آیت الله سید علی خامنه ای: من و هاشمی از معدود افرادی بودیم که در طول نهضت اسلامی «مقاومت» و «روشنگری» را باهم درآمیختیم!
کتاب «خون دلی که لعل شد» روای خاطرات آیت الله خامنهای از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی است، این کتاب توسط «محمّدعلی آذرشب» گردآوری و «محمّدحسین باتمان غلیچ» ترجمه شده و مؤسسه حفظ و نشر آثار ایشان آن را روانه بازار نشر کرده است.
در بخشی از این کتاب آیت الله خامنه ای با بیان مشخصات ویژه نهضت اسلامی اشاره جالبی به نقش آیت الله هاشمی در جریانات مبارزات می کند که خواندنی است:
در اینجا باید یکی از مشخصههای مهم نهضت اسلامی ایران را بیان کنم. این مشخصه عبارت است از وجود دو خط در این نهضت، که تعامل میان این دو خط، تشکیلدهنده روند تکاملی حرکت به سمت اسلام در این کشور بوده: نخست مقابله دینی با دستگاه حاکم، که برخاسته از عقیده دینی بود. دوم، خط بیدارگری فکری و ارائه برنامه اسلامی و ارائه برنامه اسلامی برای زندگی، با گفتمانی نو. یا به عبارت دیگر: خط نوسازی اندیشه دینی. از یک سو، کسانی بودند که خط مقابله با دستگاه حاکم را در پیش گرفتند، ولی از یک اندیشه مترقی اسلامی برخوردار نبودند، بلکه دچار تحجّر و جمود فکری بودند. آنها به انگیزه غیرت اسلامیشان به مقابله با قدرت حاکمهای برخاسته بودند که حریم مقدسات مسلمانان را مورد اهانت قرار داده بود. از سوی دیگر، کسانی هم بودند که در خط بیدارگری حرکت میکردند و افکار روشنی در زمینه اسلام داشتند؛ میکوشیدند دین را با زبان روز به جامعه عرضه کنند، با کج رویهای فکری هم مبارزه میکردند، اما در خط مقابله با قدرت حاکمه حرکت نمیکردند.
در آغاز نهضت امام خمینی (رضوان الله علیه) در سال ۱۳۴۲ با آنکه ایشان خود پیشگام عرصه بیدارگری فکری بودند، اما عامل «مقابله»، در نهضت برجستگی داشت. در اوایل، تمرکز نهضت روی مبارزه با دستگاه حاکمه دینستیز بود. پس از آنکه روحیه مقاومت دینی در جامعه محکم و استوار شد و نهضت توانست به سمت ارائه نظریه اندیشه اسلامی به نحو مطلوب پیش برود، متحجّران عقب ماندند؛ اما کسانی که بصیرت دینی داشتند و از فکر باز و روشن بهرهای داشتند، در مسیر نهضت ماندند.
سپس، به ویژه طی سالهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ که دشوارترین سالها برای انقلابیون بود و شاه همه گروههای مقاومت سیاسی را قلع و قمع و از میدان بیرون کرده بود، بسیاری از شخصیتهای نهضت اسلامی، گرایش به خط دوم (خظ روشنگری دینی) را ترجیح دادند.
کسانی بودند که هم در آغاز و هم در پایان زندگی جهادی خود، در میدان مقاومت حضور داشتند، اما در سالهای یادشده، هم خود را مصروف روشنگری فکری کردند. شهیدان بزرگوار، مطهری و بهشتی و باهنر از این جملهاند.
در اینجا باید برای ثبت در تاریخ بگویم که من از اندک افراد معدودی بوده که در همه لحظات نهضت، هر دو خط را با هم آمیختم و به این ویژگی معروف بودم. در تمام زندگی مبارزاتی خود، همواره هردو خط «مقاومت» و«روشنگری» را باهم ادامه دادم و معتقدم این دو را کاملا باهم درآمیختم.
نهایت سعی من این بود که دین را چنان که خدای متعال خواسته، به عنوان روشی برای رفتار عملی، و برنامهای برای زندگی و تغییری مستمر به سوی کمال مطلوب بفهمم و ارائه کنم. در همه کارهای فکری و عملیام، و در سخنرانیها و درسهایم، روی این خط تمرکز داشتم. همین گرایش به ادراک آگاهانه و روشن از اسلام، مرا واداشت تا به کتابهای اسلامگرایان عرب روی بیاورم؛ که این مطلب را در جای خود بیان خواهم کرد.
در کنار این، به هر فعالیتی که میتوانست مردم را علیه قدرت حاکم بسیج کند و به صورت هستهای برای رهبری مردم به سوی برپایی حکومت اسلامی درآید، دست میزدم.
میان برادرانمان نیز کسانی بودند که این هر دو خط را باهم ادامه دادند. آقای هاشمی رفسنجانی یکی از برجستهترین آنها بود. یکبار پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایشان گفتم: در این پانزده سال گذشته، یک روز هم از زندگی من بدون مقاومت علیه رژیم نگذشت؛ در این مدت، یک شب هم بدون نگرانی نخوابیدیم؛ چون شبهای ما یا در زندان میگذشت یا در تبعیدگاه، و یا در انتظار زندان و تبعید. آقای هاشمی گفت: من هم همین طور.
البته برادرانی که در خط فکری بودند، ما را پشتیبانی و یاری میکردند.
شهید مطهری هجده سال از من بزرگتر بود یعنی یک نسل از من مسنتر بود. با اینهمه، باهم دوستی فوقالعادهای داشتیم. ایشان همواره میکوشید از جایگاه اجتماعی من حمایت کند و در سخنرانیها و مجالس خود از من یاد میکرد.
دکتر شریعتی نیز زندگی اسلامی خود را در میدان مقاومت آغاز کرد او سپس به روشنگری و آگاهی بخشی روی آورد. من درباره افکار او ملاحظاتی دارم که در جای خود بیان خواهم کرد. برادرانم، برخی به مبارزه سیاسی میپرداختند و برخی نمیپرداختند؛ اما چنانکه گفتم، با یکدیگر همکاری و تشریکمساعی داشتیم.
فعالیت اسلامی اقتضا میکند که همه نیروها با قابلیتها و سلیقههای گوناگون جذب شوند. مردم در این زمینه باهم متفاوتاند. در حدیث مأثور آمده: «لو علم الناس کیف خلق الله تبارک وتعالى هذا الخلق لم یلم احدٌ أحداً» (1). و این با اصل اختیار منافاتی ندارد، بلکه بر وجود اختلاف در طبیعت افراد بشر تأکید دارد.
به عقیده من اگر فعالیت آگاهانه فکر اسلامی از جنبش و مبارزه جدا شود، خشک و بیروح میشود. روح مبارزه دینی هم اگر از آگاهی و اندیشه عاری گردد، دچار ارتجاع و تحجر میگردد. ترکیب مقاومت با آگاهی بخشی و رشد فکری، خط انقلاب اسلامی را تشکیل میدهد.
پی نوشت:
(1) ترجمه کامل روایت: شـنـیـدم امـام صـادق (ع ) فـرمود: اگر مردم مى دانستند که خداى تبارک و تـعـالى ایـن مـخـلوق را چـگـونـه آفـریده ، هیچکس دیگرى را سرزنش نمیکرد، عرض کردم : اصلحک الله مگر چگونه بوده است ؟ فرمود:
هـمانا خداى تبارک و تعالى اجزائى آفرید و آنها را تا 49 جزء رسانید، سپس هر جزئى را ده بـخـش کـرد (تـا جـمـعا 490 بخش شد) آنگاه آنها را میان مخلوق پخش کرد، و بمردى یـکـدهـم جـزء داد و بـدیـگـرى دو دهـم تـا بـیـک جـزء کـامـل رسـانـیـد و بـدیگرى یک جزء و یکدهم داد و بدیگرى یک جزء دو دهم و بدیگرى یک جـزء و سـه دهم تا بدو جزء کامل رسانید، سپس بهمین حساب بآنها داد تا بعالیترینشان 49 جـزء داد، پـس کـسـیـکه تنها یک دهم جزء دارد نمى تواند، مانند دودهم جزء دار باشد و نـیـز آنـکـه دو دهـم دارد مـثـل صـاحـب سـه دهـم نـتـوانـد بـود و نـیـز کـسـى کـه یـک جـزء کامل دارد، نمى تواند مانند داراى دو جزء باشد، و اگر مردم میدانستند که خداى عزّوجلّ این مخلوق را بر این وضع آفریده هیچکس دیگرى را سرزنش نمى کرد (که چرا این مطلب دقیق را نمى فهمى یا چرا فضایل و اخلاق حسنه کسب نمى کنى ).