خاطره منتشر نشده صادق طباطبایی از شوخ طبعی آقا مصطفی خمینی
بعد از سه سال که در آلمان بودم، در سال 1343 به ایران برگشتم و به قم رفتم. هنوز امام تبعید نشده بودند. در قم دوستان بسیار لطف داشتند و هر شب جایی دعوت بودیم. یک شب منزل حاج آقا محمود مرعشی نجفی، فرزند آیت الله مرعشی نجفی دعوت بودیم و حاج آقا مصطفی هم بود … در منزل آقای صدر بودم که نیم ساعت از شب گذشته، در زدند. آقای دعایی بود و گفت: آقا مصطفی گفته است بیایم و شما را به خانه او ببرم! من هم بلند شدم و همراهش رفتم. از دیدنم بسیار خوشحال شد. معلوم میشد غربت بدجوری آزارش میدهد و همدل و همزبان ندارد. آن هم با همه نشاط وروحیه سرزنده ای که داشت.
چطور این برداشت را داشتید؟
چون حسابی درددل کرد و گذشتهها را به یاد آورد و از اوضاع نجف بسیار گله و شکایت کرد. همانطور که گفتم، حاج آقا مصطفی بسیار آدم زنده دل و با نشاطی بود و وقتی گلایه میکرد، معلوم بود دلش خیلی گرفته است. بعد هم اصرار و اصرار که باید فردا با من به کربلا بیایی! هر چه گفتم: دعوت دارم، زیر بار نرفت و مرا نگه داشت که همراهش بروم. شوخی بامزهای هم با من کرد و گفت: «به اروپا که رفتی به آنها بگویی اگر شاه را بردارید، به شما نفت میدهیم، زمین میدهیم، هر چه دلتان خواست میدهیم!» گفتم: «شاه که دارد بهترش را به آنها میدهد. از جنس خودشان هم هست. چه کاری است او را بردارند و ما را بگذارند؟»
از شوخطبعی ایشان بسیار گفتهاند. خاطره دیگری هم در این باره دارید؟
بله،عرض می کنم.به کربلا که رسیدیم، مرا به خانهای برد و در زد. در را که باز کردند، به او احترام زیادی گذاشتند. مرا به دست صاحبخانه سپرد و گفت: اینجا باش، من میروم و زود برمیگردم!آنجا منزل آقای سید محمد شیرازی بود. بندگان خدا خیلی هم محبت و پذیرایی کردند، ولی واقعیت این است که درآن زمان آنها را نمیشناختم و کمی معذب بودم! وقتی آقا مصطفی برگشت، به او گفتم: «مهمان دعوت میکنی، خودت میگذاری میروی؟» گفت: «میدانستم سید خوبی است و به تو خوش میگذرد!» از خانه که بیرون آمدیم، گفت: «تازه خبر نداری که میخواهیم قوم و خویش هم بشویم!» گفتم: «خبر دارم میخواهید خواهرم را برای احمد آقا بگیرید. فقط به تو بگویم خواهرم بسیار اخلاقی، متدین و با نشاط است!» خندید و گفت: «دیر گفتی! اگر جوانتر که بودم میگفتی، به احمد فرصت نمیدادم! از تو چه پنهان با اینکه کسی در قم بالای سر احمد نیست، ولی او صد برابر از من بهتر است». معلوم بود از سر صداقت حرف میزد،و واقعا به احمدآقا علاقه داشت.
منبع: گفتگوی منتشر نشده با خبرگزاری فارس