گوهر خیراندیش از خاطرات همسرش میگوید.
بخشی از گفتگوی گوهر خیراندیش با روزنامه جام جم را می خوانید که در آن به ماجرای آشنایی و ازدواج با زنده یاد جمشید اسماعیل خانی و خاطرات زندگی هنری اش در کنار او اشاره میکند.
… به گذشته برمیگردیم. چه زمانی با همسرتان آقای جمشید اسماعیلخانی آشنا شدید و چطور شد که با هم از شیراز به تهران آمدید؟
سال 1349 من در زادگاهم، شیراز در کلاس نهم مشغول تحصیل بودم که جمشید عزیز به دبیرستان ما آمد و به عنوان کارگردان مرا برای اجرای نمایشنامه «عروس» نوشته خانم فریده فرجام انتخاب کرد و از همانجا آشنایی ما شروع شد. بعد از آن مادرم درخواست کرد که اگر شما همدیگر را دوست دارید با هم عقد کنید، اما چون دبیرستان میرفتم و به لحاظ قوانین مدرسه برایم مشکل پیش میآمد وقتی عقد کردیم در شناسنامهام قید نشد تا وقتیکه دیپلم گرفتم و همزمان با دنیا آوردن پسرم، هم اسم اسماعیلخانی در شناسنامهام ثبت شد و هم اسم پسرم. بعد از انقلاب هم در دانشگاه تهران قبول شدم و با همسر و فرزندانم به تهران آمدم و از آن موقع در تهران زندگی میکنیم. پس از آمدن به تهران، هنگام درس خواندن همراه با همسرم به کار در تئاتر و سینما و تلویزیون ادامه دادیم.
با همسرتان در آثار مختلفی همراه بودید از تئاتر گرفته تا سینما و تلویزیون. فارغ از رابطه زن و شوهری این همکاری را چگونه ارزیابی میکنید؟
بله! کارهای زیادی را با هم انجام دادیم. اوایل ازدواجمان اسماعیلخانی علاوه بر بازیگری، کارگردانی تئاتر هم انجام میداد و آنجا اغلب در کنار هم بودیم و پس از آن در سینما و تلویزیون هم به عنوان همبازی با هم کار میکردیم. ایشان همیشه سمت استادی برای من داشتند و همیشه برای انتخاب کارهایم از ایشان مشاوره میگرفتم و ایدهها و نظریاتشان را در کارهایم پیاده میکردم. آخرین کاری که با او همبازی بودم «نان، عشق و موتور 1000» ساخته ابوالحسن داوودی بود. من در آن فیلم نقش مادربزرگ خانم بهاره رهنما و مادر خانم آفرین عبیسی را بازی میکردم. در حالیکه خانم عبیسی از من بزرگتر بودند، اما با گریم خوب آقای رادمنش این باورپذیری برای مخاطب رقم خورد. در آن کار خیلی سکانسهای مشترک با آقای اسماعیلخانی نداشتم، اما در همان سکانسهای محدود هم دیالوگهایی که با هم داشتیم بعضا خارج از متن بود و باعث جذابیت کار میشد. ایشان البته در پشت صحنه آن کار، حضوری دائم و پرنشاط داشت و تمام اعضای گروه از انرژی تمام نشدنی خود استفاده میکردند.
…
پیش آمده بود که آقای اسماعیلخانی با ایفای نقشی از جانب شما مخالفت کنند، اما شما اصرار به بازی آن نقش داشته باشید؟
من تقریبا در تمام کارهایم با ایشان مشاوره میکردم و هر کاری که او میگفت نه، آن را کنار میگذاشتم جز یک کار. من قرار بود در سریال «کت جادویی» با جمشید همبازی باشم و صحبتهایی تقریبا قراردادی هم با تهیهکننده انجام داده بودیم، اما در آن بین آقای حاتمیکیا به من پیشنهاد بازی در فیلم «ارتفاع پست» را داد و من ترجیح دادم در این فیلم بازی کنم. اسماعیلخانی آنجا با من مخالفت کرد، نه به این دلیل که نمیخواست در کار حاتمیکیا بازی کنم بلکه به این دلیل که میگفت تو برای بازی در این سریال صحبت کردی، اما به هر حال من نقشم را در «ارتفاع پست» خیلی دوست داشتم و برخلاف خواسته اسماعیلخانی این کار را انجام دادم. آنموقع کمی از هم دلگیر شدیم، اما خاطرم هست بازی در آن فیلم باعث شد دوستی خوبی بین اسماعیلخانی و حاتمیکیا بهوجود آید. حتی بعد از آنکه برای «ارتفاع پست» دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول زن را به من دادند و اسماعیلخانی از اینکه سیمرغ را به من نداده بودند عصبانی بود، حاتمیکیا با او تماس گرفت و ضمن تعریفهایی از من گفت که او (یعنی من) سیمرغاش را از مردم میگیرد. سال بعد اما، وقتی من برای فیلم «رسم عاشقکشی» سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول زن را از جشنواره فجر دریافت کردم جمشید دیگر نبود و من سیمرغام را تقدیم به روحش کردم.
در این 15 سالی که از نبود ایشان میگذرد شما چطور نقش یک مادر را در بیرون و داخل خانه ایفا کردید تا فرزندانتان به قول معروف به ثمر بنشینند؟
با رفتن اسماعیلخانی انگار تمام انرژی فیزیکی او وارد کارهای من شد و هر سال یا نامزد جایزه بودم یا آن را میگرفتم. من و بچههایم هیچوقت حس نکردیم او نیست و همیشه احساس میکنیم او در کنارمان حضور دارد و مواظبمان است. او برای ما زنده است. حتی چند سال پیش هم تصادف خیلی سنگینی که سر فیلم «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» داشتم، میتوانست من را کاملا از بین ببرد، اما من بعد از 25 روز سر فیلمبرداری حاضر شدم که آن را نتیجه دعای خیر مادر و مردم و انرژی و مواظبتی میدانم که اسماعیلخانی همچنان از من دارد. هیچ چیز در این کائنات بیحکمت نیست و من ایمان دارم جمشید میدانسته من هنوز باید بالای سر فرزندانمان باشم و آنها را حمایت کنم.
بعد از این همه سال که از نبود آقای اسماعیلخانی میگذرد چه حسی به او دارید؟
15 سال از مرگ جمشید میگذرد، اما با هر بهار حضور او را بیشتر و قویتر از قبل حس میکنم. چرا که او در بهار بهدنیا آمد، در بهار ازدواج کردیم و در بهار هم از دنیا رفت. یاد و خاطرهاش نهتنها از دل و جان و خانه ما نمیرود بلکه در بازخوردهایی که از مردم دارم هنوز با همان قوت حضور دارد و از او به نیکی یاد میکنند. من 32 سال سعادت این را داشتم که در کنار مردی زندگی کنم که نهتنها برای من همسر خوبی بود بلکه پدر شریفی برای فرزندانش و فردی ارزشمند برای جامعهاش بود. اسماعیلخانی اشعاری را سروده که من بارها تصمیم به چاپشان گرفتهام، اما چون ترسیدم از این که ویراستاریاش آنچه او میخواسته نشود از آن سرباز زدم. او همیشه به مناسبتهای مختلف خانهمان را پر از گل و مزین به اشعار خودش میکرد و زمانی که از دنیا رفت خانهمان پر از گلهایش بود و خودش دیگر نبود.
مصاحبه گر: ساناز قنبری
منبع: روزنامه جام جم، شماره 4794، یکشنبه 1396/1/20