خاطرات مردمی

روز یکشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۵، در جلسه‌ای در دبیرستان نیکان،  آقای ایمان ادیبی (فارغ‌التّحصیل دوره‌ی 22 علوی و دوره‌ی 4

بسم الله و هو المصور دوسال پیش، همین روزها بود که برای عکاسی و مستندسازی عملیات آزادسازی سامرا و بلد

بیست و هفت دقیقه تند و تند پیاده راه رفتیم تا به محل مورد نظر رسیدیم، ساعت ۱۳:۱۶ دقیقه بود

برایم همیشه این گونه بوده، سنگینی بر سینه‌ام، بر چشمانم، بر ذهنم، اصلاً بر تمام وجودم چنان می نشست که

دیشب [7 آذر] به دیدن پدرم رفته بودم، موقع نماز به مسجد کوچک و نقلی نزدیک منزلشان رفتم. بین دو

دکتر علیرضا رحیمیان: عموی ما یک‌ کتاب خاطرات* نوشته است. در این‌کتاب، می‌گوید: یک‌وقتی ما سفری رفتیم به آمریکا. در

٢٨ اسفندماه [سال 1384] بود که خودم را برای تعطیلات نوروزی پیش رو و برنامه‌های تفریحی آماده می‌کردم. ساعت ۲۱

استاد اکبر خواجه‌پیری، فارغ‌التّحصیل دوره‌ی 4 دبیرستان علوی و مدیر دبستان علوی شماره‌ی 2: یک‌روز، بعد از رفتن به منزل، متوجّه

– آقا سید چند دقیقه میشه وقتتون رو بگیرم؟ (از لهجه و چهره ش واضحه که اهل افغانستانه) – در

تابستان سال 1389 بود. در حال رانندگی بودم حواسم نبود. یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد