به بهانه فقدان عالم فروتن سرزمین نور، آیت الله سجادی نوری؛ العفو العفو العفو…

خانه قدیمی پدربزرگ در بزرگ چوبی داشت. هشتی داشت. بیرونی و اندرونی داشت. نه اینکه زنها و مردها همدیگر را نبینند، ولی روح حاکم بر خانه و معماری آن به گونه ای بود که برای این دیدارها مقدمه ای به وجود می آورد. همان چیزی که به آن «حرمت» می گوییم.
زن در خانه پدربزرگ حریم داشت. عطر چادر هر زن به اندازه خوبی و مهربانی و بزرگی اش، مَشام ها را با شوری آمیخته به «احترام» پر می کرد. مردها هم حرمت داشتند، بچه ها هم همین طور. دیدن هر کدام شان شادی آفرین و شورانگیز بود، ولی در مواجهه با همه اینها «احترام» حرف اول را می زد. قانونی که نانوشته و ناگفته بود، اما همه به آن پایبند بودند و از این پایبندی لذت می بردند.
وقتی که ما بچه ها سرگرم بازی بودیم و از سر و کول هم بالا می رفتیم، شنیدن صدای تق تق عصای پدربزرگ از دور کافی بود که همه ساکت بایستند و نفس ها در سینه حبس شود. اما نام این هرچه بود «ترس» نبود. چون پدربزرگ نه به کسی اخم می کرد، نه حتی صدای بلندش را شنیده بودیم. هرچه بود حریم بود و احترام، و چقدر حس قشنگی بود.
مفهوم «حرمت» در خانه قدیمی پدربزرگ زمانی به اوج خود می رسید که مهمان خانه یک «روحانی» بود. مردی با لباسی بلند، عبایی بر دوش و عمامه ای بر سر، که پیش از رسیدنش به خانه، عطر حضورش کوچه را پر کرده بود و همه را واداشته بود عاشقانه و کنجکاوانه به استقبال بشتابند.
پدربزرگ، بزرگ منطقه بود. اما دربرابر مرد روحانی دوزانو می نشست و به دیوار هم تکیه نمی کرد. مرد روحانی هم در مقابل، همین کار را می کرد. انگار هر دوی آنها در «حرمت نهادن» با هم مسابقه گذاشته بودند!
دوران پدربزرگ سپری شد. سبک معماری خانه ها هم به کلی تغییر کرد. اما ای کاش آن «روح» جاری در خانه و آن «حرمت»ها دست نخورده باقی می ماند. البته هنوز هم هستند مردانی شبیه پدربزرگ و مردانی شبیه همان روحانیان که هاله حرمت و قداست شان را حفظ کرده اند. ولی افسوس که یا اندکند یا انزوا و دوری از جماعت را برگزیده اند. روحانی پیری را می شناختم که از همان نسل بود، اما تا چند روز پیش در شهر من زندگی می کرد. روحانی سالخورده ای که هنوز همان «حرمت» قدیمی را حفظ کرده بود. حرمتش آن قدر دست نخورده باقی مانده بود که شبیه قصه ها شده بود! پیرمردی با قامت خمیده، چهره نورانی، محاسن سفید بلند، شال سبز بر کمر و عمامه سیاه بر سر. پست و عنوانی نداشت. اما همگان با اشتیاق دستش را می بوسیدند. او نیز دست مردم را می بوسید. در مواجهه با همگان لبخند می زد و ذکری کوتاه اما دنباله دار را بر لب می آورد: العفو العفو العفو… و تا زمانی که از او دور نمی شدی طنین این «العفو» را می شنیدی.
او آیت الله سید علی اکبر سجادی نوری بود. اما مردم به او «آقاسجادی» می گفتند. حتی یادم هست در زمان کودکی ام، قسم بچه های کوچه و بازار «به جد آقاسجادی» بود. آقاسجادی خیلی کم حرف می زد. ولی در شهر من «نور»، حرف اول را می زد. چه قبل و چه بعد از انقلاب. همه می دانستند او شاگرد امام و مراجع بزرگ دیگر بود. در سال های انقلاب هم در صف اول مبارزان منطقه بود. اما بعد از انقلاب کسی را از خود طرد نکرد، به کسی بد نگفت و حرمت همگان را نگاه داشت.
در نور و روستاهای اطرافش هیچ دارا و فقیری از دنیا نرفت مگر آن که آقاسجادی خودش را به بالین او یا تشییع و مراسمش رسانده باشد. حتی در سال های آخر عمر که آن قدر خمیده شده بود که به سختی راه می رفت و به سختی می نشست. اما می آمد. چه در شادی چه در ماتم. اول از همه می آمد و آخر از همه می رفت. اشتباه نکنید! قصد ندارم از او قدیس بسازم. کسی قدیس نیست. اما او برای من شبیه ترین مرد به روحانیان خاطرات طلایی ام از دوران پدربزرگ بود. او کسی بود که در این دوره و زمانه، هنوز آن «حرمت» قدیمی را حفظ کرده بود. و من هربار که او را در مسجدی یا مراسمی می دیدم یا در صف نمازش حاضر می شدم، دوست نداشتم نگاهم را از چهره نورانی اش بردارم.
شهر بعد از آقاسجادی به من حسی می دهد مثل حسی که در خانه خودمان بعد از پرکشیدن مادرم دارم. حس خالی شدن خانه ها و شهرها از «حرمت»شناسان و «حریم»داران. سخت است دیدن کوچ دسته جمعی نسلی که آخرین بازماندگان آن نیز دارند از میان ما می روند. فقط داغ جوان سخت نیست. نبودن آقاسجادی هم برای من سخت است. سخت است دیدن محراب مسجد صاحب الزمان نور، بدون آن که آقاسجادی در آن مشغول راز و نیاز باشد…
بارالها! همان گونه که او از یکایک ما طلب عفو می کرد، اینک ماییم که در فقدان آن قامت خمیده و چهره نورانی دست به سوی آسمان بلند می کنیم و در حق آن ذریه رسول گرامی ات این دعا را زمزمه می کنیم: الهی العفو العفو العفو…

راوی: افشین علا

منبع: روزنامه اطلاعات، شماره 26883، پنجشنبه 1396/9/16

تاریخ درج مطلب: پنجشنبه، ۱۶ آذر، ۱۳۹۶ ۱:۱۳ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *