در مجلس محاکمه علیمحمد باب با علمای تبریز چه گذشت؟
رسول جعفریان نوشت: در ششم جمادیالاولی سال ۱۲۶۴ ق میرزا علیمحمد باب را در تبریز با علمای این شهر روبرو کرده و آنان از وی پرسشهایی مطرح کردند. این مجلس را ولیعهد وقت، ناصرالدین شاه برپا کرده بود. پیش از این، گزارشهایی از این گفتوگو منتشر شده، و این هم روایتی دیگر از آن مجلس است که تقدیم میشود.
مقدمه
یکی از کسانی که در جریان محاکمه میرزا علی محمد باب در تبریز شرکت داشت، ملامحمد ممقانی بود که این روزها، در باره پسرش محمد حسین و کتاب علم المحجه او کاری انجام می دادم. از این شخص گزارشی از آن جلسه باقی مانده که اشاره خواهم کرد؛ اما پیش از آن بگویم که در منابع دوره قاجاری گزارشهایی از این جلسه ارائه شده است. اطلاعات تفصیلی در باره مآخذ این گفتگو را مرحوم محمد باقر نجفی در بهائیان (طهوری، 1357، صص 221 ـ 234) آورده است. وی می گوید سه سند رسمی از این مباحثات هست:
اول شرحی که ملامحمود نظام العلماء نوشته و عینا مورد استفاده منابعی مانند روضه الصفا (تهران، 1339ش، 10/ 423 ـ 429) و ناسخ التواریخ قاجاریه (تهران، 1377ش، 2/909)و سپس منابع دیگر بوده است.
دوم، رساله و شرحی است که ملامحمد تقی ممقانی «نیّر» نوشته و از سال 1306 است
سوم نامه ولیعهد ناصرالدین شاه به پدرش محمد شاه در گزارش ماوقع مجلس گفتگو با باب است.
از میان اینها، نوشته ی میرزا محمد تقی حجت الاسلام نیّر ـ پسر دیگر ملامحمد ممقانی به نقل از روایت پدرش از آن مجلس ـ با عنوان ناموس ناصری توسط حسن مرسلوند، بر اساس نسخه مرعشی (تهران، نشر تاریخ، 1374) منتشر شد.
چنان که گذشت، این گزارش، در سال 1306 نوشته شده، و این زمانی بوده که ناصرالدین شاه در سفر سوم به اروپا وارد تبریز شده و دیداری هم با علمای شیخی داشته، و در آنجا صحبت جلسه باب شده، و حجت الاسلام نیّر گفته است که گزارش آن را بر اساس خاطراتی که از پدر دارد و حفظ کرده، مینویسد. این همان کتابی است که به نام ناموس ناصری نامگذاری و تحت عنوان غلط «گفتگو و شنود سید علی محمد باب با روحانیون تبریز» توسط آقای مرسلوند چاپ شده است.
اما متن حاضر:
باید گفت علاوه بر آنچه گذشت، رسالهای در مجموعه 3419 دانشگاه با عنوان «رساله مباحثه محمد بن حسین التبریزی الممقانی با سید علی محمد باب در مجلس ولیعهد» به خط خود ملامحمد ممقانی پدر مرحوم نیّر هست که بسیار جالب و طبعا دست اول است. چنان که گذشت گزارش مرحوم نیر، (به نقل از پدرش، یعنی ملامحمد، نویسنده همین رساله) در سال 1306 یعنی بیش از چهل سال پس از آن ماجرا و بر اساس شنیدههایی از پدرش بوده است، اما متن حاضر، نه شفاهی و به روایت پسر، بلکه از خط پدر اوست، و لذا به نظر میرسد مهم است، گرچه از لحاظ مضمونی با بسیاری از آنچه نیّر و دیگران آورده اند، نزدیک است و بسا بتواند مواردی را روشن کند.
درباره این نسخه باید عرض کنم که در آغاز مجموعه پیشگفته آمده و در چهار برگ، و هشت صفحه و چند سطر است، اما و متأسفانه، پس از صفحه دوم، مطلب ناقص است، و به نظر میرسد، دست کم، یک یا دو صفحه از آن افتاده که محل آن را در متن مشخص کردهام.
در نسخه حاضر، چندین مورد خطخوردگی هست که یک مورد کاملا سیاه و غیرقابلخواندن شده، اما چند مورد دیگر فقط روی آنها خط کشیده شده که آنها را در کروشه آوردم و اشاره کردم روی آنها خط خورده است. به طور موردی هم، کلماتی سیاه شده که امکان درج آنها در این متن نبود و طبعا جنبه ویرایشی از سوی مولف داشته است. در واقع، پس از نگارش متن، توسط مولف اصلاحاتی روی آن انجام و چند مورد هم مطلبی در حاشیه نوشته شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
در تاریخ سنه 1264 هجری، روز سهشنبه ششم شهر جمادی الاولی، بعد از ادای فریضتین، سرکار شوکتمدار جلالت آثار نواب اشرف والا ولیعهد دولت علیّه ـ ادام الله ایام اجلاله مسعودهً بیمن اقباله ـ بنده جانی محمد بن حسین التبریزی الممقانی را به اتفاق جناب الحاج آخوند ملامرتضی قلی ملقب به علم الهدی ـ سلّمه الله تعالی ـ به جهت تحقیق عقاید و اقوال سید علی محمد شیرازی که پرده حیا را از روی خود برداشته، و اسم خود را ذکر و باب گذاشته بود، احضار فرمودند.
بعد از شرفیابی حضور مبارک، دیدیم که جناب الحاج ملامحمود ملاباشی ـ سلمه الله تعالی ـ نیز حاضر است، و جمعیتی نیز از مقربان حضرت علیّه واقف حضور فیض گنجور بودند گفتگوی طرفین را، چنانکه در حین احتجاج.
[اینجا سه خط کاملا سیاه شده تا نوشتهها خوانده نشود].
تخمیناً بعد از نیم ساعت، حکم به احضار باب مرتاب صادر، و پس از نیم ساعت دیگر آن کذّاب حاضر شده، [این سطر خط خورده: سلامی کرد، در محفل نشست، تا چند دقیقه لبهایش در حرکت و از وجنات احوالش آثار اضطراب ظاهر بود] تا سرکار اشرف والا، اشاره به داعی فرمودند که تحقیق احوالی از او نماید.
جناب الحاج ملامحمود ـ سلّمه الله تعالی ـ عرض نمود که، اوّل مرا مرخّص فرمایید که چند کلمه سؤالاتی از او کنم، بعد از آن گفتگو بشود.
جناب معظم بعد از حصول اذن پرسیدند که، سید! بعض کتب و نوشتجات در سبک قرآن و ادعیه و خطب و غیرها که در صفحه ایران منتشر است، و اِسناد آنها را به شما میدهند، واقعا از شماست یا نسبت دروغی است که به شما بستهاند؟
بیتأمّل گفت: از خداست.
پرسید که: چگونه از خداست.
گفت: مثل کلامی که از شجر طور ظهور میکرد، و خدا آنها را از زبان من ظاهر گردانیده.
فرمود: معلوم همه آنها از شماست؟
گفت: بلی از من است.
باز پرسیدند: اسم باب را که به تو گذاشته؟
گفت: خدا.
فرمودند که، این شب بخیر را خدا کجا کرده؟
جوابی نگفت.
فرمود مرادت از باب چیست؟
فرمود خدا در روی انسان سه تا سوراخ آفریده، عین و انف و فم که علامت حیّ و قیومیت خداست.
فرمود که: چشم دو تاست.
گفت: در آینه یکی مینماید.
فرمود که، خدا گوش هم آفریده، چرا او را نگفتی؟
گفت: حالا گوش کن، حیّ در عدد هجده است، چون واوی بر او افزودی، وحی میشود که عدد آن بیست و چهار است.
داعی گفت که، اینها چه نامربوطات است به هم میبافی، از تو هرچه سوال میکنند، مطابق آن جواب بگو.
گفت: «وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدا» [بقره/58].
گفتم: تو باب حطّهای؟
گفت: پیغمبر فرموده است: «انا مدینه العلم و علی بابها»، من همین باب مدینه علمم.
گفتم: دلیل تو بر این دعوای باطله چیست؟
پس به لحن خاصی که تلاوت قرآن مجید میکنند، به قرائت آیات مجعوله خود شروع کرد گفت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ، سبحان الذی خلق کُلُّ شئ»، به ضم لام کُلُّ.
گفتم که: غلط مخوان «کُلَّ شئ» بخوان، به فتح لام؛ چرا که کلّ مفعول است، و جناب امیر فرموده: کلّ مفعولٍ منصوب.
گفت: حالا گوش کنید: «الذی جعل السمواتَ و الارض» به فتح تاء.
گفتم «جعل السموات» به کسر تاء که فتحه غلط است.
باز گفت: حالا گوش کنید: «و اقام العرشِ علی الماء» به کسر شین.
گفتم: «اقام العرشَ» به فتح شین.
سرکار ولیعهد ـ دام اجلاله ـ فرمودند: عرش مضافالیه نیست که مجرور میخوانی.
باز گفت: گوش کنید.
جناب علم الهدی رجوع به ردّ کلام اوّل او کرده، فرمود: معنی ظاهری این آیه، باب حطّه است، و باطنش موافق اخبار ائمه اطهار ـ سلام الله علیهم ـ جناب حیدر کرار و سایر ائمه هدی است صلوات الله علیهم، چرا بدون دلیل تفسیر به رأی میکنی که منهی و حرام است؟ اگر بنابر این باشد، هر کس میتواند که زیاده بر ادّعای تو ادّعا کرده، آیات کریمه قرآن مجید را برای خود دلیل آورد.
پس عاجز شده، جوابی نگفت.
گفتم: این اغلاط مجعوله را موقوف کن، اگر دلیل و بیّنه صحیحی بر دعوی خود داری، بیار.
گفت: شما مرا نمیشناسید، من همان شخصم که از صدر اسلام تا به حال انتظار مرا میکشید و خواهید شناخت. گفتم: تو صاحب الامری؟
سر به زیر انداخته، ساکت شد.
جناب علم [الهدی] فرمود: کسی که از صدر اوّل انتظار او را میکشند، او جناب محمد بن حسن بن علی ـ علیهم السلام ـ است که از بلد الامین مکه معظمه ظهور خواهد فرمود، نه علی محمد شیرازی؛ و او علامات واضحه و آیات ….
[ادامه بحث ناقص است و معلوم می شود صفحهای یا بیشتر از نسخه افتاده است. ادامه هم روشن است که دنباله ی مطلبی بوده که در این نسخه نیامده است.]
و تامّل کرده، گفت در نظر ندارم.
باز آن جناب پرسیدند که: فرق مابین احد و واحد چیست؟
گفت: عدد احد سیزده است، و عدد واحد نوزده.
باز پرسیدند که، سید سجاد ـ علیه السلام ـ فرمود: «الهی لک وحدانیه العدد» معنی فقره مبارکه چیست؟
گفت: یعنی اعداد منتهی به خدا میشود.
داعی گفت: عدد، کمّ مخلوق و حادث است و مخلوق حادث به خالق قدیم منتهی نمیشود. جناب امیر فرمودند: «انتهی المخلوق الی مثله و ألجأه الطلب الی شکله».
باز آن جناب پرسیدند که: خداوند عالم می فرماید: «و یُریکم البرق خوفا و طمعا»؛ لفظ خوفا و طمعا به حسب ترکیب نحوی چیست؟
ندانست و جوابی نگفت.
باز پرسیدند: اگر کسی در نماز شک کند در میان سه و چهار، چه کند؟
جواب داد که: بنا را بر سه رکعت گذاشته، نماز را تمام کند.
داعی گفت که، چنین نیست، بنا را بر چهار میگذارد و بعد از فراغ یک رکعت نماز احتیاط میکند؛ این مسئله را عوام هم میداند.
گفت: بلی سهو کردم.
جناب علم الهدی فرمود که: طلاق سنّی چیست و طلاق چند قسم است؟
گفت: فقه نخواندهام.
باز جناب الحاج ملامحمود ـ سلمه الله ـ گفتند که: صیغه قلن را اعلال کن. ندانست.
چون در محفل والا کره نجومی حاضر بود، سرکار شهامت شعار ولیعهد فرمودند که کره را بیارید، ببینم دوایر و اشکال آن را میداند.
کره را آورده، در پیشش گذاشتند. نگاهی کرده، گفت: من علم نجوم نخواندهام.
باز با وجود این احوال، قَسَمهای مغلّظه یاد کرد که اگر شما رتبه و مقام مرا بشناسید، این سوالات را از من نمیکنید. علمای شما اجماع کردهاند که صحیفه سجادیه معجز است؛ اگر هیچ دلیلی بر امامت او نبود، صحیفه کافی بود. من هفتاد صحیفه گفتهام؛ چرا دلیل بر حقیت من نمیشود؟
داعی گفت که: اولّا ادّعای اجماع علما بر این معنی خلاف است، چرا خلاف میگویی؟ به غیر از آخوند ملا محمدباقر مجلسی «ره» کسی چنین نگفته؛ و ثانیا اقاویل باطله که اسمش را صحیفه گذاشتهای، چه نسبت به صحیفه سید سجاد دارد؟ آن حضرت فرمود: «یا مَن تُحلُّ به عُقَد المکاره و یا من یُفلّ به حَدُّ الشدائد»؛ تو گفتهای: «الهی لو انّ العلماء لم اعرضوا عن امری لن یظلم احد، و الأن ذنوب الکلّ علیهم من حیث لایشعرون، و زعموا انّ امری کامر احمد قبل کاظم … الخ» و هم چنین سایر مزخرفات؛ و هر که او را ادنی معرفتی به اسلوب کلام باشد، میداند که این هذیانات را نسبتی به آن کلام معجز نظام نیست؛ و این الثّری و الثریا؟
و نیز جناب علم الهدی فرمود که، تو در کتاب مجعول خود که اسم آن را فرقان گذاشتهای، نوشتهای که «و لقد اوحینا الیک کما اوحینا الی محمد من قبلک» و من به سیاق شما استحضار دارم که کاف تشبیه را زاید و مشبّه را عین مشبّه به میدانید. فعلی هذا، باید هر وحیی که به شما شده باشد، عین همان وحی، تأسیسی بوده باشد که به جناب ختمی مآب میشد؛ و به ضرورت دین ثابت است که آن وحی بعد از رحلت آن جناب منقطع گردید، و جناب فاطمه زهرا ـ صلوات الله علیها ـ در مرثیه آن حضرت تنصیص صریح به این معنی فرموده و هیچ یکی از ائمه هدی ـ علیهم السلام ـ مدعی این مقام نشدهاند.
گفت: بلی از آن وقت تا به حال همان وحی منقطع و راه آن مسدود بود، اکنون از برای من مفتوح نیست [کذا. شاید: است]، مگر وحی غیر این است که خدا کلامی خلق میکرد، و جناب جبرئیل آن را به آن حضرت میآورد، از برای من نیز همین وحی به عینه نازل میشود.
داعی گفت: با وجود اینکه این ادعا خلاف ضرورت و کفر و زندقه محض است، دلیلت بر آن چیست.
گفت: همان کلام که خواندم.
گفتم: آن را تو گفتی و ما هم شنیدیم و دیدیم که باطل ولاطایل بود، اگر دلیل دیگر داری، بیار؛ چنانکه تسبیح حصا در دست مبارک آن حضرت.
گفت: لازم نیست که هرچه شما خواهید، من بیارم.
گفتم: آنچه دل خود میخواهد، بیار.
گفت: همان است که آوردهام.
بعد از آن، جناب علم [الهدی] پرسید که، تو گفتهای منم آن نوری که در طور به جناب موسی ظهور کرد، و آن حضرت از تجلّی آن مغشیّ علیه درافتاد.
گفت: بلی.
فرمود: به چه دلیل؟
گفت: به جهت اینکه حدیث است نوری که به حضرت موسی تجلی کرد، نور یکی از شیعیان علی است و من همانم.
سرکار شوکتمدار فرمودند: از کجا که تو همان شیعهای، شاید که شیعه دیگر بوده باشد؟
گفتم: جناب صادق ـ علیه السلام ـ در حدیث دیگر تعیین همین شیعه فرموده است که علی را در خلف عرش، شیعیانی است که اگر نور یکی را از ایشان بر جمیع اهل ارض قسمت کنند، همه را کفایت میکند. راوی عرض کرد که، اسم ایشان چیست؟ فرمود نوح و ابراهیم و موسی و عیسی. عرض کرد: آنکه به موسی تجلی کرد، نور کدام یکی بود. فرمودند: نور موسی، و در حکمت الهیّه، مدلّل و مبرهن است که خداوند عالم، به هر چیزی به خود آن چیز تجلی میکند؛ چنانکه جناب امیر فرمود «تجلّی لها بها»، تجلّی کردن تو به موسی بی معنی است.
گفت که، در آیه موسی نیست.
گفتم که، اسم علی محمد هم نیست، اما در این حدیث که در بیان آیه شریفه وارد شده، به اسم موسی تصریح شده.
دیگر جوابی نگفت.
باز پرسیدم که، تو ادعا کردهای که هرجا در سور قرآن مجید کلمه ربّ نازل شده، مراد از آن منم؛ چه دلیل بر آن داری؟
گفت: عدد اسم من که علی محمد است، مطابق عدد اسم رب است.
گفتم این دلیل نمیشود، بسا از اسماء خلق هست که عدد هر یکی مطابق اسماء الهیه می باشد؛ [روی این عبارت در اینجا خط خورده: بلکه جمیع اسماء مخلوقات را به قواعد علم تکسیر در عدد مطابق اسماء الهیه توان کرد] این معنی دلیل الوهیت و ربوبیت آنها نمیشود.
گفت سبحان الله، و سکوت کرده، مبهوت شد.
باز جناب علم [الهدی] پرسید که، تو در کتاب خود که اسم او را فرقان گذاشتهای، گفتهای «ما غنمتم فی شئ فانّ للذّکر ثلثه» این که خلاف آیه شریفه است که حق تعالی فرمود «واعلموا انّ ما غنمتم من شئ فانّ لله خمسه» الی آخر، چرا در دین مبین تشریع و نسخ حکم الهی میکنی؟
گفت: معنی کلام من با مضمون آیه مبارکه متّحد است.
گفتم: چرا؟
گفت: به جهت اینکه خمس، شش حصه میشود، سه حصه مال امام است که باید به من برسد.
گفتم که، این حصه، نصف خمس میشود که عشر است، نه ثلث.
گفت خیر ثلث میشود. جناب علم [الهدی] در انگشتان خود، به جهت تفهیم این معنی که نصف خمس عشر میشود، نه ثلث، قسمت را به آن کودن پلید به توضیح حسی مبیّن و محسوس گردانید، و چون از بداهت حسّ به خطای خود برخورد شد، خواست تدارکی کند، گفت مرادم از آن فقره، ثلث ثلث است. گفتم این هم تسع میشود، نه عشر.
باز گفت: سبحان الله، قبله! من این مطالب و احکام را از خود نمیگویم، هرچه القا میکنند، همان را میگویم.
جناب الحاج ملا محمود ـ سلمه الله ـ فرمود: اولّا قبله تو، من نیستم، شیطان است، و ثانیا این مراتب باطله را برادر تو شیطان بر دل تو القا می کند، «إنّ الشیاطین لَیُوحون الی أولیائهم» الی آخر.
باز جناب علم [الهدی] فرمود که، تو اّول کتابت را به مداد سیاه حرام، و حکم کرده بودی که با رنگ سرخ و سبز و زرد نویسند، بعد از آن نسخ حکم خویش کردی؛ این چه تشریع و این چه تخریب است؟
جوابی نگفت.
باز فرمود که، تو اصول دین پنجگانه را شش اصل قرار داده، معرفت خود را هم به آنها افزودهای.
اوّل انکار نمود، بعد داعی از مزخرفات خودش این فقره باطله را که گفته «و ما من نفس قد جهلنی الا و قد جهل امامه، و ان کان نفس قد عبدالله فی اشرف بقاع الارض بین الرکن والمقام علی بقاء الملک فی علم الرحمن علی غیر معرفه الباب فحق علی الله أن یدخله علی الوجه فی النار» شاهد آوردم.
دیگر مجال انکارش نمانده، گفت: آخر حدیث است که جناب امیر فرمود: «هرکس یک نفر از شیعیان مرا انکار کند، از اهل نار است».
گفتیم: چنین حدیث نیست؛ بلی انکار شیعه، من حیث انّه شیعه جایز نیست، ولکن حرف در وجوب معرفت هر فردی از افراد شیعه است؛ و آنگاه ادعای تشیع تو با این همه دعاوی باطله که هر یکی برأسه دلیل کفر و زندقه توست، خلاف محض و بدیهی البطلان است، و به عینه دعوی ایمان شیطان است.
باز گفتم: در فصول اذان چرا این فقره را زیاد کردهای که «اشهد انّ علی محمد عبد بقیه الله»؟
گفت من گفتهام: «علیاً عبد بقیه الله».
گفتم این هم خلاف است، و حال آنکه خواص مَرَده تو، «علی محمد» میخوانند، نه «علیاً»؛ و استناد و اعتماد ایشان در این باب همه به نوشتجات مجعوله توست.
و هیچ نگفت.
پس سرکار امیر اصلان خان فرمود که، جناب پیغمبر معجزات قاهره باهره شتّی داشتند، مثل احیای موتی و شق قمر و تو که دعوی اعجاز میکنی، یا ردّ شمس بکن یا عصایم را طلا گردان.
گفت: معجزه من این است که در شأن عصای خود آیه نازل میکنم. پس به آواز حضیض و حزین شروع کرد به خواندن این آیه مجعوله «الحمدُ لله السبوح القدوس الرحمن الرحیم الذی خلق السموات و الارض، و خلق هذا العصا آیه من آیاته … الخ».
سرکار معظم فرمود که من هم از این قبیل آیات توانم خواند. پس فرمود: «الحمدلله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المسا».
پس جناب علم [الهدی] فرمودند که، من جسارت آن را ندارم که در سبک آیات قرآنیه کلام عربی بگویم؛ من خود ترک هستم، تو که ادعا میکنی که من باب مدینه علمم، چند فقره ترکی با من حرف بزن.
گفت: من ترکی نمیدانم.
سرکار جلالت آثار ولیعهد فرمودند که: قدری با زبان فرانسه حرف بزن.
گفت: نمیدانم.
پس گفتم: تو در کتاب خود نوشتهای «و اُشاهد حشر الاجساد و الاجسام بمثل ما اُشاهد فی حشر النفوس و الارواح، و اُشاهد الان حشر کلّ ما فی علم الله بمثل الان فی بین یدی الله، و ذلک من فضل الله علیّ، ولکن اکثر الناس لایعلمون» ما از احاطه کلیّه تو گذشتیم، جمعی که در اینجا حاضرند، اسم پدر و مادر اینها را بگو.
گفت: نمیشناسم.
سرکار امیر فرمود که، از اسم مادر و پدر اینها هم گذشتیم، اسمهای خود حضّار را بگو.
گفت: من اینها را نمیشناسم.
پس جناب علم [الهدی] فرمود که، «العلم علم الابدان و علم الادیان»، ما از علم ادیان گذشتیم، یک مسئله از مسائل علم طب بیان کن.
گفت: من علم طب نخواندهام.
باز جناب علم [الهدی] فرمود که، از تو رؤیایی نقل میکنند که آن را دلیل ذکر و سبب باب بودن خودت پنداشتهای، رؤیای تو چگونه است.
گفت: بلی در خواب دیدم که سر مبارک جناب سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ را بریدهاند و خونش جاری است؛ پس هفت جرعه از خون آن حضرت را خوردم، و این خون پاک سبب همین مقام عالی گردیده.
داعی گفت که، دشمن خون دشمن را میخورد، تو چرا خون آن حضرت را خوردی؟
و جناب الحاج ملامحمود فرمود: تو هند جگرخوار بودی که خون آن حضرت را بخوری.
و جناب علم [الهدی] فرمود که، خون جناب پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را که افضل از جناب حسین ـ علیه السلام ـ است، حجّامی در بیداری خورد و باب نشد، تو خون آن حضرت را در خواب خوردی، چرا باید باب شوی؟
گفت آخر جناب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ به حجّام فرمودند که، آتش جهنّم بر تو حرام شد.
جناب علم [الهدی] فرمود که، خوب آتش جهنم بر تو حرام بشود، از این لازم نمیآید که تو باب شوی.
دیگر جوابی نگفت.
پس چون گفتگو به این مقام رسید، [چهار سطر و نیم اینجا نوشته شده اما روی آن خط کشیده شده: جناب الحاج محمود بنای شوخی و ظرافت گذاشته، فرمود که من خبط کردهام که مثل تو فضول نامعقولی را خلق کردم. گفت: خدا هم خلق میکند، گفت البته خدایِ چون تو پیغمبری خبط می کند.
باری به قول ندیم باشی در آن مجلس والا، مقامی از مقامات عبودیّت و ربوبیّت نماند که آن ملحد مرتاب و کافر کذاب ادعا نکرد، و هیچ چیزی که جواب معقولی مطابق سوال بگوید. صورت مجلس محاجّه و ماجرای همان روز همین مراتب مسطوره بود که بدون کم و زیاد قلم گردید» تا اینجا خط خورده است. اما ادامه:]
باز داعی گفت که، این چه نفاق و طرّاری است که چون سید یحیی فرزند آقا سید جواد دارابی از تو مسئله معاد میپرسد، به محض خوشآمد و جلب قلب او که بلکه فریفته و گرویده خود گردانی، قول پدرش را چنانکه در کتاب خود نوشتهای، در این مسئله تصدیق و تحسین و خودش را به مدح و ثنا و ذکر خیر و دعا یاد میکنی؛ با وجود اینکه هر وقتی که تو را در پیش او ذکر میکنند، بی تحاشا تو را سبّ و رفض و لعن و طعن مینماید، و قول جناب شیخ امجد شیخ احمد احسائی ـ رحمه الله علیه ـ را ردّ نموده، اسناد جهل و کفر و الحاد به آن جناب میدهی، و چون تلامذه آن جناب رضوانمآب از تو مسئله میپرسند، به جهت خوشآمد و جلب قلوب آنها، آن جناب را به صلوات و سلام و کمال و اعزاز و اکرام یاد میکنی؛ این چه طرّاری و کید است، و چه تزویر و نفاق؛ اگر آن جناب را تابع … [یک کلمه ناخوانا] و کافر ملی دانستهای، این همه تعظیم و تکریم او از چه راه است، و اگر استاد و محقق و مومن و موحد فهمیده، آن همه قدح و تشنیع و تحقیر و تضییع او از چه روست؟
نگفت هیچ جوابی، و گشت صمّ و بکم.
و بسیار از مزخرفات آن نحس نجس ملعون را که در حضور مبارک و محفل همایون از کمون خود بروز داد، ترک نمودم که موجب تطویل بیان و علت خاطر مستمعان نگردد.
الحاصل آن مرتد جهول و بیفهم نامعقول، در علوم دینیه و فنون مادی، به قدر طلبه نموذج و صمدیه خان مدرک و شعوری نداشت، و مع هذا خود را اشرف رسوم عربیه و ادبیه، و اکمل از جمیع عرفا و علما و کافه بلغا و فصحا و عامه ادبا و شعرا، بل ثانی اثنین خاتم الانبیاء محمد مصطفی و نظیر سید اولیا علی مرتضی ـ علیهما و علی و آلهما آلاف التحّیه، و قائم منتظر و حجّه مطاع واجب الاتباع هرکه، از ملک و جن و بشر، و هر چه، از حیوان و نبات و جماد و خشک و تر میدانست.
لعنه الله علیه و علی اتباعه الملحدین و اشیاعه المفسدین.
منبع: خبرگزاری خبرآنلاین