“این فرزندان من خیلی بازی کرده اند و خسته شده اند، حتما گرسنه هم هستند، از آنها پذیرایی کنید که مهمان مایند.”

به یاد دارم که مرحوم استاد علی قندهاری یکی از اساتید اینجانب (با جملاتی بدین مضمون) خاطراتش را برای من نقل می کرد و می گفت: «من از همان دوران نوجوانی شیفته حاج آخوند شدم. شبی در منزل ایشان مجلسی بود و چراغی بر سر در خانه آویزان کرده بودند. من و چند تن ار نوجوانان کم سن و سال محله بر سبیل بازی و به اقتضای شور و شر نو جوانی مرتبا وارد دالان خانه می شدیم و سنگ می زدیم و فریاد می کشیدیم و در را به هم می کوبیدیم و اهل خانه را عاصی کرده بودیم. شاید چراغ را هم شکسته بودیم. در یکی از دفعات ناگهان پیرمردی از تاریکی دالان بیرون آمد و دست ما را گرفت و درحالی که علیرغم انتظار با مهربانی احوال ما را می پرسید به کسانی که در داخل منزل بودند رو کرد و گفت این فرزندان من خیلی بازی کرده اند و خسته شده اند، حتما گرسنه هم هستند، از آنها پذیرایی کنید که مهمان مایند.»

راوی: جلال رفیع

منبع: فضیلتهای فراموش شده، حسینعلی راشد، انتشارات اطلاعات، چاپ ۴۸، ۱۳۹۵، ص 50 و 51

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۱ مرداد، ۱۳۹۶ ۹:۳۰ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *