بدون شوهرم هرگز

بدون شوهرم هرگز نام خاطرات یوستینه هارون مهدوی، زنی آلمانی است که در اواسط دهه چهل با یک دانشجوی جوان ایرانی مقیم آلمان ازدواج می کند. زوج جوان در سال 47 به ایران آمده و تا پاییز 58 در این کشور به سر می برند. مسعود هارون مهدوی تکنوکرات جوانی است که از آلمانیها انضباط و سخت کوشی آموخته و سری پرشور و آرزوهایی دور و دراز برای خدمت به کشورش دارد.
عنوان کتاب در وهله اول خواننده را به این گمان می برد که با اثری فانتزی و روایتی شورانگیز از یک زندگی عاشقانه روبروست. البته این بخشی از روایت کتاب را تشکیل می دهد. تازه این وجه داستان مضمونی مستشرقانه ندارد. تازه عروس آلمانی از همان اوان آمدن به ایران عاشق تاریخ و طبیعت و مردمان آن می شود و بی هیچ اغراقی آن را نه وطن دوم که وطن اصلی خود می خواند.
اما بخش خواندنی و اصلی کتاب توصیف نویسنده از زندگی شغلی همسرش در ده سال آخر رژیم گذشته است. تکنوکرات جوان کارش را از راه اندازی و مدیریت یک مدرسه عالی صنعتی در کرمان آغاز می کند. به دلیل پشتکار و خلاقیت و ریسک پذیری به زودی در کانون توجه قرار گرفته و به سمت شهرداری مشهد منصوب می شود. مهدوی دوبار این پست را تجربه و هربار بدلیل ناسازگاری با استانداران و دستگاه امنیتی وادار به استعفا می شود. واپسین شغل وی شهرداری بخشی از تهران است که فرجامی خوش نداشته و با پرونده سازی ساواک به زندانی سه ماهه در ابتدای سال 57 به پایان می رسد.
نویسنده با نگاهی ریزبین به شرح تکاپوی امیدوارانه ولی نافرجام مدیری میانی می پردازد که در یک نظام اداری فاسد بیهوده تلاش می کند طرحی نو در اندازد. این تلاش به سرانجام نمی رسد زیرا عمده دولتمردان یا فاسدند و یا اهل مماشات و ترجیحشان سازگاری با محیط است تا مبارزه و ناسازگاری.


سازمان امنیت هم که باید چشم و گوش بینا و شنوای دستگاه باشد، شریک دزد و رفیق قافله است و بخشی از الیگارشیهای موجود.
مطابق روایت کتاب، ایران دهه چهل و پنجاه شمسی یک استبداد عریان است که لایه نازکی از شبه دمکراسی پارلمانی رویش را پوشانده است. اما نکته مهم این است که در دل این استبداد متمرکز، جزیره های خودمختار کم نیست. قهرمان داستان چند بار در کمند آنها گرفتار و هر بار به نحوی خلاصی می یابد.
ایده های نو، افکار مترقی و نیتهای خیر هریک به گونه ای در بروکراسی فاسد و نظام سیاسی فشل گرفتار و گم می شوند. تملق و چاپلوسی سکه رایج روزگار است و ساواک مترصد و حی و حاضر است تا دهان منتقدان دلسوز و مدیران ناراضی و درستکار را ببندد. در جا جای کتاب نویسنده با حسرت می گوید که اگر اینها نبود، انقلاب هم نمی آمد.
مدیر سرخورده اما تا آخر به این امید واهی دل می بندد که پادشاه مملکت از این تبهکاریها بیخبر است و تلاش می کند وی را از دغلکاری و فساد زیردستانش آگاه نماید. واپسین تلاش در این زمینه مانند تیری کمانه کرده به خودش بازگشته و زندان را برایش به ارمغان می آورد. کوتاه زمانی پس از آزادی انقلاب از راه می رسد و نه از تاک نشانی می ماند و نه از تاک نشان.
این کتاب جذاب توسط مهدی سجودی مقدم در 488 صفحه ترجمه و توسط نشر مهراندیش راهی بازار نشر شده است.

تاریخ درج مطلب: سه شنبه، ۵ اردیبهشت، ۱۳۹۱ ۱۰:۵۱ ق.ظ

دسته بندی: خاطره نگاشته ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *