نوروز در دوره رضاشاه

صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی نوشت:

یکی از سیاست‌های فرهنگی رضاشاه احیای فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام یا باستان‌گرایی بود. توجه به ایران قبل از اسلام برای رضاشاه و بسیاری از دولتمردانش بیش از آنکه از باب رویارویی و رقابت با اسلام باشد، برای فراهم آوردن یک‌جور ایدئولوژی ایران باستان برای سلطنت می‌بود؛ ایجاد یک‌جور «هویت ملی» برای نظام سیاسی تازه تأسیس‌شده (سلسله پهلوی) بود.

قطعاً این سیاست در جهت رویارویی با اسلام نبود چراکه دست‌کم در آن مقطع اسلام هیچ خطر، تهدید و تعارضی با حاکمیت جدید نداشت. رضاشاه در تهران حکومت می‌کرد و علما در قم و نجف به دنبال امور حوزوی خودشان بودند. مابینشان انس و الفت چندانی نبود اما درعین‌حال دشمنی و درگیری و تعارضی هم نبود. البته ممکن است در میان برخی از مسئولان و صاحب‌نظران دوره احیا یا توجه به ایران قبل از اسلام، یک رگه‌هایی از ضدیت با اسلام و اعراب بوده باشد. به‌هرحال آنچه مهم بود ابعاد عملی و اجرایی «باستان‌گرایی» بود. زدودن لغات عربی از فارسی و جایگزین کردن آن‌ها با ترکیبات و الفاظ فارسی (کاری که امروزه فرهنگستان جمهوری اسلامی هم انجام می‌دهد)، توجه به مراسم، سنت‌ها، آداب‌ورسوم ایران قبل از اسلام، بزرگداشت شاهنامه و فردوسی، نوروز، آداب‌ورسوم جمشید و… رضاشاه و مردانش بیش از آنکه هدفشان در احیای گذشته رویارویی با اسلام باشد در حقیقت به دنبال ایجاد این فضا بودند که ایران درمانده، تحقیرشده و عقب‌مانده عصر قاجار به سر آمده و هوایی تازه و فرهنگی تازه و عصری نوین در ایران به وجود آمده.

از آنجا که حکومت نه تلویزیون داشت، نه ماهواره‌ای بود و رادیو هم مختص خواص بود و شاید در تهران پنج یا ۱۰درصد مردم بیشتر رادیو نداشتند (چه برسد به شهرستان‌ها)، احیای فرهنگ و تمدن قبل از اسلام فقط در حد شمار معدودی از اعیان و اشراف بالأخص آنان که مرتبط با حکومت بودند و یا در زمره بوروکراسی، قوای مسلحه و رجال بودند، رسوخ کرد. مردم عادی نه خیلی مجذوب و مفتون فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام شدند، نه مفاتیح، زیارت شب جمعه، مراسم شب احیا و شام غریبان، تاسوعا و عاشورا را کنار گذاشتند و نه شاهنامه‌خوان شدند و نه اسامی فاطمه‌، زهرا، محمد، علی، حسن، حسین، جواد و حسینعلی را کنار گذاشتند و به‌جای آن طهمورث، جمشید، کیکاووس، فریدون، منیژه، بیتا، شیوا یا پوراندخت را بر روی بچه‌هایشان گذاشتند.

اما این همه داستان نبود. قشر یا گروه اجتماعی که علی‌القاعده مشتری و یا خریدار فرهنگ پارسی می‌شد، یعنی تحصیل‌کرده‌ها و دانشگاهیان، اکسیر حقیقت و شراب رهبانی را در جای دیگری یافتند. دکتر تقی ارانی و سایر روشنفکران و نخبگان سیاسی عصر رضاشاه که از نظر رژیم علی‌القاعده مشتریان بالقوه پارسی‌گرایی باید می‌شدند، بیش از آنکه مفتون اوستا، شیفته تخت جمشید و عید نوروز شوند دل درگرو عشق با کارل مارکس و اندیشه‌های فوئر باخ باختند؛ روال و روندی که بعد از سقوط رضاشاه در شهریور۱۳۲۰ و فروپاشی دیکتاتوری خفقان‌آور حاکم بر ایران و ظهور فضای باز سیاسی در کشور شتاب‌ بیشتری به خود گرفت. اقبال پرشور و گسترده روشنفکران، دانشجویان، نویسندگان، نخبگان سیاسی، هنرمندان، فعالان سیاسی و آزادیخواهان به ادبیات چپ و مارکسیسم نه جایی برای فرهنگ و تمدن ایران قبل از اسلام باقی گذاشت و نه پارسی‌گرایی و باستان‌گرایی سکه‌ای داشت. بنابراین نوروز همچنان همان نوروز بود، نه چیزی به آن افزوده شده بود و نه ارج‌وقرب آن کاهش یافته بود. سالروز اول ماه مه (روز کارگر- ۱۱اردیبهشت)، سالروز انقلاب اکتبر (در روسیه)، سالروز «شهادت» دکتر تقی ارانی، سالروز تولد کارل مارکس و لنین و… اگر برای نسل آرمان‌خواه و ایدئالیست چپ عصر بعد از رضاشاه از سالروز اول فروردین ارجمندتر نبود، یقیناً ارزش و اعتبار کمتری هم نداشتند. طرفه آنکه متفکران چپ تنها نکته ارزنده‌ای که در ایران قبل از اسلام می‌دیدند اسطوره قیام کاوه آهنگر در برابر ضحاک بود. کاوه سمبل پرولتاریا بود و ضحاک هم علی‌القاعده مصداق بورژوازی و سرمایه‌داری منحط.

منبع: کانال تلگرام صادق زیباکلام

تاریخ درج مطلب: یکشنبه، ۵ فروردین، ۱۳۹۷ ۷:۱۹ ب.ظ

دسته بندی: خاطرات تاریخ معاصر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *