روایتی خواندنی از یک مهمانی روشنفکران؛ روزی هزار بار مسلمان شوم و باز کافر

دیشب رفتم خانه یکی از دوستان به میهمانی. حدود بیست نفر بودیم. من روی کاناپاپه ای نشسته بودم  ووقتی آقای دکتر محمد علی موحد هم آمد کنار دست من نشست و وقتی دکتر مصطفی ملکیان آمد آن طرف دکتر موحد نشست. بعد از این که میهمانان یکی یکی سر رسیدند و احوالپرسی هایشان را کردند و سخنان پراکنده‌شان را رد ودل کردند، دکتر احمد هاشمی که چند سالی است  فکرش را مشغول تاریخ روشنفکری کرده و مقاله دانشنامۀ جهان اسلام را هم در اینباره نوشته سؤالی مطرح کرد که این روز ها این‌جا و آنجا در بارۀ روشنفکری دینی مطرح می‌شود. خلاصه سؤالش این بود که آیا ادعای آقای آرش نراقی و اکبر گنجی که می‌گویند دوست سابقشان دعوی پیغمبری کرده است راست یا نه؟ آیا ما با یک احمد کسروی دیگر مواجه شده‌ایم؟

مصطفی ملکیان
مصطفی ملکیان

هاشمی معلوم بود که مخاطبش در این سؤال آقای ملکیان است، هر چند که تعارفی کرد و گفت من می خواستم هم نظر آقای ملکیان را که زمانی در سلک روشنفکران دینی بودند بدانم و هم نظر آقای موحد و پورجوادی را. آقای موحد گفت من آن قسمتش را که مربوط به احمدکسروی بوده جواب می‌دهم و جواب داد. گفت: من چند سالی کسروی را می‌دیدم. وقتی او در میان جمع بود ملاحظه بعضی ها را می کرد و منکر این می شد که دین جدیدی آورده ولی وقتی به خلوت و نزد دوستان محرم خود می‌رفت منکر نمی‌شد و به گونه‌ای دعوی پیغمبری می‌کرد. (امیدوارم مطلب را درست نقل کرده باشم. این مطلب را هم بایداضافه کنم که آقای موحد قصد طعنه زدن به آقای سروش را نداشت)

وقتی نوبت به ملکیان رسید، ابتدا تعارفی به من کرد. گفتم: نه، شما بفرمائید. و سپس  سخنانش را با مطلبی آغاز کرد که من تا آخر صحبتهایش فقط به همان مطلب فکر می‌کردم. گفت: قبل از هرچیز اصلا من می‌خواستم بدانم که چرا ما باید فکر کنیم که فقط یک راه زندگی برای زندگی کردن در پیش پای ماست؟ چرا مردم باید  راه‌های دیگر زندگی را کنار بگذارند؟ مگر ما نمی‌توانیم از روی عقل زندگی خود را تنظیم کنیم؟ ما می‌توانیم فیلسوفانه زندگی کنیم. اصلا بعضی‌ها به دنبال خوشی‌های زندگی اند، خوشیهای نسنجیده و نابخردانه (که من با آنها موافق نیستم)، و بعضی هم می‌خواهند از روی خردمندی زندگی خوشی داشته باشند. به هر حال، قبول کنیم که راه‌هایی که پیش پای مردم هست متعدد است.

محمد علی موحد
محمد علی موحد

ملکیان به سخنان خود ادامه داد  و طبق معمول با ذهن شفاف و تحلیلی خودش که همیشه مورد تحسین من بوده است هر چیزی را به سه شق تقسیم کرد. گاهی به هم چهار شق. اگر این حالت را در نظر بگیریم سه حالت پیش می آید و در حالت اول چهار حالت دیگر پیش می‌آید و همین طور ادامه داد در حالی که ساعت نزدیک به ده شده بود. من قبلا هم به میزبانمان گفته بودم که چون شب‌ها زود می خوابم و از آن طرف هم زود بر می‌خیزم، باید حداکثر ساعت یازده میهمانی را ترک کنم و الا روزگارم در روز بعد تباه است.

سرانجام اطلاع دادند که سفره آماده است و ما را برای شام دعوت کردند، ولی دوستان دست از سر ملکیان بر نمی داشتند. سلف سرویس بود و یکی یکی میهمانان بشقابها را بر می داشتند و می رفتند به طرف دو میزی که روی آنها غذا چیده بودند. من رفتم به طرف میز سالاد و ملکیان هم که مثل من گیاهخوار بود آمد و به من پیوست. وقتی داشتیم سالاد بر می‌داشتیم گفتم: من با همان حرف اول شما موافقم. همان برای من کافی بود. من حدود بیست و هفت –هشت سال پیش در دفتر خودم به دوستمان گفتم که برای ما ثابت شد که نباید انتظارات زیادی از دین  داشته باشیم. ولی دوستمان معتقد بود که: «…از این [قرائت از ] دین نباید داشته باشیم.» گفتم: نه، از  هر قرائتی. ولی او زیر بار نمی رفت و نرفت. او می‌خواهد قرائت دیگری بیاورد تا انقلاب دیگر ی راه بیاندازد. ملکیان پرید وسط حرفم و گفت: تا باز بعد از چند سال  دست از پا درازتر برسند به همین جائی که هستیم. فقط عده‌ای جوان بی تجربه را پشت سر خودشان راه بیاندازند و …

نصر الله پورجوادی
نصر الله پورجوادی

و من این بار پریدم وسط حرف و گفتم: نمی‌خواهند بفهمند که «ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش.» بابا، والله، به پیر، به پیغمبر، این ملت یک بار انقلاب اسلامی کرد، با برنامه یا بی برنامه، حالا بیایند یک بار دیگر با برنامه شما انقلاب کنند؟ ولمان کنید بابا! این ملت اگر یک انقلاب اسلامی دیگر نخواهد باید کی را ببیند؟

بشقابم را پر از سالاد و کشک و بادمجان کردم و برگشتم سرجایم و نشستم. همین که داشتم لقمه می‌گرفتم، به این روشنفکران دینی فکر می‌کردم و به یاد این گفتۀ درخشان روزبهان بقلی می‌افتادم که می‌گوید: روزی هزار بار مسلمان شوم و باز کافر. این روشنفکران دینی هم به بد مخمصه‌ای افتاده اند. هر طرفش را که بلند می کنند طرف دیگر رو زمین می ماند. می‌خواهند دین دار باشند روشنفکری از یادشان می‌رود. می‌آیند روشنفکر باشند خواب می‌مانند و نماز صبحشان قضا می‌شود.

راوی: نصرالله پورجوادی

منبع: کانال تلگرام حسین دهباشی، خشت خام

تاریخ درج مطلب: چهارشنبه، ۵ آبان، ۱۳۹۵ ۴:۱۶ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *