شهادتی شبیه شهادت مادر
حمید داودآبادی نوشت: “داود عابدیی” از نیروهایی باصفای گردان “میثم” لشکر 27 حضرت رسول (ص) بود که زمستان سال 1363 در عملیات بدر، در شرق رود دجله به شهادت رسید.
داود، عضو سپاه و مداح اهلبیت (ع) مثل همهی بچههای گردان، علاقهی شدیدی به ذکر مصیبت بی بی دو عالم حضرت زهرا (س) داشت. امکان نداشت مجلس بگیرد، ولی از حضرت زهرا (س) نگوید. از آنهایی بود که اول خودش می سوخت، بعد دیگران را می سوزاند.
“غلامحسین رزّاقی” از نیروهای گردان “حبیب بنمظاهر” لشکر 27 حضرت رسول (ص) بود. خیلی شجاع و نترس. در ادای تکلیف و انجام وظیفه، حرف نداشت. با اینکه در عملیات کربلای پنج در شلمچه، ترکشها بدنش را چاکچاک کرده بودند، از بیمارستان خارج شد و راه جبهه را در پیش گرفت. غلام درحالی که از شدت جراحت، یک پایش را نمی توانست بر زمین بگذارد و مجبور بود دستش را روی شانهی یکی از دوستانش قرار دهد و لی لی کنان راه برود یا بهقولی بپرد، در خاکریز دوجدارهی شلمچه، بهار سال 1366 در عملیات کربلای هشت، خودش و دوتن از دوستانش که با او همراه بودند، به شهادت رسیدند.
پاییز سال 1364 بود؛ دو، سه ماه قبل از عملیات والفجر هشت در پادگان دوکوهه، در گردان شهادت بودیم که غلام رزاق تعریف کرد:
“داود عابدی، خیلی دوست داشت مثل حضرت زهرا (س) شهید بشه؛ همیشه این را می گفت. صبح روز عملیات بدر، در مسیری که دوشکاهای دشمن بدجوری شلیک می کردند، داود را دیدم که چهارزانو روی زمین نشسته. کلاه مشکی ای روی سر، موهای کوتاهش را پوشانده بود و ریش انبوه و مشکی اش همچنان زیبا می نمود. چفیهی سفیدی بهدور کمر بسته بود. جلو که رفتم، دیدم گلولهای از پهلوی چپ او وارد و از پهلوی راستش خارج شده، خون داشت بیرون می زد، اما داود خونسرد نشسته بود. انگشتان دستهایش را درهم پیچیده بود و فشار می داد. خیلی بهخودش فشار می آورد. در همان حال نشسته، باصدایی گرفته و سخت، زمزمهای به گوشم رسید. داود بود که می خواند:
ذکر دل بُوَد یا علی مدد
بی حدّ و عدد یا علی مدد
این را که بهپایان رساند، آرام باصورت بر زمین افتاد و بهشهادت رسید. همانگونه که خودش دوست داشت، باعشق به حضرت زهرا (س) و حضرت علی (ع).
منبع: کانال تلگرام حمید داودآبادی