ماجرای اصرار علم به امام موسی صدر برای دیدار با شاه

اختصاصی خاطره نگاری*- مهدی فیروزان، داماد امام موسی صدر: من نوجوان بودم؛ امام موسی صدر وقتی از لبنان می‌آمد به همه‌ی فامیل سر می‌زد؛ خانه‌ی ما در زرگنده بود و او برای نهار میهمان ما شد. ما نوجوان بودیم و تا او می‌آمد دورش را می‌گرفتیم؛ امام موسی توجه خاصی به همه‌ی افراد داشت و گویا برای هرکسی پرونده‌ای در ذهنش داشت. سر سفره پدرم پرسید: «چه خبر؟» امام پاسخ داد: «از روزی که آمده‌ام تهران، علم چندین بار تماس گرفته است که: می‌خواهی با شاه ملاقات کنی؟ من از آن‌جا که می‌خواستم آن را رد کنم، گفتم: این سفر خانوادگی است و برای کار نیامده‌ام؛ می‌خواهم به جاهای مختلف سر بزنم.» امام پس از آن نقدی درباره‌ی شاه طرح کرد که تنها بخشی از آن را به یاد دارم؛ او از خوردن دست کشید و گفت: «دیگر نمی‌توان روی این‌ها حساب کرد.» این قسمت برای من بسیار درخشان بود و از این‌روی تنها همین را به یاد دارم.

دو هفته از آن روز گذشت؛ امام بار دیگری سرزده به خانه‌ی ما آمد؛ به نظر من عصبانی و برافروخته بود؛ این‌بار مادرم پرسید: «چه خبر؟» او گفت: «به دیدار شاه در سعدآباد رفته بودم و سر راه به دیدن شما آمدم.» من و مادرم پرسیدیم: «مگر نمی‌خواستید شاه را نبینید؟» امام گفت: «افراد زیادی به‌واسطه‌ی آقارضا صدر از من خواستند واسطه شوم برای آقایان مطهری، هاشمی، حنیف‌نژاد و شریف‌واقفی؛ من گفته‌ام که این ملاقات فایده‌ای ندارد؛ اما آن افراد باز اصرار کرده‌اند؛ من احساس کردم شاید پافشاری من بیهوده است و شاید فایده‌ای داشته باشد. به رغم این‌که به علم پاسخ منفی داده بودم با او تماس گرفتم که فوری قرار گذاشت و رفتم و با شاه حرف زدم. به اعتقاد من صحبت با شاه هیچ فایده‌ای ندارد؛ او راهی را می‌رود که این افراد در آن نیستند. درباره‌ی مجاهدین قطعاً کاری نمی‌کند؛ شاید درباره‌ی آقایان هاشمی و مطهری کاری صورت دهد.» به یاد دارم که بعد از آن این افراد آزاد شدند.

*این خاطره در نشست “نقش تاریخ شفاهی در حفظ و تبیین سیره و اندیشه امام موسی صدر” در 1395/8/18 توسط مهندس مهدی فیروزان بیان شد.

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۲۲ آبان، ۱۳۹۵ ۲:۱۷ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *