آن مرد با کتاب آمد؛ روایتی از انس عباس صالحی با کتاب و اهالی کتاب!
یوسف علیخانی در صفحه اینستاگرام اش نوشت: چهار سال پیش بود. غرفه نشر آموت، ردیف دوم نمایشگاه کتاب تهران بود؛ رو به حیاط مصلی.
هر از گاهی سرم را بلند میکردم و به بیرون نگاه میکردم؛ به نور. و خستگیام گویی درمی رفت اینطوری.
توی همین سر بلندکردنها بود که متوجهاش شدم؛ تنها و بدون اعوان و انصار، مدام میرفت و میآمد. انگار نه انگار رئیس کل نمایشگاه کتاب تهران است و از آن مهمتر، معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی.
قبل از او بسیاری از مسوولان را دیده بودم و دیدهاید بیتردید که وقتی میخواهند به جایی بروند، دهها نفر را به عنوان نفر دست راست و نفر دست چپ و هماهنگکننده و بادیگارد و عکاس و فیلمبردار و صدابردار و سیاهی لشگر، دنبال خودشان راه میاندازند و در چنین شرایطی، قصه عاشقی من به مردی آغاز شد که شاید تاکنون یک ساعت هم پیاپی ندیدهام او را، اما با دلم عهد کردهام، در کنار نفسکشیدنهایش، نفس بکشم، که نفس کشیدن چنین آدمهایی، هوای عَفَن این روزها را سالم میکند.
بعد که پیگیر شدم، فهمیدم خودش کلمه است؛ از کلمههای خوب خدا. و فقط کلمهها میتوانند در کنار کلمههای دیگر بنشینند و جملههای خوب بسازند.
دکتر سیدعباس صالحی ، بعدها بدون سر و صدا کارهای بزرگی کرد تا جایی که همه اهالی کتاب که اگر نگوییم با ارشاد و معاونت فرهنگی، قهر بودند، به حکم اجبار کاری، ارتباط داشتند با این مجموعه، همگی متفقالقول شدند که دکتر صالحی، یک فرصت است برای اهالی فرهنگ و هنر.
کمتر دیدهایم، مدیری را که بخندد. دستتان را بفشارد. پای حرفهایتان بنشیند و بشنود (گیرم کاری ازش ساخته نباشد) و دکتر سیدعباس صالحی، گام بلندتری برداشت و این گفتگو را از دالانهای تنگ و تاریک معاونت فرهنگی و ارشاد به خیابانها کشاند؛ به گفتگوهای هفتگی در کتابفروشیها. و هر هفته دیدار از یک کتابفروشی بهانهای می شد برای گفتگوی اهالی فرهنگ با او. شخصا سر مشکلاتی که برای چند کتاب نشر آموت ایجاد شده بود، در دفتر نشر قدیانی، مشکلاتام را بلند فریاد زدم و گاهی خجالت میکشم برای تند شدنهایم. ایشان آرام شنید و بعد دستور داد نوشتند و پیگیر شدند و جالب اینکه بعدا شخصا یا به وسیله رئیس دفترشان پیگیر میشدند که مشکل حل شد یا نه؟