در عین حالی که جامعه را خیلی متوجه خود نکنند، افراد تأثیرگذار را بترسانند؟ آیا شما نترسیده بودید؟ آیا برخی از کشور نرفتند؟
اینها به نظر من دیگر نظریه است؛ این که داریوش فروهر را که واقعا سالها بود کاری نمیکرد، زدند تا صادق زیباکلام، ماشاءالله شمسالواعظین، حمیدرضا جلاییپور، سعید حجاریان، مصطفی تاجزاده، مرتضی مردیها و… حساب دستشان بیاید. این میتواند یک نظریه باشد اما درباره همین هم آن موقع بحث میکردیم. در روزنامه جامعه و توس شبهای زیادی درباره اینها بحث میکردیم که چه کسی میتوانست پشت این جریانات باشد. نمیدانم آقای بهنود بود یا مرتضی مردیها که در جلسه هیات تحریریه روزنامه جامعه بود که مطرح کردند «اینها که رودربایستی ندارند، چرا پیغام بدهند، یکی از ما را میزدند.» به نظر من این حرف منطقی است؛ یکی از ما را میزدند تا پیام صریحتر و آشکارتر بود. نکته بعدی این بود که اگر واقعا حساب کار دست ما نمیآمد، همچنان که واقعا هم نیامد و نهتنها نترسیدیم و روش خودمان را تغییر ندادیم بلکه میتوانم خیلی قرص و محکم بگویم که گستاختر هم شده بودیم. قتلهای زنجیرهای ما را گستاختر، عصبیتر و باشهامتتر کرده بود. اگر چنین نظریهای هم بود، «از قضا سرکنگبین صفرا فزود». اتفاقا سرمقالهها خیلی تندتر شدند. قشنگ یادم میآید تلافی آن حالت عصبانیت را که چرا این قتلها اتفاق افتاده است، در سرمقالههای خود درمیآوردیم. اگر امروز یک مطالعه صورت بگیرد مشخص میشود قتلهای زنجیرهای فضای جامعه را خیلی تندتر، رادیکالتر و بازتر کرده بود و هجمه دومخردادیها را خیلی بیشتر کرده بود. عملا آن جریان اقتدارگرا حالت تدافعی به خود گرفته بود و ما در حالت طلبکاری و هجمه قرار داشتیم. تمام تلاش آن جریان این بود که بگوید من بیتقصیر هستم و گناهی نداشتم.
یعنی آن قتلها کسی را نترسانده بود؟
اگر بگویم نمیترسیدم، دروغ گفتهام. برای این که واقعا سعی میکردم جایی تنها نروم. عادت دارم تا دانشگاه «جاگینگ» کنم اما آن موقع دیگر نمیرفتم؛ چرا که میترسیدم کنار پارکوی بریزند سرم. این ترسها بود. در اوج آن جریانات، من را به مناسبت ۱۶ آذر آن سال دعوت کرده بودند دانشگاه ایلام. با هواپیما به کرمانشاه رفتم. از دانشگاه ایلام آمده بودند فرودگاه. سوار یک پاترول شدم و دو، سه نفری هم عقب بودند. غروب بود که از کرمانشاه به سمت ایلام خارج شدیم. من آن قدر ترسیدم، آن قدر ترسیدم…آن زمانها که موبایل نبود. تلفنی به من گفته بودند از انجمن اسلامی ایلام هستند و فلان روز سخنرانی است. با خودم فکر میکردم آن کسی که با من تماس گرفت، واقعا چه کسی بود. اینها که در فرودگاه دنبال من آمدند که هستند که این قدر ساکتاند. هوا هم رو به تاریکی بود و من واقعا از ترس مردم و زنده شدم. ساعت هفتونیم شب که شد و رادیو بیبیسی را گرفتند، من فهمیدم اینها خودی هستند (خنده). ترس وجود داشت؛ حالا شاید مرتضی مردیها و عمادالدین باقی نمیترسیدند ولی من ترس داشتم، اما آن ترس باعث نشد در نوشتن سرمقالهها ملاحظه یا چیزی را رعایت کنم.
این معما برای شما حل شد که چرا دست به این قتلها زدند؟
تردید دارم، اما ۸۰ درصد معتقد هستم یک گروه و جریانی در کار بود که فکر میکرد آقای محمدجعفر پوینده یا آقای محمد مختاری، فرهنگ سکولار و ادبیات غیردینی را رواج میدهند.
تأثیر روزنامهها چقدر بود؟
اگر فضای مجازی مسئله خاشقجی را این طور باعث گرفتاری مسئولان عربستان کرد، آن زمان فضای مجازی نبود. آن زمان مطبوعات دوم خردادی بودند و آنها باعث شدند این آتش شعلهور شود و هیچطوری نشود خاموشش کرد.
آقای زیباکلام چیزی باقی نمانده است؟
با دیگران کاری ندارم ولی من آن موقع خیلی دچار ترس شده بودم.