زندگی شهید مجید حدادعادل به روایت همسرش؛ از ازدواج تا شهادت!
روزنامه قانون نوشت: ایام دهه فجر انقلاب اسلامی است و بیشتر رسانهها به مسائلی میپردازند که سالهاست همه مردم از آن اطلاع دارند و بارها تکرار شده است ولی در این بین باید به برخی مسائل خارج از دید که گاهی از اصل نیز مهمتر است، پرداخت. برای مثال در این ایام کمتر به شهدا و خانوادههای شهدایی که فعالیتهایشان رسانهای نشده و کمتر کسی از آنها اطلاع دارد، پرداخته میشود. شاید فامیلی حدادعادل در این روزهای بعد از انقلاب به دلیل سمتها و رابطههایی که غلامعلیحدادعادل داشته است برای ما آشنا باشد ولی کم شنیدهایم که از شهید مجیدحدادعادل کسی سخن به زبان بیاورد. شهیدی که رهبرمعظم انقلاب به وی علاقه داشتند و درباره او فرمودند که اگر بخواهم این شهید را توصیف کنم شاید این مصراع از صفای اصفهانی بهترین توصیف برای او باشد که: «قطره ناچکیده را مانم». این شهید در سال ۱۳۳۰ شمسی در تهران متولد و سال ۱۳۴۸ شمسی، در رشته «مهندسى متالوژى» وارد دانشگاه آریامهر (صنعتى شریف) شد. مجید در سالهاى ۱۳۵۰ و ۱۳۵۱ به سبب فعالیتهاى مذهبى و سیاسى به زندان افتاد و سال 1357 شمسی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و همان سال براى گذراندن یک دوره مدیریت به انگلستان رفت. با پیروزى انقلاب اسلامى تحصیل را رها کرد و به ایران بازگشت. او مسئولیت در دفتر نخست وزیرى، مسئولیت بخش فرهنگى جهاد سازندگى، نظارت بر انتشار مجله «جهاد سازندگى»، عضویت در شوراى مدیریت تولید رادیو، همکارى با شوراى عالى دفاع، معاونت سیاسى- ادارى استاندارى کرمانشاه، سرپرستى استاندارى کرمانشاه را در پرونده دارد اما بیشک در کنار این مرد یک زن موفقی نیز بوده است که حتی کمتر از همسرشهیدش در این روزها از او یاد میشود. خانم فرخنده ایلخان، همسر شهید مجید حدادعادل که مشکلات همسران شهدا را بهعنوان موضوع پایان نامه مورد بررسی قرار داده زیرا خود از جنس زنان فداکار انقلاب است؛ زنانی که در دوران جنگ از اقشاری هستند که بیشترین آسیب را می بینند. به طور خاص بر کسی پوشیده نیست که همسران و مادران شهدا در دوره جنگ و پس از آن با چه مشکلات فراوان فرهنگی و اجتماعی دستوپنجه نرم میکنند. بیهوده نیست اگر زنان را در کنار رزمندگان بهعنوان قهرمانان جنگ معرفی کنیم که در پشت جبهه سختی ها را به دوش میکشند و خم به ابرو نمیآورند. در همین راستا برای آنکه اندکی دِین خود را به خانواده شهدا ادا کرده باشیم، پای درددل این همسر شهید نشستیم تا از ماجرای زندگی او و مشکلاتش با خبر شویم که در ادامه مشروح آن را میخوانید.
مختصر توضیح و توصیفی از شهید حدادعادل برایمان بگویید؟
شهید مجید حدادعادل 14اسفند 1330 به دنیا آمد. در خانواده ای از نظر مالی به نسبت معمولی بزرگ شدند. پدر ایشان یک گاراژ کامیون در جنوب تهران داشتند. مجید فرزند سوم خانواده بود و پدر شان به مجید به شدت علاقه داشت. از کودکی ایشان آنگونه که شنیدم بسیار باهوش و خوش زبان بودهاست. شعر علی ای همای رحمت مرحوم شهریار را در سن کم از برشده است و پس از آن هرجا به اتفاق خانواده می رفتند مجید برای جمع حاضر از شعرهایی که بلد بوده میخواندهاست. قصه های دوران ابتدایی، آنگونه که پدرمرحومشان تعریف می کردند جالب توجه بودهاست. در مدرسه اثنیعشری درس میخواند. خاطره ای از دوران کودکیاش شنیدهام که یک روز معلم شاگردی را برای پاسخ به درس صدا میکند ولی آن فرد جواب سوالات را نمیداند. مجید از معلم اجازه میگیرد و به جای آنکه پاسخ را بگوید، میگوید که او پاسخ را بلد بوده ولی چون به نام خدا نگفته از یاد بردهاست. از روحیه بزرگ و معصومانه وی حتی دوران طفولیت خاطرات زیادی به یاد ماندهاست. دوران دبیرستان را در علوی گذراند. در رشته متالوژی در دانشگاه صنعتی شریف تحصیل کردهاست. سربازی ایشان در پادگان لشکر پیاده مشهد بودهاست.
از سال منتهی به انقلاب چه خاطراتی در ذهن دارید؟
تا شهریورسال 1357 شهید مجید حدادعادل در تمامی تظاهرات شرکت داشت. پسرم را که تازه به دنیا آمده بود با کالسکه از خیابان دولت تا پیچ شمیران و دانشگاه تهران در تظاهرات ها می بردیم. دوران پیش از انقلاب ، همبستگی بین مردم حس و حال عجیبی داشت. متاسفانه بیشتر به پس از انقلاب پرداخته می شود درحالیکه پیش از انقلاب و عزم مردم به اعتقاد من دوران بسیار عجیب و بی نظیری بود. به یاد دارم در ابتدا مسیر، جمعیت اندک بود ولی خیابان به خیابان بر جمعیت تظاهرکنندگان افزوده میشد.
چه سالی ازدواج کردید؟
سال 56 ، زمانی که مجید 26 سال داشت با یکدیگر ازدواج کردیم.
به چه شکلی با شهید حدادعادل آشنا شدید؟
به واسطه معرفی یکی از آشنایان خواهر بنده با مادرشهید مجید با یکدیگر آشنا شدیم. مادر شهید حدادعادل به جهت رعایت حجاب خواهرم و پرس و جوی ایشان از خانواده ما با ما آشنا شده و پس از آن به شکل سنتی ابتدا خانواده ها وسپس در قالب مراسم خواستگاری این وصلت شکل گرفت.
پیش از انقلاب شرایط زندگی شما به چه شکل بود؟
در پیش از انقلاب ما زندگی معمولی و آرامی داشتیم و تحت قیمومیت مادرم که پس از فوت پدرم سرپرستی من و خواهران و برادرانم را بهعهده داشت زندگی میکردیم، شناخت و اعتقادات و انجام فرایض و شعایر مانند هر خانواده مذهبی دیگر رعایت می شد. پیش از انقلاب، اسلام پویا و حقیقی که در آموزه ها میخواندیم برایم متبلور نشده بود. اما پس از انقلاب ما با اسلام و آموزههای آن بیشتر آشنا شدیم.
چه زمانی از کشور خارج شدید؟
تا پایان رمضان آن سال در ایران بودیم. 16 شهریور از کشور خارج شدیم. توصیه دوستان این بود که در ایران نماند و می گفتند : اگر در کشور باقی بمانی دوباره تو را دستگیر خواهندکرد. زمزمه این بود که پس از ماه رمضان فعالان را دستگیر خواهندکرد. در ابتدا به بتفورد رفتیم ولی پس از گذراندن آن دوره ، مدت کوتاهی در لندن مستقر شدیم. پیش از این مسائل، مجید در یک دوره انبارداری در رابطه با کار پدرش، از طریق بیمه آسیا ثبت نام کرده بود. دوره های ویژه برای نمایندگان کشورها در انگلیس برگزار می شد. آن زمان ما نیز برای گذراندن این دوره آموزشی که مربوط به نحوه اداره انبارها بود به لندن رفتیم. پس از بازگشت نیز مجید در راستای دورههایی که گذراندهبود تمامی انبارهای پدرش را مکانیزه کرد.
ایشان پیش از انقلاب به چه کارهایی اشتغال داشتند؟
به همراه دوستانش شرکتی را در تهران تاسیس کردهبود. همچنین در دوران تحصیلش بهعنوان یار پدر در انبارهای کالای بازرگانی مشغول فعالیت بود. پیش از انقلاب توزیع سیمان دولتی در انبار پدری را برعهدهداشت.
پس از مهاجرت به انگلیس وضعیت شما در آنجا به چه شکل بود؟
در انگلیس آشنایان بسیاری داشتیم. بسیاری از افرادی که در ایران به علت فعالیت سیاسی مهاجرت کردهبودند، در انگلیس حضور داشتند. سکونت ما در انگلیس 6 ماه به درازا کشید و با پیروزی انقلاب به ایران بازگشتیم.
نقطه عطف مدت حضورتان در لندن چه بود؟
مجید حدادعادل در تمامی موجهایی که به راه می افتاد سرآمد به حساب میآمد. جوان فعال و با تدبیری بود. آقای علی فرزین که از دانشجویان انقلابی و هدایتگر امور انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج از ایران بود (که در حادثه منا سال 79 به رحمت خدا رفتند)، تظاهرات انجمنهای اسلامی را سمت و سو می دادند و شهید مجید نیز با آنها همکاری داشت. در جلسات مرکز اسلامی امامباره که در لندن برگزار می شد با آنها همکاری داشت.
مختصری درباره جلسات امامباره توضیح دهید؟
این جلسات مربوط به گردهماییهای دوره ای بچههای مسلمان خارج از کشوربود که بیشتر پیرامون مسائل شناخت اسلامی بوده و در طول فعالیت های سیاسی و اسلامی در خصوص حمایت از جریان انقلاب اسلامی و بیانات امام خمینی(س) برگزار میشد. در آنجا بسیاری از افرادی که تحصیل کرده و به فعالیت های انقلابی ادامه می دادند حضور داشتند . برای اولین بار آقای حسن روحانی را به همراه فرزندان و همسرشان در آنجا دیدم. آقای کمال خرازی، دکتر عبدالکریم سروش و دکتر ابراهیم یزدی نیز در جلسات حضور داشتند.
در تسخیر سفارت ایران در لندن شهید حدادعادل چه نقشی داشتند؟
یکی از فعالان در امر برنامهریزی شهید مجید بود. وی پس از آنکه فرمان امام(س) مبنی بر تسخیر سفارتهای ایران در خارج کشور مطرح شد، نقشی فعال داشت.
عمده مبارزان انقلابی ساکن در انگلیس را چه کسانی تشکیل می دادند؟
بسیاری از دانشجویان و فعالان سیاسی طرد شده از کشور به اروپا رفتهبودند. هستهاصلی برنامههای اینچنینی را نیز آنها تشکیل میدادند و به اصطلاح امروزی اپوزیسیون بودند. انسانهای بهنامی در آنجا حضور یافتند. روزهای دشواری نیز در آنجا سپری شد. زمانی که ارز دولتی دانشجویان قطع شد، شرایط برای آنها و همراهانشان سخت شد. در آن دوران کمک بسیاری از جانب مجید به دوستانش شد. بهطور کل مدیریت شهید جالب توجه بود.
چه برنامه ای برای تسخیر سفارت طراحیشد؟
ایشان نه تنها از جانخودش بلکه از جان زن و فرزندش نیز گذشت. برنامهای که به من گفتند این بود که با کالسکه به جلوی در سفارت بروم و پس از آن شروع صحبت به انگلیسی را آغاز کرده و اطمینان آنها نسبت به خارجی بودنم را جلب و آنها را متقاعد کنم که زبان فارسی بلد نیستم و مسئولان سفارت را به جلوی در بکشانم. به طور دقیق برنامه آن ها اجرا شد. وقتی به جلوی در آمدند، بچهها به داخل سفارت ریختند. کالسکه شهاب را جلوی در گذاشتم و مانع از بسته شدن در سفارت شدم تا بچهها به داخل سفارت بیایند. پس از گذشت 40 سال، پسرم از من می پرسد که چگونه جرات کردی این کار را انجام بدهی؟ به پسرم میگویم وقتی پدرت کاری را میخواست در جهت اهدافش انجام دهد، او را به پای عمل میکشاند. همیشه میگویم من فرزند خانوادهای متدین بودم ولی اسلام پویا و واقعی را از مجید آموختم. پیش از انقلاب، اسلام محدود به خانه بود و اگر رشادت و ایثار فرزندان کشور نبود شاید انقلاب به اسلام ناب محمدی شناخته نمیشد.
شهید حدادعادل چندبار دستگیر شد؟
به فاصله یک سال دوبار بازداشت شد. دوبار دستگیر شد و تمامی بازداشتها به پیش از ازدواج ما برمیگردد.
انقلابیون پس از تسخیر سفارت، در سفارتخانه مشغول به چه فعالیتی بودند؟
تصور نکنید که سفارت پس از تسخیر بلا تکلیف مانده بود. سفارت ایران نمیتوانست بسته باقی بماند. مجید نیز برای پیگیری کارها فعال بود. به یاد دارم پس از تسخیر سفارت، سفیر هنوز در آن محل حضور داشت. شبی که دولت موقت تعیین شد ما در سفارت بودیم. جشن پیروزی آن شب برگزار شد. به یاد دارم عکسی از مرحوم بازرگان نداشتیم و از عکسی که در صفحه یک دیلی تلگرام از بازرگان چاپ شده بود تصویرش را نقاشی کردم و به دیوار نصب کردیم.
منظور شما این است که همزمان انقلابیون و سفیر در یک ساختمان حضور داشتید؟
بله ، به یاد ندارم که شخصی را دستگیر یا خارج کرده باشیم. تسخیر سفارت از این جهت صورت پذیرفت که سفیر و کارکنان سفارت مجبور شوند خواسته های انقلاب را تمکین کنند. به طور کلی به یاد ندارم که سفارت بسته شده باشد.
روزی را که انقلاب پیروز شد به یاد دارید؟
بله. پس از آنکه انقلاب پیروز شد مثل همه مردم بسیار خوشحال بودیم و به فکر سرو سامان دادن و استقرار انقلاب بودیم. عبدالعلی بازرگان مامور شد که مرکز اطلاعات را از به هم ریختگی بیرون بیاورد چرا که در روزهای آخر انقلاب ساختمان را مردم تسخیر کرده و داخلش را به همریخته بودند. شهید حدادعادل نیز وی را در این امر همراهی کرد. یک هفته مجید از تمام خانواده برای سروسامان دادن به ساختمان اطلاعات استفاده کرد. در آن هفت روز ما از جارو زدن تا مرتب کردن پروندهها را برعهده داشتیم. آن روزها هر کاری که احساس میشد روی زمین است، مردم برای پیشبرد آن کمک میکردند.
سمتهای شهید پس از انقلاب چه بود؟
پس از قطبزاده در مدت مسئولیت دکتر حدادعادل در صداوسیما شهید مجید نیز در رادیو تلویزیون مشغول به فعالیت شد. همزمان در دفتر نخستوزیری مشغول و قریب به یک سال در غائله کردستان با عوامل ضد انقلاب مبارزه می کرد. پس از آن نیز به استانداری کرمانشاه رفت و تا زمان شهادت در سمت سرپرستی استانداری کرمانشاه به فعالیت در جنگ تحمیلی فعالیت داشت.
در چه بخشی از رادیو و تلویزیون حضورداشت؟
در رادیو در ساختمان ارگ در شورای مدیریت رادیو حضور فعال داشت. حضور و فعالیت چهرهای فرهنگی و دلسوز در آن سازمان از اهمیت ویژهای برخوردار بود زیرا نیروهای نفوذی منافقین و مارکسیست ها در پی مصادره مسئولیت های رادیو و تلویزیون بودند و پاکسازی عوامل وابسته به طاغوت و رژیم نیز انجام نشده بود. در بحث نوآوری در برنامه های فرهنگی و ارائه نمونه فعالیت های اسلامی نظیر سرودهای انقلاب نیز همکاری های شهید مجید با سابقه وصبغه مذهبی او، اهمیت ویژه و بهسزایی داشت و همکاری های لازم برای جذب و فعالیت فرهیختگان در عرصه تولیدات فرهنگی نظیر شعر، سرود و نمایش ومقاله و بحثهای مفید فکری توسط او به انجام می رسید. لازم به ذکر است مجید قریحه سرودن و طبع ظریف شاعرانه خوبی داشت و از صدای دلنشین و آهنگین برخوردار بود. در برهه ای که موسیقی ادامه فعالیتش به لحاظ شرعی مجوز اشاعه نداشت و با مشکل مواجه شدهبود به گفته بسیاری مجید این گره را باز کرد. سرودی را مجید خدمت امام(س) برد و آن جا نیز امام آن سخن تاریخی را بیان کردند که اگر ادوات موسیقی در جهت اسلام باشد، اشکالی ندارد.
کدام شعر را به خدمت امام(س) بردند؟
شعری که مرحوم حمید سبزواری در سوگ شهید مطهری سروده بود. این نکته را نیز بگویم پیش از آقای گلریز، مجید آن را خواندهبود. آن گونه که خودش تعریف می کرد پس از آنکه ساختهشد همان شب با شادی و وجد خاصی آن سرود را خدمت برادرش برد.
کدام فعالیتهای شهید باعث شد تا برخی نقش شهید حدادعادل را در ایجاد موجی در ساخت سرودهای انقلابی ، سازنده بدانند؟
آقای راغب تعریف میکردند که مجید با چه زحمتی گروه را جمع کرد زیرا بسیاری می ترسیدند و شنیدهبودند که موسیقی از سوی برخی حرام شده است. این مساله منتهی به موسیقی نمیشود و مجید برای بازگشت سایر هنرمندان نیز پیشقدم شد. آقای محمد کاسبی خاطرهای را تعریف میکردند که مدتی بعد از انقلاب مجید به خانه اش آمد تا وی را از انزوا خارج کند و در فعالیت های جدید انقلابی مشارکت دهد.
گفته میشود در شعر نیز دستی به قلم داشت، از قریحه شاعری شان برایمان بگویید؟
شعری در 17 سالگی نوشته است که اگر جایی منتشر میشد تصور می کنم به این سادگی ها او را رها نمیکردند. ترجیع بند شعرش این بود… چه کاخ های آرزویی که بر سرم خراب شد. …. طبع شعری خوبی داشت. وی در رثای شهید شیرودی شعر زیبایی سروده است. اشعاری از وی به یادگار داریم که در شب نامزدی و زمان تولد فرزندم شهابالدین سروده است. همچنین در وصف شهادت خویش نیز سروده است.
پس از ورود امام(س) به فرانسه شما نیز به مانند سایر انقلابیون به پاریس عزیمت کردید؟
بله. به همراه تعدادی از اعضای انجمن اسلامی به نوفل لوشاتو رفتیم. قصد داشتیم که به همراه کاروان امام(س) به تهران بازگردیم که شرایطش فراهم نشد و دیرتر از کاروان ایشان در 17 بهمن به ایران بازگشتیم.
17 بهمن که به ایران بازگشتید، شرایط کشور را ملتهب حس نکردید؟
بله به یاد دارم از هواپیما تا سالن انتظار پیاده و بدون ماشین فرودگاه رفتیم. به ندرت هواپیما در مهرآباد امکان نشستن داشت. نیروهای انقلاب نیز در سرتاسر فرودگاه حضوری پررنگ داشتند.
در غائله کردستان نیز حضور داشتند؟
بله در سال 58، هر هفته یکبار در کردستان حاضر میشد. به خاطر دارم وقتی برمیگشت، آرام و قرار نداشت. در سمتهای دیگری که مشغول بود سعی داشت حضورش در منطقه کارش را تحت الشعاع قرار ندهد.
بحث کردستان شد، رابطه ایشان با شهید چمران چگونه بود؟
طبق گفته مجید، آغاز رابطه ایشان با شهید چمران و شهید صیادشیرازی به همان دوران کردستان بازمیگردد و پس از این ماجرا ارتباطشان بیش از پیش شد.
از روزی که جنگ آغاز شد، خاطرهای دارید؟
آن روزها ایشان در رادیو و تلویزیون فعال بود. دو سه روزی از آغاز جنگ گذشته بود که به منطقه رفت. بنیصدر فراخوان داده بود که منقضی خدمتهای سال 56 دوباره به خدمت بیایند. به همین علت شهیدمجید نیز اعلام حضور کرد.
شهید حدادعادل در زمینه ورزش هم حضور فعالی داشتند، از آن زمان کمی بیشتر میگویید؟
در زمان دانشجویی مسئولیت کانون کوهنوردی دانشگاه با ایشان بود. همچنین در وزن 58 کیلوگرم نیز کشتی میگرفتند. اقوام نزدیک شهید آنگونه که میگویند کوهنوردی را همراه با ایشان آغاز کردهاند. مجید پس از ازدواج به چند قله از جمله زردکوه صعود کردهبود.
دوران زندگی شما در کرمانشاه چگونه بود؟
مردم استاندار غیربومی را نمی پذیرفتند. مشکلات بسیاری وجود داشت. البته در ابتدا شهید، معاون سیاسی استانداری بود. آنجا گروههای معاند انقلاب نیز رفتارهای خاصی داشتند و بهراحتی مخالفان خود را سر میبریدند و اجساد را آویزان میکردند. افراد بسیاری بودند که نظام را قبول نداشتند. وجود ستون پنجم در چنین مناطقی امری عادی بود. در مرز نیز مشکلات فراوانی وجود داشت. اولین موضوعی که مجید به بنده در کرمانشاه یاد داد کار با سلاح یوزی بود. همیشه یک یوزی در خانه داشتیم. یکی از کارهای روزانه من بازکردن اسلحه هایی نظیر یوزی و کلاشینکف بود. با تمام مسئولیت و گرفتاری ها، شهید مجید با بسیاری از افراد نشست و برخاست داشت. دوستان کرمانشاهی بسیاری داریم که وقتی از گذشته صحبت میکنند، حضورشهید مجید حدادعادل در استانداری کرمانشاه را از نگاه مردم شهر، ارزشمند و مفید توصیف می کنند. زمانی که به کرمانشاه رسیدیم سه دست لباس بسیج، نیروی زمینی و نیروی هوایی برای خودش دوخت و متناسب با جلسات لباسش را تغییر میداد.
از میان بومیان، فردی با همسر شما آشنایی قبلی نیز داشت و چه مدت در آن منطقه جنگزده بودید؟
شهید همتی را که از دوستان دانشگاهی مجید بود بهیاد دارم که یکی از بومیان منطقه بود. مسئولیت بسیج کرمانشاه را نیز برعهدهداشت. زمانی که به شهادت رسید، شهادت وی تاثیر عمیقی بر مجید گذاشت و شعر شهادت خودش را که گویی به وی الهام شده بود در همان زمان سرود. پس از شهادت وی، مجید اصرار داشت که دوباره بچهدار شویم. با دوباره بچه دار شدنمان در آن وضعیت جنگ مخالف بودم. زیرا شهادت بسیاری را در آن روزها در بیمارستان بهشخصه شاهد بودم. صحنه تاثیرگذاری که آن روزها دیدم لحظه شهادت یک رزمندهای بود که در راهرو بیمارستان روی تخت افتادهبود و مادرش را صدا میزد. یکی از همراهان ما خانم مسنی بود که مادرانه دست وی را فشرد. به محض اینکه دستش را گرفت او شهید شد. آن صحنه دلخراش بود و من خودم را همان لحظه باختم. پرستار نبودم ولی بهعنوان کمک به بیمارستان میرفتم. دوران بارداری دوم من دوران پرتلاطم و سختی بود.
در طول مدت حضور تان در کرمانشاه، مهمانان زیادی در خانه شما رفت و آمد داشتند، از مقامات شاخص چه کسی به منزل شما آمد؟
زمانی که حضرت آقا (مقام معظم رهبری) به عنوان نماینده امام(س) به کرمانشاه آمدند در طول مدت حضورشان در منزل ما سکونت داشتند. سه روزی که ایشان خانه ما آمدند برای ما مدت ارزشمندی بود که تمام کسانی که قصد دیدن آیت ا…خامنهای را داشتند به منزل ما رفت و آمد میکردند. بعدها خاطراتم را در پاستور برای مستندسازان طی چندجلسه بیان کردم. حضرت آقا، مجید را بسیار دوست داشتند. دوست دارم به گوش مقام معظم رهبری نیز برسد که آنچند روز نتوانستم به خوبی از ایشان پذیرایی کنم. شهید بروجردی و شهید همت جلساتشان را در خانه ما برگزار میکردند. یک شب مهمانان بسیاری داشتیم. یک دیگ سیب زمینی و یک دیگ تخممرغ را برای پذیرایی از مهمانان تدارک دیدیم و شب بعد نیز برایشان کوکو سیب زمینی پختیم. به قدری تعداد مهمانان زیاد بود که هرچه کوکو میپختم کافی نبود. بعد از آن شب، به یاد دارم که مریض شدم و روزی که حضرت آقا قصد داشتند از خانه ما بروند از مجید پرسیدند که همسرتان کجاست که از او خداحافظی کنم. من آن روز به قدری بیمار بودم که نتوانستم برای خداحافظی به خدمتشان برسم. در زمان عقد دختر دکتر حدادعادل نیز پس از مدتها ایشان را زیارت کردم، بهخوبی مرا بهیاد داشتند. به محض اینکه من را دیدند گفتند فرخنده خانم هستند.
در کرمانشاه شهید حدادعادل را تهدید جانی کردند؟
بله، مدتی بود که کرمانشاه ناامنتر از گذشته شدهبود و دلهره توطئه و کارشکنی و ترور در این استان مرزی که درگیر جنگ، وجود داشت. یک روز مردی به نگهبان منزل ظرف غذایی داده بود که به مجید برساند، صبح که بقچه را دیدهبود متوجه تعبیه مواد انفجاری بهعنوان بمب دست ساز شده بود که بهخیر گذشت. صبح روز دیگر کاتیوشا 50 به نزدیکی منزل ما اصابت کرد. تهدیدات مخالفان به این شکل بود.
شهید حدادعادل همزمان استاندار ایلام نیز بودهاند؟
بله، مدیریت به شکل امروزی نبود. سرپرست ایلام برای مدتی حضور نداشت و مجید مسئولیت دو استان را به عهده گرفته و در رفت و آمد بین دو استان بود.
چگونه اداره دو استان ممکن بود؟
وضعیت آن دوران با آنکه امروز میبینید متفاوت بود. به یاد دارم زمانی که برای تعطیلات به سنندج میرفتیم، آنجا نیز جلساتی بین استانداران منطقه برگزار می شد. در ظاهر تعطیلات بود ولی در آن جا نیز فعالیت ادامه داشت. حتی حکم استانداری را هیچگاه نگرفت. سالها بنده حقوق پایه وزارت کشور را می گرفتم و افتخارم این است. پس از شهادت وی یک روز به وزارت کشور رفتم و مساله را جویا شدم. به من گفتند که همسر شما مانند شهید رجایی مامور به خدمت بوده و حکمی نداشتهاند و استاندار کرمانشاه کارمند وزارت کشور نبوده است. البته حرف آن بنده خدا نیز قاعده اداری معمولشان بوده، چرا که حکمی نداشتهاند! همسر شهید رجایی در حال حاضر تا آنجا که من مطلع هستم حقوق معلمی شهید را دریافت می کند و از این بابت نیز افتخار میکند.
جلسات بین فرماندهان جنگ که در منزل شما برگزار میشد به چه شکل بود؟
جلساتی را به یاد دارم که بین مجید، شهید بروجردی و شهید همت برگزار میشد و اختلافاتی که ساعت ها بین ایشان در میگرفت. البته حضرت آقا نیز فرمودند اگر اختلافات سازنده نبود، کار پیش نمیرفت.
اظهارنظر جالبی درباره شهید به تازگی شنیدهاید؟
شهید مجید به دلیل سابقه فعالیت ورزشی که داشت زمانیکه برای سرکشی به جبهه غرب میرفت تا آخرین سنگر به بازرسی حتی در نقاط صعب العبور می پرداخت. همسر شهید باکری زمانیکه 36 سال پس از شهادت حدادعادل من را دید به من گفت حمید باکری از او برایم بسیار تعریف کرده بود و همیشه مجید حدادعادل را به عنوان یک مسئول بلندپایه که به سنگرهای ما سرمیزده ستایش میکرده است.
با شروع جنگ ایشان چه مدتی را در منطقه بازیدراز گذراند؟
48 روز آغاز جنگ در پناهگاهی بدون امکانات پشتیبانی را در کوههای بازی دراز سپری کرد. در همان روزها بهعلت رشته تحصیلیاش در مهندسی، کار با دستگاه گرا و شناسایی دشمن را برعهده گرفت. برای آذوقه آن چند روز نیز در یک خیک گوسفند برایش خرما و روغن ریخته بودم که در آن روزها فقط از آن استفاده می کرد چون دسترسی نیروهای خودی به او برای ارسال غذا غیرممکن شدهبود. در حال حاضر نیز آن سنگر نیز درکوه سرتتان که آن پناهگاه موقعیت استراتژیکی داشته به نام شهید مجیدحدادعادل نام گذاری شده است . بعد از 48 روز فردی از مخابرات به آنجا اعزام شد تا سنگر را از شهید مجید تحویل بگیرد و چند روزی را با ایشان همراه بود. آقای جعفرلی بعدها به من گفتند که مجید در دفترچه خاطراتی، رخدادهای آن 48 روز را یادداشت کردهبود.
دخترتان هیچ گاه پدرش را ندید؟
خیر،در زمان شهادت به تازگی او را باردار شده بودم و در حال حاضر استاد دانشگاه است. دکتر فیض که از استادان او بود، روزی دختر من را خواست. به اطرافیانش در دانشگاه گفته بود میخواهم دختر شهید حدادعادل را ببینم. در ملاقاتی که با دکتر فیض داشت، بسیار متاثر شدهبود. از من پرسید پدر چه کردهبود که دوستانش پس از سالها اینگونه از او یاد میکنند. همیشه از اینکه خاطرهای از پدرش نداشته، ناراحت بودهاست.
همسرتان زمانی که جهت بازرسی به منطقه میرفت، شما را نیز با خود همراه میکرد؟
بله، یک روز زمانی که به همراهش به گیلانغرب رفتیم یک نیسان را دیدم که پر از پیکر شهدا بود. ماشین نیسان بهقدری شهید داشت که از آن خون میچکید. بهدنبال شهاب رفتم که او را بیاورم. ناگهان دیدم که شهاب زیر همان ماشین در حال بازی کردن است. بدون شک تصاویر این شکلی ضمیرناخودآگاه بچههای جنگ را پر کردهاست. خانواده رزمندگان در مناطق جنگ زندگی کردند. مسالهای که باعث میشد خانواده رزمندگان شرایط را تحمل کنند، مشاهده همین ایثار و از خودگذشتگی دیگران بود. ایشان میگفت باید نسل اسلام را حفظ کنیم. در آن روزها در خواب میدیدم که مجید شهید شدهاست. یک روز از خواب که بیدار شدم به استانداری زنگ زدم و مصرانه از مجید خواستم که به خانه برگردد تا به تهران برویم. ایشان وقتی ناراحتی من را دید از جلسه به منزل آمد. باور کنید حتی کیفش را به زمین نگذاشت و داخل خانه نشد و جلوی در ایستاد و تنها این جمله را گفت که من از رفتار تو تعجب میکنم و این راهی است که ما انتخاب کردهایم. زمانی که حرفش را زد و گفت که تا شهادت پیش میروم. هیچگاه جلوی من را نگرفت و نگفت که باید در کرمانشاه بمانم.
چه جملهای از شهید برایتان همچنان ارزشمند است؟
بنده برای خرید در کرمانشاه به پاساژ جدید التاسیسی میرفتم. تهران نیز به همین منوال بود و از تجریش یا فروشگاه کوروش (قدس) خرید میکردم. یکبار بعد از آنکه از خرید بازگشتم شهید حدادعادل به من گفت که تو حق نداری لباسی متفاوت از جامعه برای فرزندت بخری. جمله جالبی نیز بعدها به من گفت که بچههای من باید زیر سایه درختی رشد کنند که دیگران نیز در آن بزرگ میشوند. انسانهای اینچنینی در حال حاضر کم هستند. یک روز فیش حقوقش را به من نشان داد. تا آن زمان اطلاع نداشتم که12 هزارتومان میگیرد. به من میگفت حقوقم را پس میدهم و دوهزار تومان را که من دریافت می کنم از جیب او ست. فلسفه اش نیز از پرداخت این مبلغ این بود که دربان استانداری دوهزار تومان میگیرد.
همسر شما چگونه به شهادت رسید؟
ایشان پس از ماهها برای هماهنگی های لازم با ستاد جنگ که تحت فرماندهی حضرت آقا بود و همچنین شرکت در چندین جلسه دیگربه تهران آمد. همزمان عملیات شکست حصر آبادان شروع شد و ایشان هم به همراه خبرنگاران به منطقه جنگی فوق همراه شد و در همان سفر در منطقه دارخوین به شهادت رسید. مسئول یکی از خبرگزاریها به من گفت تعدادی از خبرنگاران خارجی را قصد داشتیم برای مخابره عملیات ثامنالائمه به جنوب ببریم. بهعلت پاتک دشمن کسی این مسئولیت را قبول نمی کرد ولی مجید عهدهدار این مسئولیت شد زیرا معتقد بود تصاویر پیروزی ایران باید در جهان مخابره شود. به این موضوع نیز دقت نکرد که وظیفهای برای انجام این کار ندارد و در دوران مرخصی بهسر میبرد. برادرم بهعنوان خبرنگار در آن روز همراهش بود. روز عزیمت از تهران به من گفت هرجا هستی برو منزل مادر من و تازمانی که برنگشتم از آنجا خارج نشو. در طول مسیر رسیدن من به منزل پدری شان پیاپی به منزل مادرش و مادر من تماس گرفته بود تا با من صحبتی کند اما موفق نشد و انگاری به دلش برات شده بود که از این سفر باز نمیگردد. کیف و وسائل شخصی اش را در دفتر خبرگزاری امانت سپرده بود تا به دست من برسانند. یکشنبه به منطقه رفت و سهشنبه به شهادت رسید. ساعت سه و چهل و پنج دقیقه روز هفتم مهر به شهادت رسید و نیم ساعت بعد رادیو بغداد خبر شهادتش را با اسم اعلام کرد. برادرم از لحظه شهادتش عکسی گرفتهاست و خود او باپیکر شهید مجید به تهران بازگشت.
قرار بود که با هواپیمای هرکولس به تهران بازگردند؟
بله اگر مجید به شهادت نمیرسید، برادر و همسرم مسافر آن پرواز میشدند. شهادت مجید باعث شد، محافظش و برادرم به آن پرواز نرسند. مصلحتی پشت این مساله بود که آنها بمانند.
برادرتان از آن روز چه نقل کردهاست؟
پیکر مجید پس از شهادت با آمبولانس به اهواز فرستادهشد و در آنجا با یخ آن را نگه داشتند تا در اولین فرصت به تهران بازگردانند. دکتری که در آنجا بالای سر مجید می رسد با تعجب می گوید حداد ترکش خوردهاست؟ بهواسطه رفتوآمدهای مجید در جبهه، بسیاری او را میشناختند. عکسی نیز پزشک از لحظهای که پیکر بیجانش بر روی تخت بیمارستان است، گرفتهاست.
وصیت شهید به همسرش چه بود؟
شاید امروز چندان از لحاظ عامه این صحبت مثبت نباشد. وی به من وصیت کرد هرچه کتاب میخواهی در خانه مطالعه کن ولی برای فرزندانم مادر بمان و در تربیت آن ها کوتاهی نکن. همواره می گفت برایم خوشایند نیست که زن در خانه حضور کمرنگی داشتهباشد. پس از شهادت مجید ، دوستانی از من خواستند که در مراکز آموزشی حضور داشتهباشم ولی در پاسخ گفتم دلتان میآید فرزندانم که بدون پدر هستند از حضور مادر نیز محروم شوند. امروز که به مساله نگاه می کنم شاید کمی پشیمان باشم. بسیاری نیز به من میگویند جایگاه تو این نیست. حتی استادان بنده در زمان تحصیل این مساله را می گفتند و گاهی به عنوان مدرس از من در کلاس استفاده می کردند.
تحصیلات شما در چه رشتهای بودهاست؟
بنده در زبان فرانسه و همچنین انگلیسی مدرک کارشناسی دارم. در مقطع ارشد در رشته جامعهشناسی تحصیل کردم.
به این دو زبان مسلط هستید؟
خیر، بهخاطر زمانی که برای فرزندانم گذاشتم متاسفانه نتوانستم به این دو زبان مسلط شوم. دانشجوی کارشناسی بودم که دخترم دچار بیماری لاعلاجی شد و بهمدت چند هفته از دهن فرزند کوچک من خون و چرک بیرون میآمد. به مدت دوماه درگیر این مشکل دخترم بودم. بعد از دوماه که وارد کلاس شدم یکی از استادان به من گفت بعد از دوماه آفتابی شدی؟! در پاسخ گفتم در مقابل مسئولیت مادری، درس درجه اول اهمیت را برای من ندارد و از کلاس خارج شدم. احساس میکردم که افراد وضعیتم را درک نمیکنند. به همین علت پس از سهسال رشته زبان فرانسه را رها کردم و هیچگاه نیز برای ادامه تحصیل در آن رشته به دانشگاه برنگشتم.
زبان انگلیسی را از صفر شروع کردید؟
بله، دوباره در کنکور شرکت کردم. با بنیاد شهیدهم ارتباطی نداشتم که مطلع شوم امتیازاتی وجود دارد یا حتی می توان آن سه سال را معادل سازی کرد. هیچکس نیز به من وجود این قوانین را اطلاع نداد و تمامی موارد باعث شد که من دوباره کنکور بدهم. پس از کنکور دوباره در دانشگاه الزهرا در رشته دبیری زبان انگلیسی قبول شدم. تا سال 1364، هیچ حقوقی از بنیاد به دست من نرسیدهبود. چهارسال بدون حقوق را سپری کردم.
نگاه سایر همسران شهید به شما که به نوعی همسر شهیدی شاخص محسوب میشوید، متفاوت بود؟
در برخی جلسات که با همسران شهدا داشتیم وقتی میرفتم بازخوردی منفی وجود داشت و در برخوردها متوجه تفاوت ها میشدم. برخی از آنها تصور می کردند چون همسر شهدای شاخص هستیم وضعیتی متفاوت داریم و به من می گفتند که تو بهعنوان همسر یک شهید شاخص، امکانات ویژه داری و وضعیت ما را درک نمیکنی. در حالی که زندگی من قبل و پس از شهادت یک زندگی معمولی بیشتر نبود و از آن موقع تا به حال با حقوق پایه بنیاد شهید زندگی را گذرانده ام. حال بماند که تا برقراری حقوق شهید من تا سال 1364 حقوقی دریافت نکردم. این نکته را نیز بگویم بسیاری ازخانواده های شهید آبرودار هستند و مشکلات فراوان خود پس از شهادت همسرشان را بیان نمیکنند. من این نکته را در تحقیقات خود متوجه شدم. برای مثال بین من و همسر برخی شهدای دولتی،ارتشی و ارگانها که از طرف سازمان های خود حمایت می شدند فرق بسیار بود. اگر شهیدی با درجه سرگردی به شهادت می رسید بعد از چند سال از شرایط حقوقی افسران ارشد و شهدای با درجات نظامی بالا برخوردار میشد. برخی از خانواده شهدای دولتی بهخوبی از پس مسائل و مشکلات برآمدند. آنچه برخی خانوادهها را آزار می دهد این است که خانواده های شهدا به خودی و غیرخودی تقسیم شدهاند. در کلیت داستان همه ما خانواده شهید هستیم و تفاوت ماهوی بین ما وجود ندارد. همه خانواده شهدا نظام را دوست دارند و به دنبال سربلندی انقلاب هستند.
از پایان نامه خودتان که مربوط به زنان جنگ است، بیشتر برایمان توضیح دهید؟
همسران شهدا با انتخاب خودشان در کنار همسرشان بودند و مشکلات را چه در دوران جنگ و چه دوران پس از آن قبول کردند. همسران شهدا نقش ویژهای در جبههها داشتهاند. در پایاننامهام نیز به این موضوع اشاره کردهام که نمیتوان شهیدی را نام برد که همسرش را رها کرده و بدون رضایت همسر به جبهه رفته باشد. زمینه ای خانوادگی وجود داشته که رزمندگان به جبههها میرفتند و به شهادت نائل میشدند. من زنان شهدا را به سه دسته تقسیم کردهام. همسران شهدا شامل همسران مستقل، خودمختار و وابسته. رویه زندگی ما به یک شکل بود و همه ما بهدنبال رسیدن به اهداف زندگیمان که همانا پاسداری و صیانت از حقانیت اهداف و آرمان های شهدا بود،هستیم ولی هر کدام از شیوهای متفاوت استفاده می کنیم. تمامی همسران شهدا به اینکه شهیدی را تقدیم اسلام کردهاند افتخار میکنند. بنده ظلم معمول و دلهرههای زیسته را از مهمترین چالشهای همسران و فرزندان شهدا می دانم. این مشکلات اگر بررسی و راهکار برای آن مشخص نشود نمیتوانیم مدعی شویم که اسلامی که ما آن را مطرح کردیم همان اسلامی است که توجه ویژه به زنان داشتهاست. در جوامع عرب پیش از اسلام زن جایگاه دهم را داشت اما با ورود اسلام این وضعیت تعدیل یافت. حضرت رسول اکرم(ص) از هرجنگی که بازمیگشت دستان زن و فرزندش را میبوسید. جایگاه زن پیش و پس از اسلام بسیار تفاوت یافت. اما ما پس از جنگ برای آنها چه کردیم. بنده در تحقیقاتم به روند پیشرفت برخی از آنها و تفاوت شرایط برخی به نسبت دیگران اشاره کردهام. در جریان مصاحبههایی که انجام میدادم بسیاری از همسران شهدا تمایلی به گفتوگو نداشتند. علت این مساله نیز به برداشت های سوء از بیان آنها برمیگردد. در نهایت بسیاری از مصاحبهها تنها به دلیلی امکان پذیر شد که بنده خود عضوی از جامعه تحقیق و همچنین همسر شهید بودهام. در جریان مصاحبه زمانی که به هفتمین نفر رسیدم متوجه وجود تکرار موضوع در بیانات این عزیزان شدم و با مشورتی که با استاد راهنمای خود داشتم از انجام مصاحبههای بعدی به منظور ایجاز و گزیده گویی خودداری کردم. مولفههایی که آنها را دریافت کردم از مصاحبههایی خارج شد که هر کدام به700 صفحه می رسید.
این مولفه ها مادرانگی زنان جنگ، خود مختاری، گفتمانپذیری، تغییر پذیری و پذیرش مسئولیت و تعهد بودند که نتایج این تحقیق بوده است و این نتایج و ویژگیها در سایر ملل و فرهنگ ها نیز برای زنان در جنگ ها وجود دارد.
به اعتقاد شما درک همسران شهدا از جنگ تنها به شهادت همسرانشان بازمیگردد؟
خیر، بسیاری از آنها زیر بمباران بوده اند و در جایی از جنگ کمکی را انجام میدادند. کمتر خانوادهای از شهدا پیدا می شوند که درک آنها به این مساله محدود شده باشد. علت این موضوع نیز آن بوده که بسیاری به جهت حضور همسرانشان در جبههها خود را موظف به انجام مسئولیت میدیدند.
آیا تحقیق شما مورد انتظار افراد جامعه که خود نیز با جنگ دست و پنجه نرم کرده، بودهاست؟
باید گفت شاید پیشتر به این موضوع توجهی نمی شد یا کمتر نیاز به آن احساس می شد که در این سالهای اخیر مورد توجه فرهیختگان و مدیران جامعه قرار گرفته است.
موضوع این تحقیق که تجربه زیسته همسران شهدا در طول دفاع مقدس و پس از شهادت همسران است با متدلوژی تاریخ شفاهی تحقیق و مورد مداقه قرار گرفتهاست.امیدوارم این تحقیق سرآغازی بر کاوش های مطالعاتی و تحقیقاتی بشود که موجب باز بینی پدیده ها ، بیم ها و امیدها ، آسیب ها و خطرات در مضامین مشابه باشد که شاید به این علت بود که کار من ، کاری نو به حساب میآمد. درباره جنگ تحقیقات و کتابهای بسیاری چاپ شدهاست. حتی درباره زنان جنگ نیز کتابهای فراوانی از جمله کتاب« دا» منتشر شدهاست. میتوانم ادعا کنم برای انجام تحقیقاتم تمامی کتابخانه جنگ را مطالعه کردهام.
چرا این موضوع را برای پایان نامه انتخاب کردید؟
با قصد و هدف وارد دانشگاه شدم ورشته جامعه شناسی شاخه مطالعات زنان را انتخاب کردم. علتی که این موضوع را انتخاب کردم دردی بود که سالها من آن را حس میکردم. چرا امثال بنده با انگیزه بالایی که این مشکلات را تحمل کردهاند بعد از مدتی باید احساس رهاشدگی پیدا کنند.
تجارب شما میتواند به همسران شهدا کمکی کند؟
بله؛ تجارب زیسته مشترک بین همسران شهدا شبیه یکدیگر بوده و این جستار در شناسایی و یافتن گذرگاههایی از زندگی که نیاز به توجه و ملتفت شدن از روزگار و مصائب این شیر زنان ،که در استواری جامعه و حفظ صیانت از انقلاب و کشور و ارزشها شریک راه شهیدان بوده اند، به کار می آید.
در حال حاضر که برگزاری نشستهای مرتبط با مطالعات خودتان را پررنگتر از گذشته میبینید، چه احساسی دارید؟
حس خوشایندی دارم. خداوند کمک بسیاری به بنده کرد. یک روزی من مسائل همسران شهدا را بهعنوان معضل بیان کردم و گفتم نمیتوانید واقعیات و دقایق این مباحث را نادیده بگیرید. مشکلات همسران شهدا یک واقعیت جامعه است. برای برطرف شدن مشکلات، اقدامات کوتاه، ضربتی و مقطعی پاسخ لازم و شایسته به تدبیری که انجام نشده نبوده و مثمر به ثمر نیست . برای مثال چندسالی است بنیاد شهید به فکر اجرای طرح سلامت افتادهاست. سوال این است که آیا برای نقصها و نارسایی ها اقدامات لازم که برآمده از نیازسنجی اصولی باشد، طرح های خام و تصمیمات مقطعی و از بالا به پایین کفایت می کند؟ برخی از همسران شهدا به سنی رسیدهاند که مشکلات جسمی و روحی آنها نمایانگر شدهاست. تمام تلاش بنده در طول این سالها این بوده است که بتوانم دردی از مجموع آلام خانواده شهدا را به درستی بازگو کنم. اینکه همسر شهید توسط جامعه با نگاهی خاص قضاوت شود رنج آور است. ترحم به خانواده شهدا امری دردناک است. برخی از خانواده شهدا از مطرح کردن عنوانشان در برخی جمعها به علت نگاه جامعه به آنها کراهت دارند.
شخصی بوده که صحبت های شما درباره مشکلات خانواده شهدا او را منقلب کرده و باعث شده که حرکتی نوین از وی در این راستا صورت گرفتهباشد؟
یک روز دکتر گلزاری که جزو روانشناسان مشهور در جامعه محسوب میشود در میان خانواده شهدا درباره تربیت فرزندان سخنرانی میکرد. آن زمان چندان این مسائل رایج نشده بود. از تنبیه فرزندان و روش تربیت سخن به میان آورد. همانجا که از روشهای تربیت فرزندان صحبت میکرد ناگهان من جوش آوردم و گفتم مگر میتوان فرزند شهید را با این روشها تربیت کرد؟ زیرا فرزندان شهدا از غرور بالایی برخوردارند و با اعمال تحقیر و فشار نمیتوانیم نسل برومندی را به جامعه تحویل دهیم .همان برخورد من با آقای گلزاری، باعث شد که بعدها ایشان کتاب روانشناسی فرزندان شهدا را بنویسند. البته این موضوع را خودشان بعدها که من را دید اذعان کرد.
با توجه به تجربه زیسته شما به عنوان یک همسر شهید، در تعامل با فرزند شهید چه معضلی را حس کرده اید؟
فرزند شهید تحت کلیشه قهرمانسازیها قرار گرفتهاست. ساختن الگویی دست نیافتنی چه فایدهای دارد. خداوند در قرآن میفرماید پیامبری از جنس خودتان و فردی امی آوردم. بعدچرا ما این کار را انجام می دهیم و قهرمانسازی می کنیم. صحبت از قهرمانانی دستنیافتنی میکنیم که رسیدن به آنها برای فرزندان شهدا غیرممکن باشد. طول کشید تا ما این مشکلات را دریابیم. حتی این موضوع به ما توصیه شد که عکسی بزرگ از پدر (شهید) را جلوی دید فرزند بگذارید تا هر روز فرزندانم به وی سلام کنند. این یک الگو سازی انتزاعی است. از این دست مسائل بسیار پیش می آید. سالها طول کشید تا امثال من این مشکلات را دریابند. برخی از فرزندان شهدا بهخاطر الگوسازی ها غلط بهجایی رسیده اند، حال که بزرگ تر شدهاند هر شغلی را قبول نمیکنند زیرا جایگاه پدرش را طلب می کند و درک اینکه آن دوره خاص بوده برایش دشوار شدهاست.
منبع: روزنامه قانون، شماره 1137، دوشنبه 1396/11/16