چرا یک مسلمان با یک مسیحی دوست است؟
نیلوفر شادمهری دانشجوی مقطع دکترا در فرانسه در بخشی از کتاب خاطرات دوران تحصیل اش درباره دوستی با یک دختر مسیحی می نویسد:
نائل با لحنی کاملا عاقلانه به من گفت: “مگه تو مسلمون نیستی؟”
-چرا.
-سبحان الله! تو مسلمونی؟ این همه مسلمون توی این خوابگاه هست و تو یه مسیحی رو برای دوستی ترجیح می دی؟
سبحان الله ! من در عجبم.
وای! چرا اون حرف رو زد؟ -اون هم جلوی امبروژا! یعنی چی؟- مثلا یه ارشاد دینی بود؟! -جلوی دوست پسرش خواست یه چشمه اسلام شناسی بیاد؟!-اصلا گیرم کار من اشتباه، نمی تونست جایی بدون حضور امبروژا در این باره صحبت کنه؟- خیلی ناراحت شدم.
امبر، در حالی که چاقو توی یه دستش بود و پیاز توی دست دیگه ش، همچنان به کارش ادامه می داد؛ اما خیلی کندتر از قبل. پیاز فقط بهانه ای شده بود برای اینکه خودش رو مشغول نشون بده و وانمود کنه که اصلا حرفای ما دو تا رو نشنیده. همون قدر بلند، که نائل حرفش رو زد، جواب دادم:”دین اسلام می گه بهترین دوست شما کسیه که وقتی با اون هستید به یاد خدا بیقتید. من امبروژا رو دوست دارم، چون من رو به یاد خدا می ندازه، چون خدا دوستش داره، چون خدا رو دوست داره، و کسی که خدا رو دوست داشته باشه دنبال بهانه نیست تا نا فرمانی خدا روبکنه.”
نائل جوابی نداد؛ یعنی چیزی به فرانسه نگفت که طرفش من باشم. غر زد و به عربی یه چیزایی زیر لب گفت.
منبع: خاطرات سفیر، نیلوفر شادمهری، سوره مهر، صص 52 و 53