داستان خوردن یک جیره غذایی که تنها در تاریکی به کاکائو شباهت داشت!
روایت احمد داوودی از مانور عملیاتی غواصان تیپ ۲۱ امام رضا (ع) در سال ۶۴، به نقل از کتاب عملیات فریب (نوشته مرتضی قاضی، انتشارات روایت فتح):
سه ماه از آموزشها گذشته بود که فرماندهها گفتند: «میخوایم بریم مانور.» برنامه این بود که ما را ببرند توی نیهای اطراف کارون. گفتند: «باید بیستوچهار ساعت لای نیها پنهان شید طوری که وقتی گشتیهای ما برای بازرسی اومدن، پیداتون نکنن. هیچکس حق نداره از لای نیها بیاد بیرون. همه کارهاتون رو توی همون لباس غواصی بکنید، حتی دستشویی. وضو گرفتن و آستین بالا زدن نداریم. حق ندارید لباس غواصی رو دربیارید.»
تمرین بود برای خود عملیات. بهمان گفتند این مانور برای این است که آماده بشوید توی عملیات هم همین کار را بکنید. شب مانور رسید. رفتیم توی آب. هر کداممان یک جا برای خودمان پیدا کردیم. با هم پنج، شش متر فاصله داشتیم. فرماندهها گفته بودند: «ما میآییم برای بازدید، باید طوری استتار کرده باشید که شما رو نبینیم.» هر دو ساعت صدایی میآمد. فرماندهها میآمدند و نگاه میکردند. متوجه ما نمیشدند. جیره غذاییمان توی مانور کاکائو بود. خیلی مقوی بود. یک دانهاش کار یک وعده غذا را میکرد. اندازهاش دو برابر بیسکوییتهای معمولی بود. داخل هر بسته چهار تا کاکائو بود. میگذاشتیمشان توی لباسمان. جیره بیستوچهار ساعتمان بود. یک قمقمه آب هم داشتیم. تجهیزاتمان هم کاملا مثل عملیات بود. من آرپیجیزن بودم. هم آرپیجی داشتم، هم کلاش.
یک شبانهروز آنجا بودیم. نیمهشب بود که آمدند جمعمان کردند و برگرداندنمان مقر خودمان. دیدم چند نفر از بچهها دلشان را گرفتهاند و حالا نخند، کی بخند. داستان از این قرار بود که شب دوم یکی از بچهها دستشوییاش میگیرد. همان توی لباس غواصی کارش را میکند. یک ساعت بعد یکی از بچههایی که کنارش بوده گرسنهاش میشود. میرود سراغش و میگوید: «من جیرهام تموم شده، اگه از جیرهات چیزی مونده یه خرده بده بخورم. ضعف کردم.» این بنده خدا هم توی آن تاریکی زیپ لباس غواصیاش را میکشد پایین و دست میکند توی لباس، دستش میخورد به چیزی، فکر میکند جیره غذایی است. درمیآورد و میدهد بهش. دیگر خودتان بقیهاش را حدس بزنید. تا مدتها این ماجرا شده بود سوژه شوخی بچهها.