دام صهیونیستی برای سیدحسن نصرالله؛ ماجرای تلاش یک انتشارات برای انتشار کتابی درباره رهبر حزب الله!
حمید داودآبادی، محقق و نویسنده دفاع مقدس و نویسنده کتاب سید عزیز در یادداشتی از یک ماجرای عجیب در رابطه با سیدحسن نصرالله پرده برداشت. داودآبادی، در صفحه شخصی اش اینگونه نوشت:
حدود 9 سال پیش، خانمی چند بار برایم ایمیل زد و عنوان کرد: «بنده … از موسسه علمی آموزشی … هستم. مدیر ما آقای مهندس … می خواهد با جنابعالی نشست و گفت وگویی داشته باشد.»
تعجب کردم. برایش نوشتم: «ببخشید ظاهرا بنده را اشتباه گرفته اید. مدیر موسسه ای علمی و دانشگاهی با بنده چه کاری می تواند داشته باشد.»
برحسب اتفاق دفتر آنها درست روبه روی دفتر کار خودم بود. به اصرار ایشان، سرانجام قرار را برای یک بعدازظهر گرم تابستان در دفتر او گذاشتم. وقتی وارد دفتر مهندس … شدم، خانمی خود را … معرفی کرد و گفت که او بوده ایمیل زده و درخواست جلسه داشته است.
مدیر جوان موسسه، بدون مقدمه گفت قصد انتشار کتابی پیرامون زندگی “سیدحسن نصرالله” دبیرکل حزب الله لبنان را دارند. خیلی تعجب کردم. آنها که کارشان فقط انتشار کتاب های کمک درسی است، چه کار دارند به سیدحسن نصرالله؟!
وقتی علت را پرسیدم، گفت: «چند وقت پبش سردار … که از دوستان بسیار نزدیک بنده است، زنگ زد و گفت که سریع به دفترش بروم. وقتی رفتم، دیدم سیدحسن نصرالله هم آن جاست. سردار به من گفت: خیلی خوب است شما که انتشاراتی به این بزرگی و فراگیر دارید، در کنار کارهای علمی و درسی خود، کتابی هم از زندگی سیدحسن نصرالله منتشر کنید. آقای نصرالله گفت: چند سال پیش آقای حمید داودآبادی گفت وگوهای مفصلی با من انجام داده و خاطراتم را گرفته؛ خوب است از آنها استفاده شود.برای همین مزاحم شما شدیم که همین الان بنشینیم قرارداد این کار را ببندیم تا هرچه سریع تر این کتاب ارزشمند منتشر شود.»
به درخواست ایشان، یکی دو جلسه دیگر هم گذاشتیم که آن خانم همه را هماهنگ می کرد و در تمام جلسات هم حضور فعال داشت و یادداشت برداری می کرد. مهندس گفت که می خواهد اولین چاپ کتاب “زندگی نامه سیدحسن نصرالله” را در آلمان منتشر کند، سپس در کشورهای عربی و دست آخر ترجمه فارسی آن را در ایران چاپ کند.آنطور که می گفت با انتشارات آلمان و امارت هم صحبت هایش را کرده و فقط منتظر متن کتاب بود.
آن خانم (که فکر می کردم منشی مهندس است و بعدا فهمیدم معاون تحقیق و پژوهش موسسه است) اصرار داشت هرچه سریع تر متن مصاحبه ها را برایش بیاورم تا به مترجمین بدهد.
مهندس گفت که قرارداد چاپ کتاب را برای انتشار 100 هزار نسخه آماده کرده است که بابت آن 50 میلیون تومان به بنده پرداخت می کند و همین روال در نوبت های بعدی چاپ ادامه خواهد داشت.
(50 میلیون تومان 9 سال پیش که فکر کنم دلار 1000 تومان بود [این یادداشت در تیرماه 1397 نوشته شده است]؛ یعنی معادل 50 هزار دلار که به قیمت امروز می شود حدود 400 میلیون تومان. آن هم فقط برای چاپ اول کتاب!)
هرچه اصرار آقای مدیر و به خصوص خانم معاون بیشتر می شد، میزان شک و تردید من نسبت به بستن قرارداد بالا می رفت.
دست بر قضا در جلسه ای، آن سردار را دیدم. از او پرسیدم: شما آقای … را می شناسید؟
شروع کرد به تفکر و جستجو در حافظه اش و گفت: نه، نمی شناسم. ایشون کی هست؟
با تعجب گفتم: مدیر موسسه آموزشی …
بیشتر فکر کرد و گفت: آهان. بله. یک بار او را در جایی دیدم. چطور مگه؟
صحبت های مهندس را که گفته بود از دوستان نزدیک سردار است و تلفن زده بیا دفتر من و سیدحسن نصرالله و … را برایش گفتم.
با تعجب گفت: «من و ایشون و سیدحسن نصرالله؟ اصلا چنین جلسه ای نبوده. من فقط یک بار آن هم برحسب اتفاق آقای … را در جایی دیدم که خودش گفت می خواهد کتابی درباره زندگی سیدحسن نصرالله در ایران و خارج منتشر کند، من هم گفتم کار خوبی است. همین و بس. آن جا هم نه سیدحسن نصرالله بود و نه حرفی از شما شد!»
این قضیه شک و تردیدم را خیلی بیشتر کرد.
جلسه بعد که به دفتر مهندس رفتم، مجددا بحث سردار را پیش کشیدم که او دوباره همان حرف ها را درباره دوستی اش با سردار و جلسه با حضور نصرالله تعریف کرد. جالب تر این بود که خانم معاون، در اولین جلسه به بنده گفته بود: «من برای جمع آوری خاطرات و زندگی نامه سیدحسن نصرالله، در اینترنت خیلی جستجو کردم که فقط به نام شما برخورد کردم، برای همین بهتون ایمیل زدم تا از مطالب شما استفاده کنیم!»
در آخرین جلسه که آقای مهندس و به خصوص خانم معاون روی 50 میلیون تومان مانور می دادند و این که همه کارهای چاپ کتاب آماده است و ناشر آلمانی و اماراتی منتظر متن هستند، سوالی پرسیدم که در پاسخ دادنش درماندند. سوال این بود: «خودتان به خوبی واقفید در غرب و کشورهای اروپایی و آلمان، حزب الله لبنان و دبیرکل آن سیدحسن نصرالله تروریست محسوب می شوند و محدودیت های بسیاری درباره آنها وجود دارد. با توجه به این که شما مدیر موسسه علمی آموزشی بزرگی هستید که به گفته خودتان در آلمان و اروپا نمایندگی دارید، چرا مشتاق انتشار کتاب زندگی نامه ایشان شده اید؟! آیا این مسئله به وجهه علمی شما ضربه نخواهد زد؟ اصلا چه شده که به یک باره می خواهید کتابی غیردرسی آن هم چنین چیزی منتشر کنید؟!»
آقای مهندس و خانم معاون که به تته پته افتاده بودند، سعی کردند هر طوری شده توجیه کنند و مدام تکرار می کردند: «حالا شما متن کتاب رو بیارید تا به مترجمین بدهیم و کار به سرعت جلو برود، سر این موضوع هم صحبت خواهیم کرد …» که گفتم: «ببخشید، تا وقتی پاسخی منطقی به این سوال ندادید، از دادن متن خاطرات معذورم.» و دیگر به ایمیل و تلفن های شان پاسخ ندادم.
چند ماهی بیشتر نگذشت که خبری بسیار عجیب شنیدم که واقعا شوکه ام کرد: «خانم … از مدیران موسسه انتشاراتی علمی آموزشی … به اسرائیل پناهنده شد!»
چندی بعد کتاب را خدمت مقام معظم رهبری تقدیم کردم که ایشان بر آن تقریظ فرمودند: «هر چیزی که مایه ی شناخت و تکریم بیشتر آن سید عزیز شود، خوب و برای من مطلوب است.»
کتاب را به نشر یازهرا (س) سپردم، سال 1390 به نام “سید عزیز” منتشر شد و 15 درصد حق التالیف آن (کم تر از یک میلیون تومان) حلال را به جان پذیرفتم!