دیدار خصوصی من با آیت الله منتظری در قم

حمید داودآبادی، نویسنده و محقق جنگ و از رزمندگان دوران دفاع مقدس، خاطره دیدار خصوصی اش با آیت الله منتظری را در کانال تلگرامی اش روایت کرده که شنیدنی و قابل تامل است:

فروردین 1368

برای تعطیلی نوروز، همراه خانواده به کاشان رفته بودم. دم غروب بود که دیدم بچه های سپاه کاشان، مشغول رنگ مالیدن روی نقاشی بزرگی از آیت الله منتظری که روی ساختمان جهاد سازندگی قرار داشت، هستند. تعجب کردم. با خود گفتم: حتما میخوان پاکش کنن تا جاش یه عکس قشنگ تر از آقای منتظری بکشن!

به خانه که رفتیم، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، اخبار تلویزیون بود: خبر عزل آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری را اعلام کرد.
حضرت امام طی نامه ای او را برکنار کرده بود. اصغر میگفت که سپاه اعلام کرده هر چی عکس منتظری هست باید جمع آوری شود.
تازه علت پاک سازی نقاشی دیوار جهاد سازندگی را فهمیدم!
در تهران همه جا بحث بر سر منتظری بود. بیشتر ماجرا مربوط میشد به “سید مهدی هاشمی” برادر داماد منتظری که قبلا مسئول “واحد نهضت های آزادیبخش سپاه پاسداران” بود و مشکلات بسیاری برای مملکت ببار آورده بود. سرانجام با وجود فشارهای بسیاری از جمله منتظری، هاشمی به جرم های بسیار از جمله قتل مرحوم “شمس آبادی” و چند نفر دیگر، اعدام شد؛ ولی با اعدام او ماجرا تمام نشد. برادر او “هادی” که داماد منتظری بود، دست به اعمال و توطئه بسیاری زد تا انتقامش را از امام بگیرد.

پاییز 1376

چند وقتی میشد در “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” مشغول به کار بودم. سردبیری فصلنامه “15 خرداد” نشریه تخصصی اسناد انقلاب اسلامی را بر عهده گرفته و مشغول شدم. غالب روزها، شخصیت های کشوری و لشکری، برای بازگویی خاطرات شان از انقلاب اسلامی، به مرکز می آمدند و در استودیوی آن جا، ناگفته هایی را که شاهد آن بوده اند، تعریف میکردند که ضبط ویدئویی میشد.

غالبا برخی از افراد، به دلایلی که میشود آن را “خود سانسوری” نامید، از بیان بسیاری خاطرات شان مقابل دوربین یا ضبط صوت، امتناع میکردند؛ ولی بعد از پایان مصاحبه، بهترین فرصت برای شنیدن ناگفته های آنان بود که دوستانه و راحت آنها را تعریف میکردند.

یکی از روزها آیت الله “محمدی ری شهری” که زمانی سکاندار “وزارت اطلاعات” بود، برای تعریف خاطرات به مرکز آمد. بعد از دو–سه ساعتی که خاطراتش را گفت، در همان استودیو نشست تا چایی میل کند که از او درباره نامه معروف به “6/1/68” امام به آقای منتظری سوال کردیم، که وجود چنین نامه ای را کاملا تایید کرد و این که نامه برای منتظری فرستاده شد ولی با درخواست مسئولین مملکتی قرار شد این نامه علنی و رادیو تلویزیونی نشود.
ایشان میگفت، ظاهرا از جلسه بسیار مهم و تاریخ ساز شب 6 فروردین 1368 که در آن نامه امام مطرح شده بود، هیچ گونه فیلم یا صوتی ضبط نشده بود؛ به همین لحاظ آقای ری شهری در پی تهیه صورت جلسه ای بود که وقایع آن شب را ثبت کند.
ایشان میگفت:
-تا امروز تنها کسانی که حاضر شده اند صورت جلسه را امضا کنند، من و آقای خامنه ای هستیم. حتی وقتی به اقای هاشمی رفسنجانی گفتیم که آن را امضا کند، ایشان طفره رفت و گفت که الان وقت این چیزها نیست.

پاییز 1376

چند وقتی میشد که “اکبر” از دوستان قدیمی من و از مریدان پرو پا قرص آیت الله منتظری، دنبال این بود که دیداری با منتظری داشته باشیم. سرانجام قرار بر یکی از روزهای آبان ماه شد. من، علی و اکبر به همراه راننده اش، راه افتادیم طرف قم.
در قم، پس از زیارت حرم مطهر حضرت معصومه (س)، به توصیه اکبر، برای نماز مغرب و عشا به حسینیه شهدا، محل اقامه نماز آیت الله منتظری رفتیم.

حسینیه نیمه پر بود. آیت الله “صادق خلخالی”، آیت الله “احمد آذری قمی” و حجت الاسلام “سید سراج الدین موسوی” هم برای نماز به امامت آقای منتظری آن جا بودند. اکبر میگفت اینها مامومین همیشگی آقا هستند.
من که نماز را با نیت فرادا خواندم. بعد نماز، به کوچه ای که در ورودی خانه منتظری قرار داشت، رفتیم. “عماد الدین باقی” و دو–سه نفر از بچه های “موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)” آن جا بودند. میدانستم که باقی از مسئولین اصلی و تاثیرگذار بخش خاطرات موسسه است.
دقایقی با هم گرم صحبت شدیم. از باقی درباره تجدید چاپ آخرین کتابش “کاوشی درباره روحانیت” پرسیدم که گفت:
– فعلا برای چاپ جدید آن برنامه ای ندارم و اگر بخواهم این کار را بکنم، بخش های زیادی از آن را باید کاملا تغییر بدهم.

“کاوشی درباره روحانیت” کتابی بود که حدود سال 64 از سوی باقی منتشر شد و به قول خودش روحانیت را به دو دسته انقلابی همچون امام خمینی، و غیرانقلابی و سازشکار تقسیم بندی کرده بود. او که سخت و افراطی تحت تاثیر تفکرات دکتر “علی شریعتی” بود، با آوردن اسامی افراد، مثلا به افشاگری آنها پرداخته بود. همان زمان میگفتند، امام چاپ و تکثیر آن کتاب را حرام اعلام کرده بود که نیروهای امنیتی به کفش فروشی “آقا مرتضی” در خیابان انقلاب نبش لاله زارنو -که تنها محل پخش کتاب کاوش بود- ریختند و همه نسخه های آن را بردند و ظاهرا خمیر کردند.

باقی گفت که در حال ثبت و ضبط خاطرات آیت الله منتظری است و دارد کار را به پایان میرساند. (بعدها کتاب خاطرات منتظری بدون این که اشاره ای به مصاحبه و تدوین گر آن که باقی و عوامل موسسه نشر آثار امام بودند بشود، منتشر شد که کاملا مغرضانه، جهت دار و بدور از حقیقت و ثبت واقعی خاطرات بود. میشود گفت آن کتاب، بیانیه سیاسی عماد الدین باقی و همفکرانش در برابر نظام و امام بود.)

از در بزرگ گاراژی وارد حیاط خانه شدیم. من، علی، اکبر و آقای “مصطفی ایزدی” که همراه همیشگی منتظری بود، در برابر منتظری قرار گرفتیم و به احوال پرسی و روبوسی پرداختیم. منتظری با دیدن اکبر که فرد بسیار ثروتمندی است و شدیدا به او ارادت داشت و وجوهات شرعی و حتی مبالغ هنگفتی را به عنوان هدیه همواره به منتظری پرداخت میکرد، گل از گلش شکفت. با خنده ای عجیب خطاب به او گفت:
– به به آقای اکبر … تهرانکم الله …
اکبر که ظاهرا اقوامش از تبعیدشدگان دوره رضا خان از کردستان به مازندران بودند، با همان لهجه مازندرانی و کردی اش خندید و گفت:
– حاج آقا … ما شمال تشریف داریم …
که منتظری باز خندید و گفت:
– خب پس شمالکم الله …
بعد از حال و احوال خنده دار اکبر و منتظری، او روی لبه حیاط نشست و شروع کردیم به بحث و صحبت. بیشتر صحبت ما درباره ضبط خاطرات ایشان بخصوص درباره شهید “سیدعلی اندرزگو” بود.

وقتی منتظری فهمید که ما در “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” کار میکنیم، اخم هایش در هم رفت و با غیظ قبول نکرد که خاطراتش را بگوید و گفت که دوستان دارند این کار را میکنند که منظورش همان عماد الدین باقی بود. ساعتی بر سر بعضی مسائل بحث کردیم. در بین صحبت ها، او را فردی بسیار ساده دیدم که به راحتی میشد با اخبار و اطلاعات ناصحیح، تحت تاثیر قرارش داد. بعد از خداحافظی، همراه آقای ایزدی به خانه مقابل رفتیم و ساعتی هم با او صحبت کردیم. ایزدی را فردی بسیار زیرک دیدم که میتوانم بگویم او بود که منتظری را کنترل و هدایت میکرد.
وقتی سوار بر ماشین شدیم که به تهران برگردیم، اکبر سراغ آذری قمی رفت و کپی نامه چند صفحه ای او را که خطاب به آیت الله خامنه ای و در رد ولایت فقیه بود، از خودش گرفت.

در راه، به اکبر گفتم:
– من از همان زمان جنگ و هنگامی که بحث منتظری پیش آمد، خیلی دوست داشتم یک بار با او روبه رو شوم تا شخصیتش را کنکاش کنم، امشب که این فرصت دست داد، فقط میتوانم بگویم که خدا رحمت کند امام خمینی را که در آخرین روزهای عمرش و در حساس ترین زمان تاریخ انقلاب، چه خطر بسیار بزرگی را از کنار انقلاب و نظام گذراند و نگذاشت این مسئله به فتنه ای ماندگار تبدیل شود.
اکبر که از حرف من عصبانی شد و توقع داشت نگاهم به منتظری عوض شده باشد، جوش آورد. به او گفتم:
– اصلا تو امام را قبول داری یا نه؟
که گفت: “خب آره ولی …”
که گفتم:
– ولی بی ولی.
همان جا به او گفتم:
– آن که من دیدم و از شخصیت منتظری دریافتم، فردی چنان ساده است که به راحتی یک بچه 12 ساله میتواند با اطلاعات و اخبار غلط او را تحت تاثیر قرار بدهد و تحریک کند که مملکت را به هم بریزد.

23 آبان 1376

شب 13 رجب، آقای منتظری در حسینیه شهدا نماز مغرب را میخواند که آذری قمی میرود پهلویش و با او صحبت هایی میکند و نکاتی را یادآور میشود. منتظری هم برمیگردد رو به جمع و شروع میکند به سخنرانی ای که منجر به آشوب در سطح کشور و حمله حزب اللهی های حساس و حامی نظام، به حسینیه او میشود و بلوای سیاسی سختی را برای جمهوری اسلامی رقم میزند.

حمید داودآبادی، 21 مرداد 1388

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۱۷ فروردین، ۱۳۹۸ ۴:۰۳ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *