ماجرای نفوذ در تشکیلات شنود و اخراج ۲۰ نیروی امنیتی
حجتالاسلاموالمسلمین محمدصادق صالحی منش در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴ دادیار جانشین دادستان عمومی و انقلاب تهران بوده، در همین سالها از جانب آیتالله شیخ یوسف صانعی دادستان وقت کل کشور مأموریت یافت تا بر مسأله شنود در کشور نظارت کند. صالحیمنش در سالهای پس از مسئولیت قضائی، جایگاههایی همچون اولین فرمانده سپاه حفاظت ولی امر(عج)، قائممقام یکی از معاونتهای وزارت اطلاعات، مدیرکل کشورهای عربی وزارت اطلاعات، رئیس ستاد انتخابات وزارت اطلاعات، معاونت اجتماعی بعثه آیتالله خامنهای و استانداری استان قم در دولت یازدهم را بر عهده داشته است.
بخشهایی از گفتوگوی او با پایگاه جماران را میخوانید:
* بحث سال ۶۷ کاملا یک بحث فقهی و حقوقی است. اجمالا ما این را از فرمایش امام میفهمیم که چون منافقین هنوز متأثر از رهبری خودشان بودند و بر مواضع خودشان پایبند بودند و در مرصاد میبینیم که عملیات مسلحانه کردند و بخشی از کشور ما را گرفتند و بیرحمانه، نظامی و غیرنظامی را به شهادت رساندند، حال اگر کسی در داخل کشور بخواهد از آن عقبه حمایت کند و یا این عقبه از رأس سازمان بخواهد حمایت کند باید برخورد شود. این یک مبحث فقهی و حقوقی مهم است که در همه حکومتهای جهان چنین اعمال میشود و هیچ نظامی برخورد مسلحانه از هیچ گروهی را نمیپذیرد. تاریخ این اتفاق و دستور، بعد از عملیات مرصاد بوده است؛ اما میبینید که چه فضاسازیای شده است. اصلا مشکلی در زندانها نبوده که کسی بخواهد فضاسازی کند. تقریبا از اردیبهشت سال ۶۱ ما میتوانیم بگوییم سازمان در ایران منهدم شد و دیگر اصلا مسأله خاصی نسبت به منافقین نداشتیم؛ تا سال ۶۷ که در مرصاد عملیات کردند و طی آن آدمکشی کردند و بخشی از کشور را تصرف کردند.
* مسائل فنی شنود سرّی است و نمیتوان به آن پرداخت، ولی آنچه علنی است آن است که بعد از انقلاب تشکیلات شنود ساواک به دست مبارزین و انقلابیون افتاد و شنود از همان راه ادامه داشت ولی جزو مسائل سرّی است و قابل تبیین نیست.
* کودتای نوژه را سپاه کشف کرده بود. قبل از اینکه آن را کشف کنند قطعا شنودگذاری و جمعآوری اطلاعات کرده بودند؛ یا اینکه مثلا مسائلی در خصوص خلق مسلمان اتفاق افتاده بود که از ابزارهای اطلاعاتی استفاده میشد. اینها همه مسائلی بود که پیش آمده بود و از سراسر کشور تقریبا اجحافهایی به متهمین شده بود؛ در رابطه با مسائل ساواکیها، ملاکین، خانها، رؤسای ادارات، رؤسای شهربانیها و رؤسای ساواک. هر کسی هم که دسترسی به امام پیدا میکرد خبرش را به امام میرساند. یعنی واقعا من ماندهام که چطور این همه اطلاعات به روز به امام میرسید و این همه سریع تصمیمگیری میکردند و عکسالعمل نشان میدادند؟!
* به نظر من یکی از عوامل مهمی که باعث صدور پیام هشت مادهای امام شد این بود که امام فکر میکردند رأسا هر کس هر کاری میخواهد میکند و این از روند قانونی و قضایی خارج شده است. لذا خطاب اصلی امام در پیام هشت مادهای هم آقای اردبیلی و هم آقای موسوی، به عنوان نخستوزیر، است؛ درحالیکه نخستوزیر اصلا ربطی به این حرفها ندارد. چرا امام اسم مهندس موسوی را آوردند و بعدا این دو را به عنوان رئیس ستاد پیگیری فرمان هشت مادهای منصوب کردند؟ برای اینکه قضایا از همه طرف گره خورده و مشکل ایجاد شده بود.
* من دادیار جانشین دادستان تهران بودم. چندین بار آقای صانعی ما را خواستند و فرمودند که مثلا چرا منزل فلانی شنود شده؟ چرا بعضی جاهایی که نباید، شنود شده؟ بههرحال حکم شنود هم در تهران دو، سه نفر میدادند. روال صدور این بود که مثلا دستگاه اطلاعاتی درخواست میکرد که با توجه به پروندهای که در ارتباط با این شخص وجود دارد ما میخواهیم منزل ایشان را برای یک ماه «تعمیر» کنیم. اصلاح «تعمیر» هم برای شنود کردن است. پرونده طرف را بررسی میکردیم و یا اجازه میدادیم و یا اجازه نمیدادیم. اگر میدیدند مثلا مورد مهمی است و قابل این است که شنود بگذارند میگفتند شنود بگذارید و اگر میدیدند قابل شنودگذاری نیست میگفتند شنود نگذارید. تا اینکه دیدند موارد زیادی مطرح شد که اینجا و آنجا را شنود گذاشتهاند؛ میگفتند به ما ربطی ندارد و از اوین هم میگفتند به ما ربطی ندارد. ما ابزار کنترلی نداشتیم که بدانیم چه کار میکنند و چه کار نمیکنند. بعد از آن آقای صانعی حکمی به دو نفر، یعنی بنده و آقای مهدوی دادند که تشکیلات فنی را بررسی کنیم که آیا آنها تخلف میکنند یا نه. خود ما هم اولین بار بود که تجهیزات شنود را از نزدیک میدیدیم.
* من و آقای مهدوی وقتی که از نزدیک تشکیلات فنی شنود را بررسی کردیم همان موقع اطلاعاتی به دست ما رسید که برخی خانههای تیمی هم تخلیه میشود. ما شک کردیم که چه اتفاقی میافتد و چه کسی میتواند به این خانه تیمی اطلاعرسانی کند؟ مثلا خانهای که ما یک ماه یا یک ماه و نیم ردش را داشتیم یک مرتبه میبینیم خانه خالی شد. میگوییم نوارهای ضبط شده را بیاورید و تا آخرین مکالمات را گوش دهیم که چه شده است. مثلا میبینیم که بعضی جاها شنود قطع و یکی دو روز دیگر وصل میشود. فهمیدیم که در تشکیلات فنی ما اشکالات و نفوذی وجود دارد. بعدا بچههای اطلاعات همان جا را هم شروع به کار کردند و حدود بیست نفر از مراکز شنود و حتی کسانی که کار اطلاعاتی میکردند و حتی بعضی از افراد مورد شک قرار گرفته بودند که بعد از این کار از آنها رفع اتهام شد. آن موقع بیسیم نبود و باید مخابرات به ما خط میداد. من یادم میآید که حدود بیست نفر از آن مراکز و بخش فنی خودمان اخراج کردیم. بعد از اینکه بچههای اطلاعات کار کردند فهمیدیم که عدهای در درون تشکیلات خود شنود نفوذ کردهاند.
* بخشهای مختلفی که شنود میکردند خیلی کار به قاضی هم نداشتند؛ خودشان وقتی ردی از کسی پیدا میکردند سریع خودشان هم شنودگذاری میکردند. این خبر به امام رسید و بینظمی شدیدی بود. سال ۶۱ که اوج مسائل منافقین بود هر کس هم داشت کار خودش را میکرد. مثلا سپاه، کمیته، شهربانی و ژاندارمری هر کس کار خودش را میکرد. آخرالامر جلسهای را آقای موسوی تبریزی به عنوان دادستان کل کشور گذاشتند و بنا شد جایی برای هماهنگی همه اینها باشد که من آن موقع دبیر این تشکیلات شدم. آقای سیفاللهی بودند، آقای فلاحیان هم رئیس کمیتهها و هم قاضی بودند، آقای لاجوردی بودند. دیگر نمیخواهم اسم بیاورم از دو، سه نفر نیروهایی که دادستانی اوین بودند و الآن از بزرگان کشور هستند. تمام اینها و رئیس شهربانی ماهیانه یک بار جلسه تشکیل میشد ولی مدیریت کار دست این شورا بود.
* سران قوه قضائیه کشور و مسئولین ارشد نظام مثل آقای سیفاللهی که رئیس اطلاعات سپاه بودند و حتی خود آقای محسن رضایی، گرچه جنگ خیلی وقتشان را گرفته بود ولی مسأله منافقین برای آقا محسن مسأله اصلی کشور بود. مسائل را از نزدیک و دقیق پیگیری میکردند و همین اتحاد در عملکرد مسبب اصلی سقوط منافقین شد.
* همیشه درگیریهایی بوده و همیشه هم حاج احمد آقا دخالت میکردند و خود مرحوم امام بعضا دخالت و جلوگیری میکردند. لذا بعضی از پروندهها که چه بسا از راه شنود غیرقانونی و غیرشرعی مطرح میشد امام آنها را توبیخ میکردند و دستور میدادند که اصلا این پرونده اعتبار ندارد.
* شما صحیفه امام را مطالعه کنید، مخصوصا سال ۶۷ که آخرین سال عمر امام بوده، امام بارها مثلا قاضی به شهرستانهای مختلف میفرستند. چرا امام قاضی میفرستند؟ طوری که آیتالله اردبیلی ناراحت میشوند و به امام نامه مینویسند که اگر اجازه میدهید ما در قوه قضائیه نباشیم؛ برای اینکه ما احساس میکنیم شما از ما ناراحتید و نگرانی دارید و خودتان راسا دستوراتی را به بخشی از قضات دارید.
* به امام خبر میدادند که در فلان جایی و خود شورای عالی قضائی پرونده زیاد مانده است. امام رأسا مثلا به آقای مقتدایی حکم دادند که فلان پرونده را رسیدگی کن. امام به آقای نیّری و رئیسی حکم دادند؛ درحالیکه آقای نیری آن زمان مثلا رده سه و دو قوه قضائیه بوده امام شخصا به ایشان حکم دادند. شورای عالی قضایی ناراحت میشوند که چرا امام این کار را میکنند. امام در جواب آقای اردبیلی مینویسند برای اینکه من نمیتوانم تحمل کنم حکم خدا تعطیل شود. یعنی معلوم است امام روی مسأله «حکم خدا» خیلی حساسیت داشتند. ولی بعدا وقتی که شورای عالی قضایی به امام اعتراض میکند امام به آقای اردبیلی مینویسند که چون شما به من گفتید اول به شما بگویم حالا میگویم، این پرونده در فلان جا مسألهساز شده و بررسی کنید و سریعا خودتان قاضی اعزام کنید.
* ظاهرا دو نفر از قضات خدمت امام میروند. وقتی که ایشان میفرمایند این قضیه را پیگیری نکنید تعبیر تندی به کار میبرند که مثلا قوه قضائیه مستقل و قاضی مستقل چه میشود؟ امام خیلی عصبانی و ناراحت میشوند. بهطوریکه حاج احمد آقا میگویند انگار آمده بودند امام را بکشند؛ از بس امام ناراحت بود. اولا چرا شنود گذاشتهاید؟ ثانیا وقتی من میگویم پیگیری نکنید چرا اصرار دارید که حتما باید پیگیری شود؟