مخفی شدن شهید بهشتی در منزل برادر کارمند ساواک!

از خاطرات جالبمان این بود که رژیم شاه، در پی اقداماتی که برای خاموش‌کردن صدای مردم انجام می‌داد، شروع کرد به دستگیری افرادی که آنان را در هدایت مبارزات مردم مؤثر می‌دانست. اما این دستگیری‌ها، برخلاف گذشته، بیشتر به آدم‌ربایی شباهت داشت تا دستگیری و بازداشت، زیرا وقتی مردم یا بستگانِ فردِ بازداشت‌شده به مراجع انتظامی‌امنیتی مراجعه می‌کردند، آن مراجع منکر می‌شدند و اظهار می‌کردند ما این فرد را دستگیر نکرده‌ایم. دوستان مرحوم شهید بهشتی به ایشان هشدار دادند که ممکن است برای شما هم چنین اتفاقی رخ دهد و در آن‌صورت، علاوه بر خطری که شما را تهدید می‌کند، در این شرایط که ما به وجود شما نیاز فراوانی داریم، دست ما هم از شما کوتاه می‌شود. در پی این هشدار، آقای بهشتی با بنده مشورت کرد که چه کار بکنیم و نظرشان این بود که مدتی در جایی مخفی باشیم. گفتم تهیۀ این مکان با من. با یکی از دوستانِ اهل مسجد جوزستان تماس گرفتم و او آمد و موضوع را با وی در میان گذاشتم. او هم، که خداوند غریق رحمتش فرماید، بلافاصله منزل خود را پیشنهاد داد و ما بدون اتلاف وقت به منزل ایشان رفتیم و در خاطرم نیست چه مدتی در آن منزل بودیم اما، در آن مدت، همسر آن مرحوم نیز در پذیرایی از این دو میهمانِ احتمالاً دردسرآفرین هیچ‌گونه کوتاهی نکرد. خداوند هر دوی آنان را با اهل‌بیت پیامبر (ص) محشور فرماید. پس از مدتی، مرحوم بهشتی گفتند بهتر است اگر بتوانیم، محل اختفا را عوض کنیم؛ هم به این خانواده بیش از این زحمت ندهیم و هم شاید این مکان لو برود. با پیشنهادِ خود ایشان، پس از رایزنی لازم، به منزل مرحوم شفیق که از بازاریان محترم و علاقه‌مند به نهضت بود نقل مکان کردیم.
علت اینکه من نام آن دوست مرحوم و فداکار را نبردم چیزی است که می‌خواهم به این خاطره اضافه کنم: روزی پس از پیروزی انقلاب، فردی به منزل ما مراجعه کرد که من برادر آقای […] هستم (یعنی برادر‌‌ همان کسی که مدتی من و شهید بهشتی در منزل او زندگی نیمه‌مخفی داشتیم!) و اضافه کرد که من کارمند ساواک بودم و اکنون تحت تعقیب هستم؛ شما کاری برایم بکنید و نجاتم بدهید، چون من، در آن ایامی که شما و آقای بهشتی منزل برادر من مخفی بودید، اطلاع داشتم و می‌توانستم به ساواک اطلاع دهم ولی این کار را نکردم؛ شما هم امروز دست مرا بگیرید!
بی‌اختیار رفتم به آن روز‌ها و اینکه آقای بهشتی به من اطمینان کرد و من ایشان را بردم به جایی که اگر می‌خواستم ایشان دستگیر شود، احتمالاً بهتر از آنجا نمی‌توانستم پیدا کنم!

راوی: سید محمد موسوی خوئینی ها

منبع: کانال تلگرام موسوی خوئینی ها

تاریخ درج مطلب: شنبه، ۳۱ تیر، ۱۳۹۶ ۱۱:۱۵ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *