روایت حسین لرزاده از ساخت آرامگاه فردوسی.
حمید قزوینی نوشت: اخیراً با حمایت برخی مسئولان و همت تعدادی از فعالان تاریخ شفاهی، خاطرات شماری از معماران و مدیران حوزه شهرسازی، در حال جمع آوری و ضبط است. این کار علاوه بر جنبه های تاریخنگارانه، به لحاظ سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی نیز حائز اهمیت است که امیدوارم به نحو مطلوب به سرانجام برسد.
با این مقدمه یادی از استاد حسین لرزاده معمار و هنرمند برجسته معاصر می کنم که این روزها برابر با سالروز درگذشت اوست.
وی که پدرش از معماران دوره قاجار بود، پس از تحصیل در مکتبخانه به مدرسه و سپس به دبیرستان رفت. مدتی در مدرسه «کمال الملک» مجسمه سازی آموخت اما به دلیل شبهه حرمت شرعی، آن را ترک و به شاگردی «سیدمحمدتقی نقاشباشی» روی آورد. در عین حال پدرش او را با معماری نیز آشنا نمود و رفته رفته به معماری پرداخت. لرزاده در عمر هنری خود، صدها مسجد را طراحی و اجرا کرد که مشهورترین آنها مسجد اعظم (قم) به دعوت آیتالله بروجردی است.
لرزاده در خوشنویسی، نقاشی، تذهیب و تمام شاخههای معماری مهارت داشت. اهل فن، ویژگی آثار او را وفاداری به سنت ایرانی- اسلامی و عدم پیچیدگی و برقراری رابطه صمیمانه با مخاطب میدانند.
نمونههایی از هنر استاد لرزاده را در حرم امام حسین(ع)، مسجد سجاد (خیابان جمهوری)، مسجد اعظم قم، مسجد مهدیه (خیابان ری)، مسجد امام حسین (میدان امام حسین)، مسجد فخریه (محله امیریه)، مسجد سپهسالار (خیابان مصطفی خمینی)، مسجد انبار گندم(خیابان ری)، سر در دارالفنون، سردر بانک تجارت (میدان توپخانه)، گنبد کاخ مرمر، ساختمان مجلس شورای ملی و … می توان دید.
یکی از مهمترین آثار او ساخت مقبره فردوسی است. این مسئولیت در حالی به لرزاده محول شد که او کمتر از سی سال سن داشت.
لرزاده در خاطرات خود میگوید: « سال 1311 بود که به طوس رفتم. مدتی بود که دیگران، طرح را زده بودند و داشتند ساختمان میکردند اما طرح شبیه اهرام ثلاثه مصر درآمده بود و مهندسش هم آقای [آندره] گدار (معمار و باستان شناس فرانسوی) بود.
ذکاءالملک فروغی، نخستوزیر بود و ریاست باستانشناسی را هم به عهده داشت و شکل هرم مصری برای شاعر ایرانی، فروغی را به تعجب انداخته بود. میخواست که سبک ایرانی باشد و هویت ما را داشته باشد. همین بود که مرا خواسته بودند. آرامگاه تا بالای پلهها بالا رفته بود و میبایست بقیه کار را شروع کنم. طرحم را که کشیدم. ماکتش را ساختم، مورد پسند که واقع شد دست به کار شدم.
گفتند حجارباشی هم در اختیار توست. حجارباشی، حسین ترک بود. سنگها را در کارگاهش میبرید و میآورد. یک هفته که گذشت، دیگر از آن هرم گدار خبری نبود. اگر به صرافت نیفتاده بودند، آرامگاه فردوسی هرمیشکل در میآمد.
شور و شوقی برای کار داشتم… ماجرای اشکبوس، داستان رستم و اسفندیار و نقش رخش- اسب رستم- میدانهای مبارزه و رستمی که همواره بزرگتر از دیگران بود. حالا بالای قبر فردوسی بودم. بنا که بالا میرفت نوبت کندهکاری پارهای اشعار روی سنگها رسید.
قرار بود که خطاط بفرستند و فرستادند. عمادالکتاب آمد. آدم درویشمسلکی بود و سنی از او گذشته بود. قرار بود که شعرها را بنویسد و همان بالا روی سنگ کنده شود:
به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه برنگذرد
چند شعر دیگر هم آماده کرده بودند. با عماد در یک اتاق بودیم. روزها مشغول کار و شبها، خسته و قصههای بلند… من و وسوسه عماد، که خطاطی کنم؛ همین شد که مشق خط را شروع کردم…
دستم آماده بود و حالا فرصتی تا در کنار استاد، خط بنویسم. صدای قلم بر روی کاغذ، مروری بر تمام خاطرات پیشینم بود. از شاگردی پدرم، پدری که خان معمارباشی بود و خان، عنوانی برای معماران قابل؛ بازارچه قوامالسلطنه، آقای مستوفی، مدرسه کمالالملک و سید، که خدا بیامرزدش.
عماد پا به سن گذاشته بود و ترسش از این بود که برود بالای داربست و خط را روی سنگ، حک کند و اگر نرود، میترسید که سنگتراش، گوشهای از سنگ را بشکند. پس، قرار گذاشتیم که من به جای او بالای داربست بروم و نوشته را پیاده کنم و او از پایین با دوربین، کار را زیر نظر بگیرد. میدانست که من وسواس دارم و دستم بر قلم ضربه نمیزند مگر اینکه اطمینان داشته باشم. سنگهایی را که روی آنها اشعار را میکندیم، با چرخدستی سنگکشی بالا برده بودیم و قرار بود که همان بالا، اشعار روی سنگها کنده شوند و کنده شدند؛ به نام خداوند جان و خرد…
کار که تمام شد… باید راه میافتادم و میآمدم تهران، نه اینکه دلم گرفته بود، اما کارکردن، آن هم 18 ماه بر سر قبر فردوسی و حالا هم پایان کار؛ نوعی دلتنگی افتاده بود توی تنم. باید خداحافظی میکردم و راه میافتادم و راه افتادم…»
منبع: کانال تلگرام حمید قزوینی