خاطراتی از مرحوم آیت الله مسلمی کاشانی؛ شناسنامه علما بود!

حجت‌الاسلام والمسلمین سید جمال‌الدین ضیایی از شاگردان باسابقه و صمیمی آیت‌الله مسلمی کاشانی،‌ ضمن توصیف ابعاد شخصیت علمی و اخلاقی ایشان، از روابط خانوادگی با آن مرحوم در نجف اشرف و خاطرات استاد خود سخن به میان آوردند.

بفرمایید با آیت‌الله مسلمی کاشانی چگونه و کجا آشنا شدید؟

آقای معرفت در شارع‌الرسول [نجف اشرف] خانه‌ای داشت و چون در سال 49 به ایران آمد، خانه خود را در اختیار پدرم گذاشت. همسایه روبروی منزل ما آیت‌الله مسلمی کاشانی بود. از آنجا بود که پدرم با ایشان آشنا شد؛ یعنی آشنایی ایشان با پدرم قریب پنجاه سال است. در سال 57 که صدام ایرانیان را از عراق بیرون کرد، ما جزو آنها بودیم و پدرم در همان سال به قم آمد. یکی از دلایل آشنایی ما با آقای مسلمی این بود که خواهرانم دوست داشتند قالی‌بافی یاد بگیرند. پدرم دوست نداشت و برایش سخت بود که آنها به منزل دیگران بروند. چون آقای مسلمی با وجود آنکه درجه علمیت داشت و در منزل قالی می‌بافت، به منزل او رفتم تا این هنر را یاد بگیرم و به خواهرانم یاد بدهم.
تقریبا دو سه ماه خدمت ایشان بودم. تمام کارهای قالی (ریشه، نقشه زدن، پود و…) را به من آموزش داد. در مدتی که آنجا بودم، ایشان توانست یک قالی را به اتمام برساند. سپس به منزل پدرم آمد و برای ما یک دار قالی زد و تمام کارهای اولیه‌اش را انجام داد و من این هنر را به خواهرانم آموزش دادم. ایشان با دسترنج خودش امرار معاش می‌کرد. پس از چند سال تصمیم گرفتم درس طلبگی بخوانم. در قم خدمت هر کسی که می‌رفتم و می‌گفتم می‌خواهم به صورت آزاد درس طلبگی بخوانم، قبول نمی‌کرد به من درس بدهد؛ درنتیجه موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و او پیشنهاد کرد خدمت آقای مسلمی بروم و از ایشان بخواهم تا شخصی را به من معرفی کند. ایشان خیلی سریع فرمود: «خودم این کار را به عهده می‌گیرم و به شما درس می‌دهم»؛ یعنی یک شخصیت علمی و آیت‌الله‌ بیاید به من جامع المقدمات، امثله و درسهای ابتدایی را آموزش بدهد! این تواضع ایشان را نشان می‌دهد. خیلی کم پیدا می‌شوند کسانی که این‌گونه باشند. بیشتر آقایان به دنبال تدریس درسهای مکاتب، رسائل و بالاتر هستند؛ ولی ایشان سریعا گفت: «خودم درس می‌دهم.» روبروی دفتر آیت‌الله صافی حجره‌ای بود، آنجا را گرفت و شروع به درسهای اولیه به من و برادرم کرد. هر روز ساعت هشت صبح در همان حجره با هم قرار داشتیم و به ما درس می‌داد. از او زیاد می‌پرسیدند که چرا کتابهای اولیه درس دستشان است! آقای مسلمی در درس دادن خیلی مصمم، محقق و از لحاظ روش واقعا اصولی، فقه و خیلی ادیب بود.
می‌دانید که در حوزه بعضی از درسهای مربوط به جامع‌المقدمات را نمی‌خوانند؛ ولی او تمام کتاب را به‌ طور کامل برای ما بیان و تدریس می‌کرد. در هیچ روزی از سال حتی ایام تابستان و جمعه‌ها درسش تعطیل نمی‌شد. زمانی که درس لمعه به پایان رسید، برادرم به دنبال اساتید دیگری رفت؛ ولی من با ایشان باقی ماندم. کتابهای جامع‌المقدمات، سیوطی و مغنی را که هشت باب است و در حوزه‌ فقط دو بابش درس داده می‌شود، به طور کامل در محضر ایشان فرا گرفتم. منطق، فقه، لمعتین، رسائل و کفایتین را به طور کامل به ما آموزش داد. در این بین شاگردان زیاد دیگری هم می‌آمدند و می‌رفتند؛ ولی شاگرد ثابتشان من بودم. در سالهای پایانی عمرشان فقط کتاب «اصول کافی» مانده بود که ایشان برای ما می‌خواند.

تحصیل شما نزد ایشان از آغاز تا پایان چه میزان طول کشید؟

از سال 67 درس خواندن من خدمت ایشان شروع شد؛ ولی در این بین چون تدریس بعضی از درسها، مانند کفایه را برای دیگران که تازه آمده بودند، تکرار می‌کرد، من نمی‌رفتم. زمانی که متوجه شدم اصول کافی را شروع کرده است، دوباره به خدمتشان رفتم. از سال 67 تا قبل از عید امسال از محضر آیت‌الله مسلمی کاشانی استفاده کردم.

لطفا از سجایای علمی و تسلط‌ ایشان به مفاهیم درسی بفرمایید.

یکی از خصوصیات بارز ایشان، تواضع علمی بود؛ به طوری که حاضر می‌شد از مطالب ابتدایی مثل شرح امثله تدریس کند. تواضع دیگرشان این بود که در کلاس درس تمام علما شرکت می‌کرد و کاری نداشت که این عالم همسن، کوچکتر یا بزرگتر از خودش است. من می‌گفتم ایشان شناسنامه علماست. همه علما را کامل می‌شناخت. در خلال درسها از خاطرات علما تعریف می‌کرد. از استاد اول خود، آیت‌الله رضوی تعریف می‌کرد تا آیات عظام: صدر، خویی، سید عبدالعلی و سبزواری. همه را می‌شناخت و در تمام درسهای آنها شرکت می‌کرد؛ چه در زمانی که در نجف اشرف بود و چه در زمانی که در قم حضور داشت.
ایشان چون در درس آیت‌الله صدر و خویی شرکت کرده بود و واقعا تبحر زیادی در اصول داشت. در اوایل طلبگی ما، در درس آیت‌الله وحید هم شرکت می‌کرد و جزو مستشکلین بود؛ یعنی اگر اشکالی می‌گرفت، آیت‌الله وحید روی آن موضوع به طور کامل فکر می‌کرد و علاقه بسیاری به ایشان داشت. چون ادیب بود، در درس ادبیات واقعا مهارت داشت. در بحث علمی و فقه هم مهارت خاصی داشت. از اعتبارات خود برای دیگران استفاده می‌کرد.
ایشان چون جزو اساتید و به نوعی جزو وکلای آیت‌الله خویی بود، اعتبار زیادی داشت. اگر کسی نامه‌ای برای شهریه می‌خواست، حتما می‌داد و اگر فردای آن روز می‌آمد و می‌گفت که اهمیتی داده نشده، خودش شخصا مراجعه می‌کرد و به کار او رسیدگی می‌کرد. به دفاتر می‌رفت که چرا شهریه آن شخص را نداده‌اند. برای خودش شهریه‌ای نمی‌گرفت، ولی از اعتبار خود برای دیگران طلب شهریه می‌کرد.

یعنی شأن و مقامی برای خودش قائل نبود.

بله. همین‌طور است. در برابر اهل بیت(ع) تواضع زیادی داشت و هر زمان اسمی از آنان برده می‌شد، گریه می‌کرد و با تمام وجود می‌گفت: «روحی و ارواح العالمین لهم الفداء». همیشه از یاد وقایع سیدالشهدا گریه می‌کرد. ساده‌زیستی ایشان واقعا بی‌تکلف بود. از منزل تا محل درس پیاده می‌آمد و همه فکر می‌کردند ایشان طلبه‌ای معمولی است. لباس‌های تمیز و خوب می‌پوشید. برای خودش شخصا خرید می‌کرد. زهد و عبادتش واقعی بود. به مال دنیا علاقه‌ای نداشت. حتی‌الامکان نافله‌ها را انجام می‌داد. پدرم تعریف می‌کرد در مسجد بروجردی شهر نجف، شبی در نیمه شعبان یا ماه رجب که اعمال مخصوصی دارد، ایشان آن اعمال مخصوص طولانی را که از روی مفاتیح خوانده می‌شد، تماما می‌خواند. در حین خواندن برق رفت و تاریک شد. حدود بیست دقیقه ایشان همان‌طور سرپا ایستاده بود تا برق بیاید و دوباره شروع به مابقی اعمال کرد. نماز که تمام شد، پدرم گفت: «در این بیست دقیقه می‌نشستید تا برق‌ بیاید و بعد باقی اعمال را به جا می‌آورید.» ایشان گفت: «مشغول ذکر گفتن شدم.» تلاوت قرآنشان هیچ وقت ترک نمی‌شد و هر شب یک جزء می‌خواند. به دیگران زیاد کمک می‌کرد. به غیر از اینکه شهریه طلبه‌ها را درست می‌کرد، کمک‌های زیادی در حد توان خود به طلبه‌ها می‌کرد. اگر کسی اظهار نداری می‌کرد، در حد توان خود کمک می‌کرد. حتی در این اواخر یکی که به علت امور مالی به زندان افتاد، شخصا رفت و کمک مالی کرد و او را از زندان بیرون آورد.

کیفیت تدریس، بیان و القای مطلب و نحوه ورودشان به مباحث درسی چگونه بود؟

ایشان زمانی که می‌خواست کتابی را درس بدهد، تمام کتابهایی را که درباره آن و حواشی آن بود، کاملا مطالعه می‌کرد. می‌گفت: «قبلا حافظه‌ام خیلی قوی بود؛ تا اینکه در نجف با شخصی کشتی گرفتم. در حین کشتی سرم به زمین خورد و از آن زمان حس کردم، حافظه‌ام کم شده است.» به همین علت برای اینکه مطالب از یادش نرود، یادداشت برمی‌داشت. هر آنچه مطالب خاص بود، به ما می‌گفت؛ حتی اگر در روزهای دیگر متوجه می‌شد مطلبی را فراموش کرده و نگفته است، سریعا به ما می‌گفت.
در ایام تعطیلی، مرحوم آقای شیخ محمد شاه‌آبادی در پارک سالاریه فلسفه درس می‌داد. ایشان هم شرکت می‌کرد و به من می‌گفت شما هم بیا، ضرری ندارد. من هم می‌رفتم. آقای شاه‌آبادی گهگاه برنامه اردویی ترتیب می‌داد؛ یک بار به همدان رفتیم. آشپزی این گروه را آقای مسلمی انجام می‌داد و این از تواضعشان بود. آیت‌اللهی که عمری درس خوانده، بیاید برای یک جمع غذا درست کند! من هم به ایشان کمک می‌کردم. از علمای دیگر خاطرات زیادی می‌گفت و من حسرت می‌خورم که کاش وقتی ایشان اینها را بیان می‌کرد، من می‌نوشتم.

بیشتر متمایل به چه کدام یک از بزرگان بود؟

بیشتر از آیت‌الله صدر تعریف می‌کرد و در درس اصول هم، بیشتر از اصول ایشان تدریس می‌کرد.

ایشان را عالمی منزوی می‌دانستند. چرا؟

آن‌طور که خودش تعریف می‌کرد، در زمانی که نجف بود و امام به آنجا رفت، ایشان جزو افرادی بود که به بدرقه امام رفت. بعد از پیروزی انقلاب، حضرت امام از آقای مسلمی خواست تا مسئولیتی قبول کند؛ ولی ایشان گفت: «می‌خواهم تدریس کنم.» امام هم قبول کردند. علت دیگر، تواضع ایشان بود. با آنکه علم زیادی داشت، ولی این‌گونه نبود که آن را بیان کند و طوری نبود که بخواهد مشهور بشود.

ارتباطشان با علما و بزرگان چگونه بود؟

به همه دفاتر می‌رفت و به همه علما سر می‌زد. حتی رهبری هم با ایشان آشنایی کامل داشت، تا چه برسد به علمای دیگر.

ایشان به شاگردپروری تا چه میزان اهمیت می‌داد؟

ایشان شاگردان زیادی پرورش داد. زمانی که در خدمتشان بودم، خیلی‌ها در درس ایشان شرکت می‌کردند و می‌رفتند. حتی شاگردانی را سراغ دارم که در حال حاضر جزو اساتید خوانسار و گلپایگان هستند.

روش ایشان در شاگردپروری چگونه بود؟ آیا درسی که می‌داد فردا از آنها می‌خواست و تعقیب می‌کرد؟

بله. از آنها کار می‌خواست. در این اواخر خیلی از کارها را به من سپرده بود. اصول کافی که می‌خواندیم، به من می‌گفت: «نکات ادبی آن پای شماست و شما باید فردا این کارها را انجام بدهی.» صبح هم که در کلاس حاضر می‌شدم، حتما می‌پرسید که مثلا این چه صیغه‌ای است؟ یا این کلمه ترکیبش چه می‌شود؟ درس را کاملا پیگیری می‌کرد و از طلبه‌ها سؤال می‌پرسید. پشتکار زیادی در تدریس داشت و مطالعه نکرده سر کلاس حاضر نمی‌شد و هر کتابی در مورد آن موضوع بود، مطالعه و در کلاس بیان می‌کرد. ما هر چه داریم، از ایشان است. یکی از خصلت‌های ایشان این بود که در هر مجلسی از کوچکترین فرصتی استفاده می‌کرد و بحث علمی را پیش می‌کشید.

اطلاع دارید هم‌مباحثه‌ای‌های ایشان در نجف کدام یک از بزرگان بودند؟

از پدرم شنیدم که آقامصطفی خمینی به منزل آقای مسلمی بسیار می‌آمد و با ایشان مباحثه علمی می‌کرد. آقای مسلمی همسایه خیلی خوبی بود.

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۷ مرداد، ۱۳۹۶ ۵:۵۱ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مشاهیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *