ماجرای فتوای آیت الله بروجردی درباره “بلندگو”؛ “استفاده در محافل دینی برای منظورهای دینی و مذهبی اشکال ندارد!”

در سال هزار و سیصدو بیست و پنج بود که حزب توده خیلی قوی شده بود و مرحوم آیت الله سید ابولحسن اصفهانی هم با یک فاصله ای فوت شدند، با دوستانی مثل آقای محمد فولادگر که الان هم هستند، آقای محمد علی ساعد که رئیس انجمن شعرای اصفهان بودند و هنوز هم شاید سمتی داشته باشند و از شعرای برجسته اصفهان هستند، مرحوم حسین گل بیدی، علی تابش و یک عده ای دیگر که بعدا هر کدامشان هم نقشی در کارهای اجتماعی داشتند، جمع می شدیم و سرپرستی علمی ما را هم یک هیات علمی داشتیم که مرحوم آیت الله ثقه الاسلام در راس بودند که با ایشان مشورت هایی میشد و بعد هم مرحوم آقای حاج آقا حسین خادمی و آشیخ مهدی نجفی که مسجد امام نماز می خواندند. جلساتی هم می گذاشتیم و به تدریج جمعیت زیادتری به این جلسات ما می آمد و لازم بود که به وسیله ای بالاخره بشود ترتیبی داد که همه بتوانند سخنرانی ها را استماع کنند.
آن روزها تازه گفتند بلند گو آمده و ما یک عده جوانها روی هم پول گذاشتیم و یکی آمد تهران و یک بلندگو خرید. بلندگو را آوردند اصفهان و دفعه اولی که گذاشتیم توی مسجد سید اصفهان، جمعیت فوق العاده ای آمدند، وقتی بود که مرحوم آسید ابوالحسن فوت شده بودند و بین آیت الله قمی و آیت الله بروجردی صحبت بود که کدام یک مرجع شوند. اصفهان بیشتر طالب بودند که آیت الله بروجردی باشند و شهرت ایشان بیش تر بود. ما بلندگو را که آوردیم گذاشتیم در مسجد سید، یک عده شروع کردند به بدگویی که این بوق شیطان است و اصلا مسجد را نجس کردند. طوری شده بود که انجمن تبلیغات دینی و اعضایش کم کم در اذهان منفور شدند و مقدسین هم خیلی تلاش میکردند که اینرا بگویند. بالاخره این منجر شد به اینکه یک استفتایی بشود از مرحوم آیت الله بروجردی. لذا استفتایی نوشته شد و آمدند قم. ما در آن استفتایی که در ذهنم هست نوشته بودیم استفاده از بلندگو در مجامع دینی چه صورت دارد و مقدسین ذهن مردم را مشوب کرده اند. آیت الله بروجردی نوشتند که استفاده در محافل دینی برای منظورهای دینی و مذهبی اشکال ندارد. ما اینرا در حد بسیار زیادی پخش کردیم. البته همانجا دو تا اشکال شده بود. یکی از جانب آنهایی که مایل نبودند آیت الله بروجردی مرجع بشوند که از اینکه ما فتوای ایشان را منتشر کردیم ناراحت شدند و یکی هم کسانی که به اصل این مطلب ایراد داشتند. بالاخره جا افتاد بترتیبی که کسی با بلندگو مخالفتی نکرد و ما بلندگو را گذاشتیم بالای سردر مدرسه چهار باغ و عصرهای جمعه آنجا یک نفر بود که خیلی صدای خوبی داشت می آمد و موقع مغرب اذان می گفت و بعد بعضی از آقایانی که مشهور بودند دعوت می کردیم که بیست دقیقه ای صحبت هم می کردند و مردم توی خیابان چهارباغ می ایستادند تا اینکه صدای این را بشنوند و بلندگو را ببینند. مطلبش مهم نبود ولی این که می گفتند اینجا بلندگو هست و بروند بلندگو را ببینند، جمعیت زیادی می آمدند.

راوی: علاء الدین میرمحمد صادقی

منبع: پایگاه نشر آثار و اندیشه های شهید بهشتی

تاریخ درج مطلب: جمعه، ۶ مرداد، ۱۳۹۶ ۵:۳۰ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات مذهبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *