روزی که شهید مصطفی احمدی روشن به خانه آیت الله حسن زاده آملی رفت

به بهانه رحلت آیت‌الله حسن‌ زاده آملی، روایتی از کتاب «یادگاران۲۲, شهید مصطفی احمدی روشن»، انتشارات روایت فتح و نویسندگی مرتضی قاضی تقدیم می شود:

رفتیم قم از دفتر مراجع برای کانون نهج‌البلاغه دانشگاه شریف کمک بگیریم. گفتم «بریم خونه آیت‌الله حسن‌زاده آملی.»
سرظهر بود. حاج آقا خودش آمد جلوی در. گفت «شما عقل ندارید دم ظهر در خونه مردم رو می‌زنید؟»
اخلاق حاج آقا را می‌شناختم. گفتم «حاج آقا، دانشجو اگه عقل داشت، دانشگاه نمی‌رفت.»
حاج آقا گفت «پس بفرمایید داخل.»
رفتیم توی اتاق. حاج آقا گفت «آقاجان، دم ظهر سه تا جوون سبیل‌کلفت در زدن، منِ پیرمرد ترسیدم، گفتم بفرمایید تو.»
مصطفی به شوخی گفت «حاج آقا، دیدی ترسیدی؟»
حاج آقا با لهجه خاصش گفت «پشه چو پر شد، بزند پیل را.»
گفتم «مصطفی، پشه هم شدی!»
از کانون نهج‌البلاغه گفتیم. حاج آقا خیلی تحویلمان گرفت، گفت «احسنت، آقاجان کارتان برای معارف شیعه خیلی عالی است.»
بلند شدیم برویم.
«ما روبوسی می‌کنیم، بعد می‌ریم.»
رفتم جلو. حاج آقا به شوخی زد زیر گوشم. انتظار داشتم. خندیدم و گفتم «پیامبر اسلام گفتن قصاص اون دنیا از این دنیا سخت‌تره. بذارید همین‌جا تلافی کنم.»
حاج آقا گفت «خب طوری نیست، بیاید من رو ببوسید.»
سه دور حاج آقا را بوسیدم. صدای خنده مصطفی بلند شد «من هم می‌خوام.»
حاج آقا گفت «چه کار کنم؟ بیاید.»
حاج آقا مصطفی را که بوسید با دست راست چندبار کشید به طرف چپ و راست صورتش، تعجب کردم؛ انگار که نازش کند.

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۴ مهر، ۱۴۰۰ ۹:۰۳ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مشاهیر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *