از جاده تهران-قم تا جاده تدمر-دیرالزور
روزنامه جام جم نوشت: با ابراهیم رشید بیشتر آشنا شویم افسری که در عملیات مستشاری در سوریه به شهادت رسید.
برف سنگین میانههای زمستان خیلیها را بهتزده کرده بود. از همه بیشتر مسافرانی که در اتوبان تهران ـ قم در تردد بودند. حالا بارش سنگین برف، این شاهراه حیاتی جنوب تهران را قفل کرده بود. قضیه اما فقط محدود به اتوبان تهران ـ قم نماند. اتوبان غرب پایتخت در مسیر قزوین – زنجان هم وضعیت مشابهی داشت. گیر کردن دوازده سیزده ساعته مردم در برف برای خودش تبدیل به خاطرهای شد و در راهماندگان علاوه بر آنکه با تماسهای تلفنی دنبال دادن خبر سلامتی خودشان بودند، تصاویر شکار کرده را هم راهی اینستاگرام و دیگر شبکههای اجتماعی میکردند. شاید زودتر از همه خبر به نیروهای تیپ 20 مکانیزه رمضان رسید. یکی از تیپهای رزمی نیروی زمینی سپاه که از قضا، محل استقرارشان همان بیخ اتوبان و نزدیک راه است. همین هم شد که یگان زرهی و موتوری تیپ، استارت بخورد از در پادگان بزند بیرون. لندکروزهای 24 سوپاپ و خاکیرنگِ دو دیفرانسیل سپاه، زده بودند توی دنده کمک و افتاده بودند پی امداد مسافرانی که حالا وسط برف گیر کرده بودند. از معدود دفعاتی بود که حضور نفربرهای زرهی یک نیروی کلاسیک نظامی وسط اتوبان نه تنها کسی را متعجب نکرد که برعکس، برای خیلیها تبدیل شده به فرشته نجات! ماشینآلات سنگین تیپ هم افتادند به جان برفهای تلنبار شده اتوبان! نیروهای تیپ مکانیزه 20 رمضان چه آن زمان که در سال 65، علی شمخانی دبیر فعلی شورای عالی امنیت ملی و فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه، نامه انتقال آنها را از قرارگاه قدس به قرارگاه کربلا صادر کرد و چه بهمن 96 که ادوات زرهی و نظامیشان را کشانده بودند روی اتوبان آسفالته تهران ـ قم یک هدف را مد نظر داشتند. شاید خیلیها همان زمان هم نمیدانستند که بعضی از همین نظامیانی که الان برای کمک به زن و بچه در راه مانده مردم روی جاده بالاوپایین میروند، یا خود یا همکارانشان دستی هم در نبردهای چند هزار کیلومتر آنسوتر از مرزهای رسمی کشور دارند. ابراهیم رشیدی معروف به رشید یکی از همینها بود.
تیپ مکانیزه رمضان که در سال 65 یک گردان زرهی بیش نبود حالا بعد از سه دهه تبدیل به یک ارکان رزمی نیروی زمینی سپاه تبدیل شده بود. نیروهایی به آن اضافه شده بودند که نه تنها روزهای سخت و کشدار جنگ را در دهه 60 تجربه نکرده بودند بلکه خیلیهایشان در آن روزها کودک و نوجوانی بیش نبودند. تقدیر اما این بود که گردان زرهی رمضان بماند و خودش بشود محل رشد و تربیت آدمهایی که هرچند جنگ را ندیدهاند، اما جنگاور هستند.
روستایی در حاشیه اتوبان قم ـ کاشان
خانواده رشید اهل قم بودند. هنوز هم هستند. واقعیتش را بخواهید اهل یکی از روستاهای اطراف قم به نام صرم. طبق اطلاعاتی که از این روستا در اینترنت وجود دارد، روستایی کوچک از توابع بخش کهک شهرستان قم است. همانجایی که چند صد سال قبل ملاصدرا هم روزگاری را در آن گذرانده بود. اگر قم را به سمت کاشان برانید، این روستا در سمت راست جاده قرار دارد. روستایی تاریخی با قدمت 3000 سال قبل که این روزها خشکسالی، نفسش را تنگ کرده. حدود 2400 نفر هم هنوز در آن سکونت دارند. ابراهیم هم سالها بعد مسیر برادرش ابوالقاسم را ادامه داد و به سپاه پاسداران پیوست. او شده بود تخریبچی و مختصص در طراحی و خنثی کردن تلههای انفجاری.
ابراهیمِ در مسابقه «ضدگلوله»
تخصص خاص ابراهیم باعث شد تا در بعضی برنامههای تلویزیونی که با انفجار و توپ و ترکش همراه است، بشود مشاور نظامی. اگر اسم برنامه «ضدگلوله» به گوشتان خورده شاید جالب باشد که بدانید، ابراهیم یکی از مشاوران نظامی این برنامه بود. او حدود 14 ماه با این برنامه همکاری کرد. روایت یکی از خبرنگارانی که دی ماه گذشته برای پوشش خبری از مرحله نهایی این برنامه به شهرک سینمایی دفاع مقدس رفته بود، خواندنی است. علیرضا خوببخت، خبرنگار خبرگزاری تسنیم ابراهیم را اینگونه روایت کرده است:
«سیزدهم دیماه پارسال سازمان اوج از ما دعوت کرد تا برای پوشش مراسم اختتامیه مستند مسابقه ضد گلوله به محل ضبط این برنامه در تیپ مکانیزه 20 رمضان سپاه برویم. تعدادی خبرنگار و عکاس خبرگزاریهای دیگر هم همراه ما بودند. زمانی که به تیپ رمضان رسیدیم، سردار پاکپور هم لحظاتی پس از ما برای سخنرانی و اهدای جوایز نفرات برتر این مسابقه در محل تیپ حاضر شد. پس از دقایقی, شرکتکنندگان مسابقه و همه حاضرین برای آغاز مراسم اختتامیه به سالن برگزاری این مراسم رفتیم. من هم بر روی یکی از سکوهای سالن نشستم که از قضا در فاصله کمی با فرد لاغر اندام پر تحرکی که لباس نظامی کویری پوشیده بود و خندهای روی لب داشت نشستم. بعداً فهمیدم او را رشید صدا میزنند.»
هدف: خنثی کردن تلههای انفجاری
با بالا گرفتن بحران در سوریه و عراق، پای نیروهای ایرانی هم به این کشورها باز شد. عراق همسایه ایران بود و هرگونه تلاطم در وضعیت امنیتی آن، خواه ناخواه روی کمربند امنیتی ایران هم تاثیر میگذاشت. سوریه هم از قدیمالایام متحد سنتی جمهوری اسلامی محسوب میشد و حتی در روزهای جنگ و مجادله صدام با جمهوری اسلامی هم جانب ایرانیان را گرفته بود. رشید و امثال رشید به عنوان متخصص تخریب از کسانی بودند که حضورشان اهمیتی حیاتی در منطقه داشت. استفاده از تلههای انفجاری برای تلفات گرفتن از نیروهای مقاومت از شگردهای تکفیریها بود. هرچند در این میان از کمکهای مستقیم و غیرمستقیم اسرائیلیها هم بیبهره نبودند. در چنین وضعیتی بود که حضور ابراهیم و همکاران او برای خنثی کردن چنین شگردهایی اهمیت دوچندان پیدا میکرد.
ابراهیم در یکی از معدود مصاحبههای تصویری که از او بر جای مانده اعلام میکند که حدود 300 تله انفجاری را خنثی کرده است. آنقدر در این حوزه اعتماد به نفس پیدا کرده که روبهرو شدن با تلههای انفجاری برایش به یک موضوع عادی و پیش پا افتاده تبدیل شود و به شوخی و خنده بگوید اگر قرار است شهید شود بهتر است با گلوله مستقیم دشمن به شهادت برسد تا اینکه پای یک تله انفجاری راهی عالم دیگر شود. انگار رویایی مستقیم با دشمن، برای او شیرینی دیگری داشت. تقدیر اما این بود که ابراهیم در کنار یکی از همین تلههای انفجاری، خدا را ملاقات کند.
تیر 97؛ جاده تدمر – دیرالزور
طبق معمول رفته بود برای خنثی کردن یکی از همین تلههای انفجاری. طبق گفته خودش نباید چندان هیجانزده شده بود. کسی که خنثی کردن بیش از 300 تله را در کولهبار تجربیاتش دارد نباید از روبهرو شدن با یک تله انفجاری مثل همه تلههای دیگر هیجانزده شود. با این حال گویا سرنوشت دیگری برای او رقم خورده بود. آفتاب دهم تیرماه در حال غروب بود که خبر شهادت یکی دیگر از نیروهای مستشاری ایران به دفتر فرماندهی نیروهای ایرانی در سوریه مخابره شد. بالای برگه خبر در کنار نام رزمنده جوان ایرانی نوشته بود: ستوان یکم پاسدار، اعزامی از تیپ 20 مکانیزه رمضان!
خانواده رشیدها
خانواده رشید خانواده عجیبی هستند. آنها رشیــــد قبل از این یک پسرشان را هم تقدیم انقلاب کرده بودند. ابوالقاسم برادر بزرگتر ابراهیم از رزمندگان قمی بود که در همان روزهای سخت و کشدار جنگ در دهه 60، روانه جبهه شده بود. هرچند خبر شهادتش به خانواده رسیده بود اما پیکرش تا شش سال بعد از اتمام جنگ بازنگشت. در نهایت اما سال 73 در تفحصهایی که در مناطق عملیاتی صورت میگرفت، پیکر ابوالقاسم شناسایی شد و به خاک میهن بازگشت. ابراهیم هشت ساله بود که بقایای پیکر برادر شهیدش را دفن کردند.
یک شهید دهه شصتی
ابراهیم از نسل قبل رزمندگان نبود. او مثل خیلی از ماها دهه شصتی بود. متولد 1365. زودتر از خیلی از ماها ازدواج کرده بود. دو فرزند هم داشت. دوازدهم تیرماه وقتی پیکرش را به ایران آوردند، همسر و دو فرزندش در کنار هم آخرین تصویر خانوادگی را گرفتند. با این تفاوت که برخلاف همه تصاویر خانوادگی دیگر، پدر این مرتبه در تابوتی پیچیده در پرچمی سه رنگ دراز کشیده و چشمانش را بسته بود. تصویری که در شبکههای اجتماعی بازخورد زیادی داشت و خیلی هم دست به دست شد.
مراقب همسرم باشید!
ابراهیم در وصیتنامهای که بهمن 1396 نوشته دست روی بعضی مسائلی گذاشته که خواندن سطرهایی از آن خالی از لطف نیست: در این زمان که اینجانب جسماً کنارتان نیستم بخاطر تمام ضعفها و کمبودهایم حلالیت میطلبم… در دیدگاه کلان، نوع مسئولیت مهم نیست، بلکه انجام صحیح آن اهمیت دارد و جزءترین نیروها و مسئولیتها با سهلانگاری و سستی ممکن است بزرگترین ضربه را بزنند: بهخاطر میخی نعلی افتاد**بهخاطر نعلی، اسبی افتاد* بهخاطر اسبی، سواری افتاد** بهخاطر سواری، جنگی شکست خورد* بهخاطر شکستی، مملکتی شکست خورد** و همه اینها بهخاطر کسی بود که میخ را محکم نکوبیده بود. دقت داشته باشیم خدایی نکرده روزی این متن گویای حال ما نباشد و انشاءا… همه رزمندگان اسلام در هر نقطه و مسئولیتی که هستند به نحو احسن کار خود را انجام میدهند و انقلاب و اسلام همیشه سربلند میشود و هست و پرچم انقلابمان توسط نائبش به صاحب اصلی آن میرسد. خانم سمیه عسگری فرزند علی همسر اینجانب میباشد و تمام حق و حقوق اینجانب به ایشان میرسد.
دوستان و خانواده عزیزم هیچوقت همسرم را تنها نگذارید و نگذارید تنها بماند…
نویسنده: محمدصادق علیزاده
منبع: روزنامه جام جم، چهارشنبه 1397/4/20