خدا نکند ما باعث شویم کسی از نان خوردن بیفتد.
آقا اهل سیر و سلوک و تهجد بود و بسیار با تحمل و اهل مدارا. یادم هست یک بار شیوخ محله آمدند پیش آقا که این پیش نماز مسجد فلان جا دائما به شما و کتابهایتان بد و بیراه می گوید و همه ما را کلافه کرده است. لطفا به ما اجازه بدهید او را برداریم و کس دیگری را بیاوریم.
آقای مطهری گفت: بنده خدا هشت سر عائله دارد. خدا نکند که ما باعث شویم که آنها مشکل پیدا کنند. توهین به من اشکالی ندارد و قاضی نهایی خداست، دعا کنید در پیشگاه او شرمنده نباشم. این چیزها می گذرد.
یک بار هم در ماجرای حسینیه ارشاد که سنگ بنایش را آقا و چند نفر دیگر گذاشته بودند، به آنجا رفتم و دیدم که چندنفر از خانمها به یکدیگر می گویند که خانم مطهری پالتوی پوست می پوشد و چنین و چنان است و بالای شهر می نشیند و جواهراتش این طور است و آن طور. خیلی دلم گرفت. به خانه که آمدم به آقا گفتم که چه شنیده ام.
آقا گفتند: مگر حرف مردم در مقابل رضایت خدا ارزشی دارد؟ صبر کنید و تردید نداشته باشید که خداوند پاداش صبر شما را با عزت حقیقی خواهد داد.
راوی: همسر استاد مطهری
منبع: گنج خاطره، انتشارات صدرا، ص 288-289