ماجرای پیشنهاد وزارت امور خارجه به علی اکبر صالحی
س: “آرزو دارم که مورخین دکتر علیاکبر صالحی را از جنبههای اخلاقی، معنوی، علمی، سیاسی و دیپلماسی مورد بررسی قرار دهند. آرزو دارم بر نسلهای آینده این شخصیت بزرگ و علمی و کشوری را بیشتر بشناسند و از شخصیت و منش و آرزوهای وی الگوبرداری کنند.” این را برادر شما نوشتند. واقعاً مادر راضی نبودند شما وزیر امور خارجه شوید؟
صالحی: بار اول که در سال 1384 بود و قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال 84، من به عنوان معاون سازمان کنفرانس اسلامی به جده رفته بودم. یک ماه رفته بودم که انتخابات شد و آقای احمدینژاد رئیس جمهور شدند. من آن جا بودم که با ما تماس گرفتند که آقای دکتر شما را میخواهد. من بسیار متحیر شدم و گفتم من اینجا زندگی ام را شروع کردهام و کارم را آغاز کردم. کسی که پشت تلفن بود بسیار ناراحت شد، رییس دفتر ایشان بودند و گفتند آقای رییس جمهور شما را میخواهند، من دیدم که ایشان درست میگویند. بنابراین به ایران آمدم و خدمت آقای احمدینژاد رسیدم و ایشان پیشنهاد کردند که من به وزارت خارجه بیایم.
البته قبل از آمدن نظر من را درباره وزارت علوم و وزارت خارجه پرسیدند. من دوبار معاون وزیر علوم بودم. نظرات خود را نوشتم و فرستادم. بار بعد تلفن زدند که حتما بیا و من به ایران آمدم که آقای دکتر به من وزارت را پیشنهاد کردند و من خواهش کردم که همان جا بمانم چون تازه رفتم و در جوار خانه خدا ساکن شده بودم. به خانه آمدم مادرم سر سجاده بود و موضوع را برای ایشان بازگو کردم. خیلی ناراحت شدند. گفتند پسرم برگرد همان مجاور بودن ارزش بسیار بیشتری دارد تا این که بخواهی وارد عرصه سیاست شوی. همان جا دعا کردند که این ابر سیاه را از سر بچه من رد کن. خوشبختانه این ابر سیاه آن زمان از سر ما رد شد. من 4 سال آن جا بودم.
سال 88 که به ایران آمدم با انتخابات دوم آقای احمدینژاد روبرو شدیم. من به دانشگاه صنعتی برای درس رفتم تا خود را آماده کنم. دفتر دکتر تماس گرفتند که به سازمان انرژی اتمی بروم. هر چه اصرار کردم که من در دانشگاه بمانم قبول نکردند و بعد مراحل طی شد.
س: دفعه دوم مادر مخالفت کردند؟
صالحی: مادر نگران بودند. میگفتند به اندازه کافی کار کردهاید.
منبع: برنامه تلویزیونی دست خط، شبکه ۵، ۱۳۹۵/۷/۸