خاطره ری شهری از مسلمان شدن یک کمونیست!

حجت الاسلام محمد محمدی ری‌شهری در مهرماه 1383 سفری دو روزه به شهر دوربان (سومین شهر بزرگ آفریقای جنوبی) داشت. «آقای آزاد» یکی از تجار دوربان در این سفر نقش راهنما و راننده آن‌ها را ایفا می‌کرد. او قبلا کمونیست بوده و حدود 23 سال قبل مسلمان شده بود.
ری‌شهری در خاطرات خود، ماجرای مسلمان‌شدن آزاد را از زبان خودش چنین نقل کرده است:

من در جوانی عضو «کمیته جوانان کمونیست» افریقای جنوبی بودم. پدر و مادرم نیز از مبارزین دوره آپارتاید (تبعیض نژادی) بودند که در آن زمان دستگیر و زندانی شدند. (در منزل آقای آزاد، عکس پدر و مادرشان را که یکی هنگام آزادی از زندان و دیگری هنگام دستگیری و انتقال به زندان گرفته شده بود، مشاهده کردیم).
اما شعارهای جدیدی که امام خمینی در ایران مطرح کردند، مانند شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» یا اظهاراتی از این قبیل که «اسلام بهترین دین است و بهترین قوانین را برای اداره زندگی بشر به جهانیان ارائه داده است» مرا به فکر وا می‌داشت و آنگاه که مشاهده کردم امام خمینی در برابر دو قدرت شرق و غرب به تنهایی ایستاده و مقاومت می‌کند و روز به روز راه برای او بیشتر باز می‌شود، فهمیدم جایگزینی بهتر از کمونیسم پیدا کرده‌ام.
در اوایل سال‌های 1980 میلادی آنچه بیشتر در جهان مطرح بود، از یک سو امپریالیسم، و از سوی دیگر کمونیسم بود. ولی از زمانی که انقلاب اسلامی ایران اوج گرفت، تفکر و اندیشه جدیدی در کنار آن دو پیدا شد که راه را برای بسیاری از حقیقت‌جویان روشن ساخت.
البته در آن زمان امکانات مطالعه برای تحقیق در مورد تشیع و اسلام بسیار کم بود و من به ناچار در ابتدا به سوی وهابی‌ها گرایش پیدا کردم؛ چون در آفریقای جنوبی کسانی که مدعی اسلام و مسلمانی بودند و در این زمینه‌ها نیز فعالیت داشتند همین‌ها بودند. از این ‌رو در سال‌های 1979 تا 1981 میلادی من با گروهی از وهابی دوست شدم و رفت و آمد پیدا کردم؛ اما وقتی از انقلاب اسلامی و ایران از آن‌ها سؤال می‌کردم به من می‌گفتند که دنبال ایرانی‌ها نرو که تو را گمراه می‌کنند.
همین نهی آن‌ها نیز مرا بیشتر ترغیب می‌کرد تا درباره انقلاب اسلامی تحقیق کنم. از این‌رو با دفتر حفاظت منافع ایران در آفریقای جنوبی صحبت کردم و تعدادی کتاب و مجله را که از ایران ارسال شده بود، دریافت و مطالعه کردم. پس از مدتی تحقیق و مطالعه به حقانیت شیعه پی بردم و تشیّع را برگزیدم.

از آقای آزاد پرسیدم: آیا در عالم رؤیا هم در این باره چیزی دیدی؟
پاسخ داد: ‌آری. شبی در عالم خواب دیدم در سمیناری که وهابی‌ها تشکیل داده‌اند شرکت کرده و در کنار مولانا وَهْبی و جمعی از وهابی‌ها نشسته‌ام. ناگهان امام خمینی آمد و مرا صدا زد و فرمود: ‌پیش من بیا و دیگر نزد مولانا وهبی نرو! من نیز برخاستم و نزد امام رفتم و به دنبال آن ارتباط خود را با وهابی‌ها قطع کردم.
امام بارها به خواب من آمده‌اند و نوعی پیوند روحی و معنوی میان من و ایشان وجود دارد. در روز سوم ژوئن، وقتی به اتاق غذاخوری منزل رفتم تا غذا بخورم، ناگهان عکسی از امام خمینی که در آنجا روی دیوار زده بودم از دیوار جدا شد و روی زمین افتاد و من به شدت تعجب کردم؛ امّا متأسفانه پس از چند ساعت از اخبار شنیدم که امام خمینی از دنیا رفته‌اند.
من خود را خدمتگزار اهل‌بیت پیامبر صلی الله علیه و‌آله می‌دانم و به کمک خداوند در این راه پافشاری خواهم کرد.

منبع: خبرگزاری فارس

تاریخ درج مطلب: سه شنبه، ۱۴ آذر، ۱۳۹۶ ۴:۳۳ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *