از سوزاندن اسناد ساواک تا دزدیدن فیلمهای حاج احمد متوسلیان

حمید داودآبادی در کانال تلگرامی اش نوشت: زمستان سال 77 برای برخی کارهای پژوهشی به سوریه و لبنان رفته بودیم. در دمشق، سراغ سفیر ایران در سوریه رفتیم و در جلسه ای خصوصی، به ایشان گفتیم:
– زمان شاه، چون نیروهای انقلابی در لبنان و سوریه فعالیت زیادی داشتند، سفارت ایران در سوریه یکی از مراکز مهمی بود که ساواک در آن فعالیت آن گروه ها و افراد را رصد می کرد. بهمن 1357 که انقلاب پیروز شد، جوانان مبارز ساکن لبنان و سوریه ساختمان سفارت در دمشق را اشغال کردند. برخی مبارزین آن زمان تعریف کرده اند، در طبقه ای که ساواک مستقر بوده، مقدار بسیار زیادی اسناد درباره فعالیت افراد وجود داشته است.

نامه ای از رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی خطاب به جناب سفیر گرفته بودیم تا از آن اسناد کپی تهیه کنیم. آقای سفیر وجود اسناد زیاد از زمان شاه در سفارت را تایید کرد و گفت که همه آن اسناد را در زیرزمین جمع کرده ایم. وقتی درخواست کردیم آنها را ببینیم و ترتیب کپی برداری از آنها را بدهیم، مسئول بخش اسناد را احضار کرد و به او دستور داد تا ما را به زیرزمین که محل نگه داری اسناد قدیمی بود، ببرد.
مسئول اسناد در برابر دستور سفیر گفت:
– ببخشید حاج آقا، اون اسناد قدیمی رو که یکی دو ماه پیش همه رو سوزوندیم و از بین بردیم.
رنگم پرید. یعنی چی؟ اسناد به آن مهمی را سوزانده اند؟
با خودم گفتم: شاه می بخشد، شاه قلی نمی بخشد! حتما تا دیده ما آمدیم دنبال اسناد، می خواهد بازار گرمی کند.
آقای سفیر با تعجب گفت: اسناد رو سوزوندید؟ برای چی؟
که پاسخ شنید: دو ماه پیش بهتون گفتم که در سفارت اتاق کم داریم، شما گفتید از زیرزمین استفاده کنید. وقتی گفتم اون جا کاملا پر شده از اسناد و مدارک زمان شاه، شما گفتید که آنها قدیمی است و به درد نمی خورد، همه را امحاء کنید و بسوزونید.

با تعجب نگاهی به آقای سفیر انداختم که رو به مسئول اسناد گفت: خب حالا برو دنبال کار خودت.
باور نکردم. مگر چنین چیزی ممکن بود. از سفیر درخواست کردم اجازه بدهد به زیرزمین برویم و ببنیم که واقعا اسناد را از بین برده اند. ایشان با ناراحتی، گفت که ما را به زیرزمین ببرند و رفتیم.

سالنی حدود 50 متری که دورتادور آن قفسه چوبی کتابخانه قرار داشت، خالی خالی مقابل چشمان متعجب ما خودنمایی می کرد. از همه سوزناک تر وقتی بود که مسئول اسناد گفت:
– تمام این قفسه ها و حتی وسط اتاق روی میزها، پر بود از اسناد قدیمی زمان شاه. خود حاج آقا گفتند که برای استفاده از این جا، همه اونا رو بسوزونیم و از بین ببریم چون بعید بود به درد بخوره و هزینه کنیم بفرستیم تهران.

با عصبانیت بین قفسه های خالی می گشتم و داخل آنها را نگاه می کردم. باورم نمی شد به همین راحتی اسناد مهمی را که تاریخ مبارزات نیروهای انقلابی در سوریه و لبنان بود، از بین برده باشند!
ناگهان داخل یکی از کمدها که درش نیمه باز بود، چشمم به چند حلقه فیلم ویدئویی “BETAMAX” افتاد. از آن نوارهای قدیمی و اولیه ویدئو. هفت هشت تایی می شدند. آنها را که درآوردم، مسئول اسناد با تعجب گفت:
– عه. اینا این جا چی کار می کنند؟ ما هرچی فیلم و عکس و سند بود سوزوندیم. چطور اینها رو ندیدیم؟!
خیلی خودم را کنترل کردم که نزدمش یا حداقل چیزی بارش نکردم.

فیلم ها را برداشتیم و بردیم بالا. داخل بخش فرهنگی، یک دستگاه ویدئوی قدیمی مدل “T-7” (تی. سِوِن) داشتند که نوار بتاماکس می خورد.
فیلم ها را گذاشتیم داخل دستگاه و یکی یکی بررسی کردیم. شانس آوردیم دیدن آنها برای هیچ کدام از کارمندان سفارت مهم نبود و خودمان دو نفری نشستیم به دیدن سریع و بررسی.
روی لیبل یکی از فیلم ها نوشته بود:
“ورود نیروهای ایرانی به دمشق – نسخه اصلی”
آن را که گذاشتم داخل دستگاه، آه از نهادم برخاست.
وای خدای من.
مگر چنین چیزی ممکن است؟
تصویر بسیار زیبایی از حاج احمد متوسلیان بود که یکه و تنها، با ادب و احترام فراوان، گام برمی داشت و به حرم حضرت زینب (س) نزدیک می شد.
بقیه فیلم حضور نیروهای ایرانی در منطقه جولان و جلسه فرماندهان نظامی ایران با فرماندهان ارتش سوریه در دمشق بود.

از خوشحالی داشتم می ترکیدم. مانده بودم چه کار کنم. یک آن دیدم اگر به اینها بگویم چنین فیلم ارزشمندی و آن هم نسخه اصلی اش وجود دارد، عمرا آن را به ما بدهند.
کارمندها داشتند می رفتند برای ناهار. به ما هم اصرار کردند که با آنها برویم. یکی از آنها با خنده گفت:
– اون قدر از این فیلم ها بود که همه رو سوزوندیم، حالا شما خودتون رو علاف می کنید که ببینید اینا چی هستند؟!

ناگهان فکری به ذهنم رسید. برای اولین بار در زندگی باید دزدی می کردم. آن هم دزدی برای خاطر حاج احمد متوسلیان.
سریع همه فیلم ها را از قاب های شان درآوردم و روی میز پخش کردم. رفیقم که روحانی بود، با تعجب پرسید: چی کار می کنی؟ گفتم: این جوری اصلا متوجه نمی شوند یکی از فیلم ها کم شده. بالاخره این لباس روحانیت و به خصوص جیب های بزرگش به یه کاری اومد.

فیلم را از قاب درآوردم و به او دادم که در جیب بزرگ لباسش گذاشت.
شروع کردم به بازی و نمایش. به ساعتم نگاه کردم و با اضطراب خطاب به کارمندی که در آن سوی اتاق سرش گرم کار بود گفتم:
– آخ آخ. دیر شد. باید بریم جایی.
و به سرعت از ساختمان سفارت خارج شدیم و آن فیلم را که واقعا خدا از آتش نجات داده بود، به ایران آوردیم که در مستند “برادر احمد” زندگی حاج احمد متوسلیان، برای اولین بار استفاده کردیم.

قابل توجه عزیزان حراست وزارت خارجه:
به خدا فقط همان فیلم حاج احمد را برداشتیم نه هیچ چیز دیگر، حتی یک برگ سند زمان شاه. یعنی نمانده بود که برداریم!
حاضرم تاوان جرم 20 سال پیشم را بدهم!

تاریخ درج مطلب: پنجشنبه، ۱۷ خرداد، ۱۳۹۷ ۱:۱۳ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات شهدا و دفاع مقدس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *