خاطره ای شنیده نشده از جلسه محسن رضایی درباره آینده آمریکا؛ «چرا نموداری رسم نکرده اید که سقوط آمریکا را نشان دهد؟»

احمد زیدآبادی در کتاب خاطراتش می نویسد:

یک روز بهادر امینیان، رئیس پژوهشکده [علوم انسانی دانشگاه امام حسین(ع)]، به من خبر داد که قرار است با محسن رضایی، فرمانده کل سپاه، جلسه ای برای بحث درباره آینده آمریکا بگذاریم. او موضوع بحث را مشخصا ارزیابی سه کتاب ظهور و سقوط قدرت های بزرگ اثر پل کندی، فرصت را دریابیم اثر ریچارد نیکسون و رویارویی بزرگ به قلم لستر تارو اعلام کرد. با مشخص شدن تاریخ جلسه، من کتاب ها را با کمی عجله خواندم و آمادگی نسبی پیدا کردم.
قرار بود امینیان و من و حسین حسینی از پژوهشکده علوم دفاعی به همراه حسین تاش رئیس دانشگاه در جلسه گفت وگو با رضایی حضور یابیم.
روز موعود، ما سه نفر سوار بر پیکان امینیان به ستاد کل نیروهای مشترک در انتهای خیابان پیروزی رفتیم و بدون هیچگونه تشریفات امنیتی وارد دفتر محسن رضایی شدیم. دفتر رضایی بزرگ و بدون هرگونه تجملات بود.
رضایی پشت میزش نشسته بود و ما را با سلام و علیکی مختصر و نه چندان گرم استقبال کرد. هنوز وارد بحث نشده بودیم که حسین تاش با کمی تأخیر از راه رسید. شرمگینانه به گونه ای که توجهی جلب نکند، سر به زیر انداخت و سریع به جای خود رفت و نشست. رضایی به تاخیر او واکنشی نشان نداد و در عوض از امینیان پرسید که چرا برای ثبت و ضبط گفتگوها لوازم صوتی لازم را به همراه نیاورده است؟ امینیان وعده داد برای جلسه بعد این کار را می کند.

با آغاز گفت وگو من پی بردم که هیچ کدام از افراد حاضر در جلسه، سه کتاب پیشنهادی را با دقت نخوانده اند و حداکثر برخی از آنها را تورق کرده اند. در این میان در حالی که امینیان مشغول توضیحی درباره دستور کار جلسه بود، محسن رضایی از موضع فرماندهی خطاب به او گفت: «چرا شما نموداری رسم نکرده اید که سقوط آمریکا را نشان دهد؟»

من احساس کردم با جایگاهی که محسن رضایی خود را در آن می بیند، درگرفتن یک بحث و گفت وگوی علمی و منطقی امکان پذیر نیست؛ از این رو، درصدد برآمدم تا غیرمستقیم به او تذکر دهم که ما در این زمینه سربازان تحت امرش نیستیم و فقط از یک موضع برابر حاضر به بحث و گفت وگو هستیم. بنابراین، با لحنی معترضانه و کمی تهاجمی خطاب به او گفتم: «آقای رضایی! کی گفته آمریکا در حال سقوطه که ما نمودارش را بکشیم؟»
رضایی با شنیدن این جمله ناگهان حالت عادی به خود گرفت و با خنده پرسید: «یعنی سقوط نمیکنه؟» به او توضیح دادم که از میان سه کتابی که قرار است مورد بررسی قرار گیرند، فقط پل کندی به افول قدرت آمریکا آن هم در مدت زمانی طولانی باور دارد وگرنه کسی قائل به سقوط قریب الوقوع آمریکا نیست.
بدین ترتیب فضای رئیس و مرئوسی به طور کامل شکست و شرایط برابر و حتی خودمانی برای بحث و گفت وگو پدید آمد. گفتگو اما منسجم پیش نرفت و از این شاخه به آن شاخه شد، به طوری که عمده وقت جلسه به گفتگو درباره روش شناسی علوم انسانی اختصاص یافت.
پس از سه ساعت بحث های پراکنده، جلسه تمام شد. به خلاف آن سه نفر که به آرامی دفتر را ترک کردند، من با اعتماد به نفسی که به گمانم برای محسن رضایی غیرمنتظره و غریب آمد، به طرف او رفتم و دستم را برای خداحافظی به سویش دراز کردم. رضایی دست داد و اما متوجه شدم که با پایان جلسه، به قالب فرماندهی خود بازگشته است. خواستم بپرسم چی شد؟ اما به نظرم رسید این پرسش زیاده روری باشد. قرار بعدی برای هفته بعد گذاشته شد.

در طول هفته من با دقت بیشتری کتاب ها را خواندم و به خصوص مقاله ای از جوزف نای در نقد کتاب پل کندی یافتم. جوزف نای با تکیه بر داده های مشخصی، تحلیل و دیدگاه پل کندی را درباره افول قدرت آمریکا رد می کرد. با این حساب، این بار از هر جهت برای بحث چالشی و پرحرارت آماده بودم. روز قرار رسید، اما از عزیمت ما به دفتر رضایی خبری نشد. سرانجام با تأخیر، دفتر او اعلام کرد که کاری ضروری و فوری برایش پیش آمده و جلسه به هفته بعد موکول شده است.
هفته بعد در روز قرار، برای من کاری پیش آمد و به دانشگاه امام حسین(ع) نرفتم. روز بعد از آن، همین که در مقابل پژوهشکده علوم دفاعی ظاهر شدم، امینیان با خشم و دلخوری به سراغم و آمد و با صدای بلند و لهجه اصفهانی اش فریاد زد: «تو معلوم میشه کجایی؟ دیروز برای پیداکردنت با هر جایی که به ذهنمان رسید، تماس گرفتیم ولی پیدات نشد! تو آبروی ما را پیش فرمانده سپاه بردی! آقا محسن برای ادامه بحث از دفترش به دانشگاه آمده بود ولی تو رو نتونستیم پیدا کنیم.» با خونسردی به امینیان گفتم: «مگه هفته پیش قرار نداشتیم؟» پاسخ داد: «چرا؟» گفتم: «کی نیومد؟» گفت: «خب، رضایی نیومد!» گفتم: «با این حساب، این به اون در!»
امینیان که همچنان غضبناک بود، از این حرف خنده اش گرفت و گفت: «بابا! اون فرمانده سپاهه. تو اینجا سربازی! چرا اینا حالیت نمیشه؟» گفتم: «خب اگه خیلی ناراضی هستین، استعفا میدم!» امینیان که اصولا خشمش هم مایه ای از همدلی و مهربانی داشت، در حالی که زیر لب می غرید: «من چه جوری به این حالی کنم که از سربازی نمیشه استعفا داد» از آن جا دور شد. بدین ترتیب، بحث و گفت وگو با رضایی به همان یک جلسه محدود شد. به نظرم علت اصلی آن، تغییر علاقه محسن رضایی از موضوع روابط بین الملل به موضوع دیگری بود. در آن زمان من معمولا مصاحبه ها و اظهار نظرهای محسن رضایی را در
رسانه ها دنبال می کردم کردم و از این طریق پی برده بودم که علایق او ثابت و پایدار نیست و در هر دوره زمانی، یک موضوع خاص را به عنوان امری حیاتی و کلید می دهد، ولی پس از مدتی، با دلزدگی از آن موضوع به سراغ امر دیگری می رود. متدولوژی علوم اسلامی، تاریخ، روابط بین الملل و سرانجام اقتصاد موضوعاتی بودند که محسن رضایی در دوره هایی آنها را کلید حل مشکلات کشور می میدانست و پس از مدتی نظرش را عوض می کرد.

محسن رضایی در آن زمان در بین نیروهای سپاه، گرچه به «آقا محسن» شهرت داشت، اما چندان محبوب به نظر نمی رسید. در عوض، رحیم صفوی، معاون او، که با نام «آقا رحیم» از او یاد می شد، به دلیل تواضع فردی اش، بیشتر مورد قبول بود.

منبع: [restrict] گرگ و میش هوای خردادماه، احمد زیدآبادی، نشر نی، چاپ سوم، صص 47-50
[/restrict]

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۱ اسفند، ۱۴۰۰ ۴:۲۹ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *