خاطره ای خنده دار از حضور حجت الاسلام قرائتی در شبکه های ماهواره ای

حجت الاسلام محسن قرائتی در برنامه پنجشنبه شب درسهایی از قرآن گفت: من نمی‌دانم یک چیزی هست. یک جایی گفتم. در تلویزیون گفتم یا جای دیگر بد نیست زیادی گوش بدهید. خوشمزه است. یک خنده هم بکنید. ماه رمضانی در یک جایی سخنرانی می‌کردم، جمعیت چند هزار نفری بودند. مسئولین کشوری و لشگری هم وارد شدند. رئیس آن جلسه و هیأت آمد بچه‌ها را از پای منبر من بلند کرد و گفت: بفرمایید بنشینید. مسئولین که نشستند من روی منبر گفتم: بچه را نمی‌شود بلند کرد و شما بنشینید. شما به چه حقی این بچه را بلند کردی؟ یک بچه دوساله هم نشسته باشد شما حق نداری او را بلند کنی. حتی رئیس جمهور هم حق نشستن آنجا را ندارد. گفتم: حرفم را نگه می‌دارم. این رئیس هیأت که بچه‌ها را بلند کرد و مسئولین را نشاند، کار درستی نکرد. محبت کنید شما مسئولین خیلی خوش آمدید. اما جای شما دزدی است. بلند شوید! هرجا جا بود بنشینید. هرکسی رفت یک جایی نشست. به بچه‌ها گفتم: پای منبر بیایید. بچه‌ها دویدند پای منبر، یک مرتبه دیدم بچه‌ها از پایین منبر اینطور می‌کنند… (خنده حضار)
حالا این تکه را داشته باشید. درس‌هایی از قرآن به دلیل اینکه تخته سیاه است و من هستم و شما هستید، نمی‌شود کاری کرد. یعنی شیطنت در برنامه درسهایی از قرآن سخت است. اما این برنامه سمت خدا که صحبت می‌کنیم، می‌شود شیطنت کرد. یعنی آقای شریعتی که سؤال می‌کند، اینها برمی‌دارند یک خانم را می‌نشانند. جواب مرا قیچی می‌کنند، با حرف آن خانم مجری. یک فیلمی آن طرف آب درست کردند، من هم دیدم. یک خانم بسیار بدحجاب است. یعنی هفتاد درصد بدنش لخت بود. بسیار بدحجاب، آرایش کرده، خوش تیپ جای آقای شریعتی نشست. گفت: جناب آقای قرائتی! شما اگر آن طرف خیابان یک دختر زیبا ببینی چه می‌کنی؟ گفتم: من! آنوقت این فیلم را قیچی کردند. نچ نچ نچ… (خنده حضار) یعنی فیلم عاشورای کاشان را قیچی کردند و به آن چسباندند.
بنده خم می‌شود جنازه شهید را ببوسم. این شهید را برمی‌دارد یک نفر دیگر را می‌گذارد. من دارم ناف یک نفر را می‌بوسم! (خنده حضار) کاری ندارد. به هیچی اطمینان نکنید. در و دیوار برای شکستن ما کمر بستند. به هیچکس هم رحم نمی‌کنند. به قرآن، به مسجد، به فقیه، به یتیم، به شهید، به مرز، به هیچکس رحم نمی‌کنند.

منبع: برنامه درسهایی از قرآن، شبکه 1، تاریخ 1395/10/2

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۴ دی، ۱۳۹۵ ۸:۴۴ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *