یاد و تک خاطره ای از دوست نکته دان، آیه الله حائری شیرازی!
عطاءالله مهاجرانی نوشت: آیت الله محی الدین حایری شیرازی، در یک کلام روحانی متفاوتی بود. تفاوت در شیوه مشی و اندیشه و سلوک و سخن و زندگی…این تفاوت ها را بایست نوشت تا طلبه های جوان لحظه ای درنگ کنند و بدانند، دانش و تفکر آسان به دست نمی آید. شاید بتوانم بگویم، اقای حائری قربانی سیاست شد! اگر در قم می ماند و از خود یک منظومه میراث فکری برجای میگذاشت. شاید نام و یاد او دستمایه و بهره و روزگار دیگری داشت. هر چه از بعد فکری و اندیشگی به ایشان نزدیک می شدم. سیاست ما را از یکدگر دور می کرد. تا جایی که یک خطبه تمام نماز جمعه شیراز را به بنده اختصاص داد و با چه صلابتی نماینده شیراز را کوباند!
داستان آن خطبه چه بود؟ انتخابات مجلس خبرگان اول در ۱۹ آذر ماه ۱۳۶۱ در استان فارس برگزار می شد. جامعه مدرسین قم برای استان فارس نامزدهایی انتخاب کردند. آیت الله مکارم شیرازی و سید منیرالدین حسینی برادر خانم آقای حائری و نیز شخص آیت الله حائری امام جمعه وقت شیراز از زمره نامزدها بودند. ما نمایندگان استان فارس در مجلس شورای اسلامی هم فعال شدیم و فهرست دیگری را منتشر کردیم. در فهرست نمایندگان شیراز و استان فارس افزون بر نام آقای حائری نام های آقایان سید علی محمد دستغیب و سید علی اصغر دستغیب و ایمانی امام جمعه کازرون آمده بود. وقتی نتیجه انتخابات اعلام شد، فهرست نمایندگان برنده شد! کربلا شد!
مرحوم خزعلی همان هفته بعد از اعلام نتایج به استان فارس آمد و در سخنرانی های خود در فسا و جهرم و شیراز از انتخابات خبرگان فارس انتقاد کرد. اصلا من خودم در مسجد حضور داشتم. آقای خزعلی گفت: «مردم شیراز! وقتی نام منتخبین شما روی میز شورای نگهبان آمد شورا خنده شان گرفت!» اتفاقا برادران دستغیب هم در مجلس حضور داشتند. به پایگاه نیروی هوایی زنگ زدم که آیا هواپیمایی برای تهران امروز و یا امشب دارند؟ گفتند بله یک هواپیمای سی ۱۳۰ به تهران می رود. با همان هواپیما به تهران رفتم و دیر وقت شب به مجلس رسیدم. برای نطق پیش از دستور روز پنجشنبه وقت گرفتم. در نطق پیش از دستور، از انتخابات خبرگان فارس دفاع کردم و از منتخبین تعریف و از آقای خزعلی هم به صراحت و با شور جوانی! انتقاد کردم. گفتم شایسته نبود ایشان با حرف پیمایی در استان فارس علیه نمایندگان استان سخن بگویند. صبح جمعه هم با علی آقا محمدی نماینده همدان و عضو مجمع تشخیص فعلی به شیراز برگشتم. رفتیم دفتر امام جمعه. حدود ساعت ده صبح بود. آقای حائری از اعلامیه ای سخن گفت که علیه آسید منیرالدین حسینی شیرازی پخش شده بود. رو به من کرد و چشمانش برقی زد و صدایش نازک شد و گفت: «شیوا هم نوشته شده!»
منظورش این بود که من نوشتم! البته چند سال بعد به من گفت اعلامیه کار گروه سید مهدی هاشمی بوده است. واقعا نه نوشته بودم و نه دیده بودم و نه اساسا چنان کاری کار من بود. لبخند زدم. رفتیم نماز جمعه که در مسجد وکیل برگزار می شد. آقای حائری می بایست مطابق معمول خطبه اول را اعتقادی مطرح میکرد و خطبه دو م را سیاسی. بعد از مقدمه بسیار کوتاه خطبه اول گفت: «آن نماینده ای که در نطق پیش از دستور مجلس به فقیه شورای نگهبان انتقاد می کند و…» دیدم همه همسایه ها مثل استاندار و فرماندهان نظلمی و انتظامی در صف اول نماز دارند به من نگاه میکنند! تمام خطبه اول همین بود. امام جمعه هم صدایش گاه نازک تر از حد لازم می شد و یا می لرزید. عصبی بود. منهم نشسته بودم و گوش می کردم. ایشان از جایگاه که پائین آمد. حسّ پنهانی به من گفت، ماجرا را تمام کن! ناگاه برخاستم و به طرفشان رفتم. ایشان را محکم در آغوش گرفتم و بوسیدم و گفتم: «بسیار خطبه خوبی خواندید!» تبسم کرد و در گوشم گفت: «آخوند باز حرفه ای»
گفتم: «من که آخوندم!»
نماز که تمام شد. محافظ ایشان آمد و گفت: حاج آقا دعوت کردند ناهار در خدمت ایشان باشیم! من هم در کنار آقای حائری در ماشین بنز آلبالویی امام جمعه نشستم. خنده و احوالپرسی و شوخی. انگار نه انگار ساعتی پیش آن خطبه قاصعه خوانده شده بود. آقای حائری گفت: این بنز را می بینی. من مثل عروسی هستم که به جای شب جمعه او را ظهر جمعه می برند، هر ظهر جمعه هم می برند!
دلم برای قم تنگ شده است. دستم را فشار داد.
رحمت الله علیه، با درگذشت ایشان یکی که مثل دیگران نبود از میان ما رفت…
منبع: وبلاگ عطاءالله مهاجرانی