کعب الاحبار یا عبیر ابن کعب یا کعب ابن عبیر

یادم می‌آید کمال یاسینی [از اعضای گروه فرقان] یک روز به سلول عباس آمد. کمال یاسینی چند نفر را ترور کرده بود. کمال به سلول عباس آمد. با او رو به‌ رو شد و پرسید: عباس ما واقعا اشتباه کردیم؟

عباس گفت: متاسفانه اشتباه کردیم.

کمال یاسینی بی‌اختیار دست انداخت گردن عباس عسگری و نزدیک به یک‌ساعت این دو نفر گریه می‌کردند. باورش نمی‌شد. این منظره برای من هم دشوار بود و هم با ارزش. نمی‌خواستم دخالت کنم. این گریه توبه است. اینها به تنها چیزی که فکر نمی‌کردند اعدام‌شان بود و تنها نکته مهم اشتباه‌شان بود…

من به عباس عسگری گفتم: شما در نوشته‌‌هایتان از فردی در تاریخ اسلام نام بردید و ذکر کردید این فرد منافق، سرمایه دار یهودی است. طبق گفته شما نامش کعب ابن‌ عبیر است. می‌‌گوید تمام تفاسیر شیعه از این منافق سرمایه‌ دار یهودی گرفته شده. پرسیدم: این فرد وجود داشته؟

گفت: بله.

گفتم: یک رفرنس به من بده که نامش در چه کتابی و مطلبی آمده است.

گفت: زیاد است.

گفتم: بگو.

گفت: اکبر می‌داند.

اکبر گودرزی را آوردیم. گفتیم: رفرنس بده که کجا نام این فرد آمده.

گفت: مجمع‌‌ البیان.

کتاب را آوردیم. نگاه کرد. دیدیم عبیر ابن کعب است، نه کعب ابن‌ عبیر. قبول نکرد که اشتباه است. اسم کتاب‌ های دیگری را آورد که فکر می‌ کرد پیدا نمی‌‌شود. ما از مدرسه سپهسالار کتاب‌‌ها را پیدا می‌‌کردیم و می‌‌آوردیم. چنین اسمی را پیدا نکردند. عباس عسگری باورش نمی‌شد فردی که رهبر خودش می‌ داند، اینقدر بی‌اطلاع باشد.

ما سه شخصیت در تاریخ اسلام داریم. اول کعب الاحبار است. یک فرد یهودی است که مسلمان شده. دیگری عبدالله عبیر داریم. این منافقی است که روایتی نیز از او نقل نشده است. سومی هم عبیر بن‌ کعب داریم. این نه سرمایه دار است، نه منافق است و نه هیچ‌‌کدام از ویژگی‌های ذکر شده آنها را داشت. اکبر گودرزی ویژگی‌های کعب الاحبار و عبدالله عبیر را در هم ادغام کرده و روی فرد سومی که مورد احترام تمام شیعیان است، سوار کرده. این خیلی برای عباس عسگری عجیب بود…

عباس عسگری نقش سرنوشت‌‌سازی در مجموعه و بازگشت آنها داشت. عباس… شرط کرد که مشمول عفو نشود… می‌‌گفت همه اینها که آمدند و دست به ترور زدند، به خاطر من آمدند و به این راه کشیده شدند. اینها چون مستقیما در ترور نقش داشتند، طبیعتا مشمول عفو نمی‌شوند. آن وقت اگر من عفو بشوم و بخواهم بعد از این بچه‌ها زندگی کنم، هر لحظه زندگی برایم از مرگ بدتر است.

مدتی در فکر بودم تا راهی پیدا شود و این بچه‌ها اعدام نشوند. به همین خاطر رفتم با مرحوم امام صحبت کردم. منتها امام بنابر روش خود، در این ماجرا ورود نکردند…. نزدیک به یک ساعت شرایط این افراد را برای امام تشریح کردم و گفتم اگر از اختیارات شما استفاده شود و راهی پیدا کنید، آن‌ها زنده می‌مانند. چون این افراد قربانی این جریان هستند، آن‌ها به شدت تحت‌ تاثیر ادبیات حماسی دکتر شریعتی بودند. سنی هم نداشتند؛ حداکثر ۲۴ سال. عاشق دکتر شریعتی و ناراحت از رفتار روحانیون با دکتر شریعتی بودند. گفتم مجموعه‌ای دست به دست هم داده و این‌ها به این راه کشیده شدند و قربانی این قضیه هستند.

اصل برای اینها زر و زور و تزویری بود که دکتر شریعتی می‌گفت. چون همه آن‌ها عاشق شریعتی بودند، فکر می‌کردند که روحانیون اکنون محصولی را درو‌ می‌کنند که شریعتی بذر آن را کاشته بود. یعنی دشمنان شریعتی دارند محصول او را درو می‌کنند. از این ناراحت بودند… شریعتی را پیامبر انقلاب می‌دانستند. آگاهی نداشتند. وقتی بعدا متوجه این موضوعات شدند، خیلی تکان خوردند. عباس عسگری این‌ها را در وصیت خودش گفت که وقتی قرار است یک حرکت آغاز شود، شالوده باید محکم باشد. چون راه، راه باریکی است.

منبع: [restrict] خاطرات انقلاب به نقل از: عبدالمجید معادیخواه، مجله شهروند امروز، اردیبهشت۸۷، ش۴۴

[/restrict]

تاریخ درج مطلب: جمعه، ۶ اسفند، ۱۴۰۰ ۷:۴۹ ق.ظ

دسته بندی: خاطرات سیاسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *