ماجرای ترور رضاشاه
محمد ارجمند، سرپرست تلگرافخانه مخصوص رضاشاه (۱۳۰۵-۱۳۱۱) بود. ارجمند در این شش سال از نزدیک با رضاخان برخورد داشت و شاهدی بدون واسطه از اتفاقات دربار و رفتارهای شخصی و مملکتی رضاشاه بود. ارجمند در کتاب خاطراتش، شش سال در دربار پهلوی، از ماجرای ترور رضاخان و لو رفتن آن می گوید:
در بین افسرانی که به سمت آجودانی شاه روزی دو نفرکشیک می دادند، یکی هم سرهنگ احمد خان پولادین نامی بود که به قرار مسموع در توطئه خیلی محرمانه ای که مخالفان علیه شاه چیده بودند شریک بود. از قراری که شنیده شد، این دسته توطئه چیان در صدد از بین بردن شاه و ایجاد انقلاب در مملکت بودند و سرهنگ احمد خان پولادین را نیز با خود همراه کرده بودند، و شاید هم صحت داشته باشد که او مامور ترور کردن شاه بود. ولی قبل از اینکه عملیات این دسته شروع شود، شنیدم یکی از اشخاصی که در آن جمعیت عضو بود به یاران خود خیانت کرد و جریان را با واسطه یا بی واسطه به عرض شاه رساند و شاه را از توطئه ای که علیه او چیده شده بود مسبوق نمود و توطئه چیان را را نیز معرفی کرد. گفتند این شخص آقا میر قفقازی بوده است. العهده علی الراوی.
روزی که کشیک سرهنگ پولادین و سرهنگ مزینی در دربار بود، دو ساعت بعدازظهر من از منزل وارد دربار شدم و بی خیال به طرف دفترم راه افتادم. در جلوی عمارت دربار، در سمت چپ آلاچیقی بود. نزدیک آلاچیق که رسیدم، یکمرتبه چشمم به درون آلاچیق افتاد. دیدم شاه روی نیمکتی جلوس کرده و میزی آهنی جلویش است و ماوزر [نوعی تپانچه] لختی هم روی میز می باشد. نفهمیدم موضوع چیست. تعظیمی کردم و از مقابل اعلیحضرت گذشتم و به دفتر کار خودم رفتم. بعد از چند دقیقه از دور صدای داد و فریاد شاه را شنیدم که با آه و زاری شخصی مخلوط بود. بعدا معلوم شد در آن ساعت اعلیحضرت پولادین را که در یکی از اتاقهای دفتر مخصوص با رفیق هم کشیک خودش، سرهنگ مزینی، نشسته بود، احضار می کند. ابتدا به خیال اینکه شاه یکی از آجودانها را احضار کرده است، سرهنگ مزینی که لباس بر تن داشته شرفیاب می شود. شاه از او می پرسد: «رفیقت کجاست؟»
جواب عرض می کند: «در اتاق است.»
می فرماید: «من با او کار دارم.برو او را بیاور.»
مزینی فورا به اتاق بر می گردد و به پولادین ابلاغ می کند که شرفیاب شود. پولادین از این احضار غیرمترقبه شاه فوق العاده متوحش می شود، ولی چاره ای جز شرفیابی نداشته و به اتفاق مزینی به حضور شاه می رود. شاه با حالت فوق العاده عصبانی نگاهی به سراپای پولادین می کند و می گوید: «پدر سوخته مادر……می خواستی مرا بکشی؟» بعد با فحاشی زیاد به مزینی دستور می دهد پاگونهای او را بکند و با ماوزر لختی که روی میز مقابلش بود او را تهدید به قتل می کند. پولادین به تضرع و زاری مشغول می شود و با انکار موضوع روی دست و پای شاه می افتد. بالاخره امر می فرماید: «او را دستگیر کنید و به دژبانی یا شهربانی بفرستید.»
به زودی سایر اعضای جمعیت توطئه چیان را نیز یکی پس از دیگری دستگیر نمودند و پس از محاکمه در دیوان حرب، بعضی را تبعید و برخی را مانند هایم یهودی و دیگران اعدام کردند. پرونده سرهنگ پولادین نیز در دیوان حرب مطرح شد و پس از تحقیقات و رسیدگی و استنطاقات مکرر، بالاخره محکمه رای به اعدام پولادین صادر کرد. ولی شنیدم سر لشکر حبیب الله شیبانی، رئیس ستاد ارتش که معمولا باید این قبیل احکام را امضا می نمود، از امضای حکم اعدام پولادین به عنوان اینکه این رای عادلانه نیست استنکاف کرد و وقتی برای امضای حکم حسب الامر به او اصرار نمودند، از شغل خود کناره گیری کرد، زیرا عقیده او این بود که سرهنگ پولادین مرتکب جرمی نشده که مستوجب مجازات اعدام باشد و اگر خدای نکرده خیال ترور کردن هم داشته است، به مرحله عمل نرسیده و مجازات او نباید اعدام باشد. ولی این تعارض شیبانی هم نسبت به تخفیف در مجازات پولادین به نتیجه نرسید و اسباب تغیر شاه نیز شد و بالاخره اعلیحضرت به عنوان فرمانده کل قوا شخصا حکم اعدام پولادین را امضا کرد.
دو سه ماه بعد از این واقعه، صبح روزی قبل از ساعت هفت وارد دربار شدم و دیدم کریم آقا بوذرجمهری و سرتیپ درگاهی جلوی عمارت دربار ایستاده اند و با هم صحبت می کنند، چون معمولا در این ساعت حضور در دربار سابقه نداشت، پیش خود حدس زدم که باید اتفاق تازه ای افتاده باشد. بعد معلوم شد آنان یکی دو ساعت قبل پولادین را به باغ شاه برده و تیر باران کرده اند و در این ساعت برای عرض گزارش خاتمه امر به دربار آمده اند و منتظرند اعلیحضرت بیرون تشریف بیاورد و اگر اجازه بدهد شرفیاب شوند و مراتب را به عرض برسانند.