راز کوهنوردی با کشتیگیر محله؛ خاطراتی از فعالیتهای مردمی شیخ شهید.
خاطراتی از فعالیتهای داوطلبانه و مردم دوستانه شهید آیت الله مهدی شاه آبادی (1):
مشکلات تبلیغ در روستاها
همسر شهید: بچهها را برمیداشتیم و به دنبال آقا به روستاها میرفتیم. با توجه به تبلیغات ضدروحانی رژیم، ایشان جاهایی را انتخاب میکرد که سختی بیشتر و نیاز شدیدتر داشته باشند و به نوعی از نظر شرایط، زندگی در آنها مشکلتر باشد. در ورود ما به بعضی از روستاها با استقبال سرد روستاییان مواجه میشدیم. گاهی میشد که در اثر تبلیغات سوء رژیم علیه روحانیت، بهحدی روستاییان با ما مخالفت میکردند که حتی از فروش نان به ما ابا داشتند، لذا ایشان به همراه خودشان نان خشک و پنیر میبردند.»
روز از نو روزی از نو!
همسر شهید: توجه بیشتر ایشان بر روی نوجوانان و جوانان روستاها بود و میکوشیدند با برنامههای درسی، تفریحی، ورزشی و تربیتی خاصی که مورد توجه آنان باشد، در علاقهمندساختن آنان به اسلام موثر باشند. ایشان آنقدر در جذب مردم پشتکار و احساس مسئولیت به خرج میدادند تا مردم را آگاه سازند. رفتار روستاییان در روزهای آخر اقامت ما با روزهای ورودمان تفاوتی توصیفناپذیر داشت. مردم با اصرار و التماس از خروج آقا از روستا جلوگیری میکردند و با گریه در جلو خودرو جمع میشدند و از آقا میخواستند که مجددا در یک فرصت دیگر به ده بیایند، ولی ایشان به جای این کار که در رمضان بعد و یا محرم آینده به همان ده برگردند و از این روستای آماده و جذبشده استفاده کنند، این محل را به یک روحانی جدید میسپردند و خودشان به یک روستای دیگر میرفتند و روز از نو روزی از نو.
حضور در مسجد را تعطیل نمیکردند
شهید آیتالله شاهآبادی در اوایل ورود به روستای فشم، وقتی سراغ مسجد محل را از اهالی میگیرند با مکانی متروکه روبهرو میشوند که با تلاش بسیار، پس از ٢ روز، موفق به گشودن درِ آن میشوند، مکانی که کف آن به قدری پستی و بلندی داشته که بهعنوان مصلّی قابلیت استفاده نداشته اما ایشان به همراه فرزند (تنها مأمومشان) تا یک ماه به تنهایی به مسجد میرفتند، در حالی که هیچکس برای اقتدا به ایشان، به مسجد نیامده و ایشان در بازگشت به منزل، به خاطر احتیاط به سبب ناهمواری سطح مسجد، نماز را اعاده میکردند، اما رفتن به مسجد را تعطیل نمیکردند. یک شب به سراغ جوان پهلوان و کشتیگیر محله میروند و با برقراری ارتباط با او و جوانان دیگر باب دوستی را میگشایند. سپس از همسر خود درخواست میکنند غذایی تهیه کرده و بدین ترتیب همراه با جوانان محله چندین شب متوالی به کوهنوردی میروند و آرام آرام پای آنان را به مسجد باز میکنند تا اینکه پس از مدتی آمدن به مسجد و نماز خواندن یا تنها نماز خواندن، به شهید شاهآبادی علاقهمند شده و به ایشان اقتدا میکنند.
دوری از اسراف
خانم خسروی، عروس خانواده حاج مهدی شاهآبادی: یکی از چیزهایی که در رابطه با حاج آقا همیشه برای من جاودانه باقی مانده، دوری ایشان از اسراف بود. همیشه بدترین میوه را از میوهفروشی میخریدند و میگفتند هیچکس نیست این نعمت خدا را بخورد. حالا من این قسمت خراب میوه را جدا میکنم و بخش سالم آن را میخورم، چه اشکالی دارد؟ آن وقت قشنگ میوه را پوست میگرفتند و انسان لذت میبرد از این همه دقتشان. آخرین دیدارم با حاج آقا هیچ وقت فراموشم نمیشود. ایشان در کارهای خانه خیلی کمکحال حاج خانم بودند، آنطور نبود که بگویند کارهای خانه مال زن است، از هیچ کمکی دریغ نداشتند. یک روز قبل از آنکه عازم جبهه شوند، آخرین دیدار من با ایشان بود، آن روز ماشین لباسشویی حاج خانم خراب بود و شهید شاهآبادی میخواستند آن را تعمیر کنند، من احساس کردم خیلی خسته هستند و چون دستشان بند بود و راضی نمیشدند کارشان را رها کنند و چیزی بخورند، من برایشان آب پرتقال گرفتم و لیوان را به لبهایشان گذاشتم. در این هنگام یک نگاه محبتآمیزی به من کردند که تا عمق جانم نفوذ کرد و من هنوز دنبال آن نگاه هستم. درواقع ایشان با چشمانشان از من تشکر کردند. بعد هم همراهشان نماز را به جماعت خواندم، تنها من و آقاجان، همراه با تعقیبات نمازی که بسیار در ذهنم مانده و هر لحظه یاد آن روز میافتم، دگرگون میشوم. پسر من اولین نوه حاج آقا بود. ایشان فوقالعاده به وی علاقهمند بودند، زود به زود دلشان برای او تنگ میشد و میآمدند و با محمد علی بازی میکردند. ایشان به زنان و تحصیلکردن آنها نیز فوقالعاده اهمیت میدادند و میگفتند در زمان طاغوت بیشترین قشری که به آنان ظلم شد، زنان بودند. عقیده داشتند زنان باید رشد کنند تا فرهنگ جامعه از ریشه متحول شود. به خاطر همین هم بود که خانه خودشان را تبدیل به حوزه علمیه کردند و ما هم در همین محل، «تحریرالوسیله» را از ایشان یاد گرفتیم.
پی نوشت:
(1) آیتالله شاه آبادی در سال ۱۳۰۹ در قم به دنیا آمد. در ۴ سالگی به علت هجرت والد مکرم (مرحوم آیتالله میرزا محمد علی شاهآبادی – استاد عرفان حضرت امامخمینی) به تهران رفته و دوران طفولیت و کودکی خویش را در مکتبخانه قرآن امامزاده یحیی(ع) به مدت ۲ سال گذراند. تحصیل دوره ابتدایی را از ۶ سالگی تا ۱۲ سالگی به پایان برد. در حین همین سالها ادبیات عرب را از پدر بزرگوار خویش و نیز از برادر بزرگتر خود فرا گرفت. در سال ۱۳۲۳ جهت تحصیل کامل دروس علمیه در دبیرستان مروی تهران ثبتنام کرده و با کسب موفقیت در دروس حوزوی در سال ۱۳۲۷ در ۱۸ سالگی ملبس به لباس مقدس روحانیت شد. آیت الله شاه آبادی پس از سالها مبارزه و تلاش در 6 اردیبهشت سال 1363 در جبهه به شهادت رسید.
منبع: روزنامه شهروند، شماره 1109، چهارشنبه 1396/2/6