خاطرات مونا و سارا از دکتر علی شریعتی
مونا، فرزند دکتر شریعتی از خاطرات خود از سال 55، زمانی که تنها 5 سال داشته است، اینگونه تعریف میکند:
«در خانه ما ننه مهربانی بود که مرا نگه میداشت و یک سالی بود که فوت کرده بود. یکبار در یک مهمانی، یکی از میهمانان که ظاهراً از اوضاع باباعلی اطلاع درستی نداشت از او پرسیده بود: شغل شما در حال حاضر چیست؟ باباعلی جواب داده بود: فعلاً کار جدیدی پیدا کردهام، ننهمان مرده، مونا را نگه میدارم!»
سارا دیگر فرزند دکتر شریعتی از خاطرات خود اینگونه تعریف میکند:
«یک بار من به ابتکار خودم شروع به شعارنویسی در دستشویی مدرسه کردم. در همین ایام باباعلی در زندان بود. مدیر مدرسه از جریان مطلع شد و مادرم را به مدرسه خواند و جریان را به او گفت و خیلی جدی او را تهدید کرد که اگر این کار ادامه پیدا کند به گوش ساواک خواهد رسید. پس از آزادی باباعلی، مادر قضیه را برای او تعریف کرد، و پدرم با خنده گفت: من کتابی نوشتهام به نام از کجا آغاز کنیم، حالا دخترم از دستشویی آغاز کرده است.»
منبع: چاپ شده در شماره 93 ماهنامه گلآقا