خاطرات آیت الله خسروشاهی از آیت الله هاشمی رفسنجانی؛ از دوران طلبگی تا دوران مظلومیت!
آنچه در پی میآید، متن سخنان استاد سید هادی خسروشاهی است در همایش بزرگداشت آیتالله هاشمی رفسنجانی در مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره) در قم.
آغاز آشنایی با هاشمی
من در سال ۱۳۳۲ به قم آمدم. چند صباحی و به طور موقت در مدرسه فیضیه سکونت داشتم و بعد از مدتی به مدرسه حجتیه منتقل شدم و آشنایی مرحوم آیتالله شیخ اسحاق آستارائی با اخوی بزرگوار مرحوم آیتالله سیداحمد خسروشاهی که هر دو از شاگردان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی بودند، سبب شد که بنده بتوانم حجرهای در مدرسه حجتیه داشته باشم. در مدرسه حجتیه که آیتالله سیدمحمد حجت، از مراجع ثلاث، ایجاد و تأسیس کرده بود، بیشتر طلاب آذری سکونت داشتند و در عین حال، گروهی از فضلای بلاد دیگر هم در آنجا بودند؛ از جمله آیات و حجج اسلام: اخوان مهدوی کنی، جوادی آملی، شیخ علی تهرانی (علی سعادتپرور) و اخوی ایشان، آیتالله سیدعلی خامنهای و اخوین ایشان، آیتالله امامی کاشانی و…
گروهی از آقایان کرمانی از جمله شهیدین عزیزین: محمد جواد باهنر و ایرانمنش و اخوان هاشمی رفسنجانی که بعضی از آنها مانند شیخ محمود هاشمی معمم بودند و آیتالله هاشمی رفسنجانی هم اگرچه در این حجره کرمانیها سکونت دائم نداشت، همیشه در کنار اخوان و دیگر برادران همشهری خود بود. حجره برادر عزیزمان حضرت آقای شیخ محمدجواد حجتی کرمانی هم در همین بخش از مدرسه حجتیه و در کنار حجره آقایان کرمانی قرار داشت و من به خاطر علقه فدائی اسلامی، زیاد به حجره ایشان میرفتم و در همین رفت و آمدها، با بقیه آقایان کرمانی هم آشنا شدم که یکی از آنها آیتالله هاشمی رفسنجانی بود که او هم به نوعی هوادار (سمپات) حرکت فدائیان اسلام و رهبری آن، به حساب میآمد.
شروع همکاری با هاشمی
اینها به سال ۱۳۳۴ برمیگردد و در واقع من از همان سال و به مدت شصت سال به نوعی، کم یا زیاد، با آیتالله هاشمی آشنایی و سپس همکاری داشتم. پس از این دوران ایشان به ترجمه کتاب «القضیه الفلسطینه» (تألیف استاد اکرم زعیتر، با گرایش اخوانی و سفیر اردن در ایران)، پرداخت که نشاندهنده بینش سیاسی وی درباره استعمار و رژیم صهیونیستی بود. ترجمه قسمتی از این کتاب در قم انجام پذیرفت و بخشی در روستای کرمان. ایامی که در قم ایشان به ترجمه آن مشغول بودند، گاهی به دیدنشان میرفتم که تا وارد میشدم، ایشان با لبخند همیشگی «المنجد» را میبست و میگفت: «المنجد سخنگو تشریف آوردند!» البته این در زمانی بود که حقیر روی علاقه شخصی و به طور خودآموز به زبان عربی، قبل از تکمیل زبان فارسی، اهتمام داشتم و لغاتی را که ایشان یادداشت کرده بودند تا در المنجد پیدا کنند، از من میپرسیدند که البته انبوه نبود. در یک مورد لغتی را که به نظرم «کاتدرائیه» بود، به باشگاه ترجمه کردم، اما در واقع به معنی کلیساست و ایشان به ترجمه من اعتماد کرد و آن را در کتاب آورد؛ اما بعدها که معنی اصلی به دست آمد، به شوخی گفتند: نکند بقیه ترجمههایت هم عوضی بوده است؟
به هر حال ترجمه آن کتاب که تحت عنوان «سرگذشت فلسطین، یا کارنامه سیاه استعمار» به چاپ رسید، نشاندهنده اندیشه سیاسی ایشان درباره مسائل جهان اسلام بهویژه فلسطین بود. در همین خصوص یک بار از من خواستند که به دیدار آقای اکرم زعیتر بروم و از او بپرسم که طومار تهیهشده درباره ایران را که به ایشان تحویل دادهاند، آیا به اردن فرستاده است یا نه؟ و من در تهران به دیدار ایشان رفتم که به گرمی استقبال کرد و وقتی فهمید که من هم بعضی از آثار رهبران اخوانالمسلمین را به فارسی ترجمه کرده و منتشر ساختهام، خیلی خوشحال شد و نوعی «اخوانجیه» بودن را احساس کرد! همین دیدار باعث آغاز دوستی بنده با ایشان شد که پس از رفتن ایشان از ایران هم ادامه یافت و شرحش را در خاطرات مربوط به آیتالله هاشمی رفسنجانی آوردهام.
در مورد آن طومار هم که گویا بر ضد رژیم بود، گفت: «به برادرم شیخ هاشمی بگویید که من آن را به اردن نفرستادم؛ چون اردن با شاه روابط صمیمانهای دارد و بیتردید اگر میفرستادم، بلافاصله به تهران گزارش میکردند و به طور طبیعی نخست مرا احضار میکردند که در امور داخلی کشور
متوقففیه دخالت کردهام، و سپس شیخ هاشمی گرفتار میشد.»
بعد از برگشت و دادن گزارش کار، ایشان تازه به من گفت که این طومار بر ضد شاه بوده و من احتمال دادم که اگر خودم به سراغ سفیر بروم، گرفتار شوم و لذا از شما که از موضوع مطلع نبودید، خواستم که به دیدن اکرم زعیتر بروید!
بعدها ایشان کتاب «امیرکبیر» را تألیف کرد. من هم چند مقاله یا کتابی را که در این زمینه داشتم، به ایشان دادم که بعضیها را داشتند و مرجوع کردند و بقیه را بعداً به من پس دادند. این کتاب نشاندهنده نوع اندیشه سیاسی ایشان در همان بعد استعمارستیزی است و آن را به مسلمانانی تقدیم میکنند که «از ضعف و انحطاط کشورهای اسلامی رنج میبرند و آرزوی مجد و عظمت اسلام را دارند و با اخلاص و فداکاری در راه تجدید جلا و شکوه اسلام و نجات مسلمین از بند استعمار و استثمار به پیکار برخاستهاند!» ایشان در این کتاب، برای احیای عظمت مسلمین به نوعی بازگشت به خویشتن مسلمانان اهتمام میورزد و در واقع به بیداری مسلمانان و نهضت اسلامی از همان نوعی که سیدجمالالدین اسدآبادی خواستارش بود، گرایش دارد.
دوران مبارزه
بعد از این مرحله ایشان با همکاری شهیدباهنر و آقای مهدوی کرمانی و دیگران، به نشر سالنامه و سپس فصلنامه «مکتب تشیع» پرداخت که با همکاری دانشمندان و فرزانگان حوزه و دانشگاه سالنامه و مجله پر و پیمانی شده بود و در تیراژ بالایی (گاهی دههزار نسخه)، چاپ و منتشر میگردید و حقیر هم مقالاتی در آنجا مینوشتم و این همزمان بود با همکاریام با مجله «مکتب اسلام» که قبل از مکتب تشیع آغاز به انتشار نموده بود. چون دیدگاه جناحی نداشتم، با هر نشریهای که در قم منتشر میشد، همکاری میکردم و حتی به مدت یک سال و نیم عملا سردبیری ماهنامه «مجموعه حکمت» را به عهده داشتم.
سالنامه «مکتب تشیع» به مدت هفت سال و فصلنامه هم برای یک سال و نیم منتشر گردید. افسوس که این نشریات که گوشهای از تاریخ فعالیتهای فرهنگی حوزه بهویژه آیتالله هاشمی در دوران سکوت و رکود است، در اختیار عموم نیست و ای کاش که دوستان آیتالله هاشمی این مجموعه را هم به عنوان یکی از آثار ایشان تجدیدچاپ کنند، البته بدون حذف و سانسور!
آیتالله هاشمی پس از آغاز مبارزات، در تهیه بیانیهها و اعلامیهها نقش ویژهای داشت که مجموعه آنها را من در جلد سوم و چهارم مجموعه «اسناد نهضت اسلامی ایران» آوردهام که اخیراً «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» در ده جلد چاپ کرده است. علاوه بر این فعالیت مبارزاتی تقریباً علنی، به پیشنهاد ایشان نشریه مخفی «بعثت» را با همکاری ایشان و آیتالله مصباح یزدی و مرحوم علی حجتی کرمانی و جناب سیدمحمود دعائی به مدت تقریباً دو سال به طور مخفیانه منتشر کردیم و تعقیب و مراقبت ساواک در کشف دستگاه پلیکپی و یا کشف نام مسئولین آن کارساز نشد. آیتالله مصباح یزدی پس از مدتی همکاری با بعثت، به تهیه و نشر «انتقام» پرداخت که بسیار مفید و ارزشمند بود.
مظلومیت هاشمی
حتی اشاره فهرستوار به نوع فعالیتهای آیتالله هاشمی رفسنجانی در دوران قبل از انقلاب در این وقت محدود، مقدور نیست و سخنانم را با اشاره به مظلومیت ایشان، در دوران اخیر خاتمه میدهم. میدانیم که بزرگان تأثیرگذار ما همواره مورد ظلم و ستم و اتهامهای گوناگون بودهاند: از سیدجمالالدین اسدآبادی تا شیخ فضلالله نوری تا آیتالله کاشانی و شهید نواب صفوی و امامخمینی و آیتالله بهشتی و دیگران. این امر گویای حقایق بسیاری است.
بد نیست که به دست خط سیدجمال درباره اتهاماتی که به او وارد کردهاند و در بین اسناد سید در مجلس شورای اسلامی موجود است، استناد کنم تا روشن شود نوع اتهامات چه بوده است. سید مینویسد: «هو العالم بالسرائر. معلوم خُلّان بهتر از جان بوده باشد که طائفه انکرزیّه، اروسم میخوانند و فرقه اسلامیّه، مجوسم میدانند! سنیْ رافضی و شیعهْ ناصبی، بعضی از اخیار چهار یاریّه، وهابیام گمان کردهاند و برخی از ابرار امامیّه بابیام پنداشتهاند! الهیانْ دهری و متقیانْ فاسق از تقوی بری! عالمانْ جاهل نادان و مؤمنانْ فاجر بیایمان انگاشتهاند؛ نه کافرم به خود میخواند و نه مسلمم از خود میداند. از مسجد مطرود و از دیر مردود، حیران شدهام که با کدام به مجادله برخیزم؟ الغریب فی البلدان و الطرید عن الاوطان!
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
هر چه گوید در حق ما، جای هیچ اکراه نیست
جمالالدین الحسینی»
نقل یا تکرار اتهامات به امام و مراجع دیگر در قم و نجف و… ضرورتی ندارد؛ ولی راجع به مظلومیت آیتالله هاشمی به نقل گفتگویی که در یکی از دیدارها انجام گرفته اشاره میکنم. در آخرین دیدار، به آیتالله هاشمی گفتم: «چرا برای پاسخگویی لازم (نه مشاجره و منازعه) اقدام نمیکنید؟» طبق معمول خود، خندید و گفت: «من صلاح نظام نمیدانم که با این قبیل افراد دهن به دهن بشوم بهویژه که هرگونه پاسخگویی و توضیح ما، با اتهامی بزرگتر و اهانتهای بیشتر روبرو میگردد.» شعر منسوب به مولا، امام علی علیهالسلام را که در موارد مشابه بیان داشته است و در دیوان منسوب به حضرت آمده است، خواندم که ایشان آن را پسندید و یادداشت کرد. امام علی علیهالسلام در مقابل هجمات معاویه و یارانش میگوید:
ذی سفه یواجهنی بجهل
و اکره ان اکون له مجیبا
یزید سفاهه و ازید حلماً
کعود زاده الاحراق طیبا
ـ نادانی، از روی جهل به من حمله میکند و من دوست ندارم که پاسخگوی او باشم. او بر «سفاهت» خود میافزاید و من بر «حلم» خود. مانند «عود» که با سوختن، بوی خوشش بیشتر میشود.
منبع: روزنامه اطلاعات